Get Mystery Box with random crypto!

فصل آخر:بعد از دوتا بوق جواب داد-الو نفس تو چرا اینجا نیستی دخ | تا اخرین نفس کنارهم

فصل آخر:بعد از دوتا بوق جواب داد-الو نفس تو چرا اینجا نیستی دختر کجایی تو
من-هستم عشق زندگیم هستم عروسی تو میشه روز عزای من عزیزم
صدای نفسای ارشیا به گوشم میرسید آروم گفتم-عشقم من امروز داخل مراسم ازدواجت خودمو میکشم این قسمی بود که به خودم داده بود
ارشیا پشت سرهم داد میزد-نفس کجایی نفس کجاییی
اروم گفتم-ببین توی ویلا هستم من و میبینی
سرشو آورد سمت ویلا و نگاه بالا کرد با دیدنم که اسلحه توی دستم بودو روی قلبم نشونه گرفته بودم و دادی که ارشیا زد همه متوجه من شدن ارشیا با دو اومد سمت ویلا و بعد از دو دقیقه اومد پیشم -نفس توروخدا اینکارو نکن نفس التماست میکنم نفس بچه بازی درنیار فراموشم میکنی لعنت به من لعنت و هی مشت میزد تو دیوارو گریه میکرد و التماس من میکرد بابام اومد بالا-دخترم به خاطر منم اینکارو نکن من به جزء تو هیچکسی رو ندارم
کی بابام اومد همه داشتن از بیرون نگام میکردن نازنین و نسترن هم داشتن گریه میکردن براشون یه لبخند زدم و دست تکون دادم
بعد برگشتم سمت بابا و ارشیا گفتم-بابا جونم من دیگه زندگی رو دوست ندارم بدون عشقم
من عاشق یه نفر بودم که من و مثل آجی خودش دوست داشت من کارم اشتباه بود ارشیا ببخشم ولی اینو بدون که هیچ وقت از کسی که واقعا عاشقه نخواه که عشقش رو فراموش کنه من تورو میبخشم به خاطره کاری که باهام کردی ولی قلبم تورو نمیبخشه هیچ وقت خودتو مقصر ندون چون عشق مقصره و ازت یه خواهش دارم اگه ازدواج کردی و یه دختر دنیا آوردی اسم منو روش بزار چون شنیدم دخترا خیلی پدراشونو دوست دارن شاید اون موقعه بفهمی چقدر دوستت داشتم
و بعد ماشه رو کشیدم و دیگه هیچی جزء سیاهی و صدای جیغ نفهمیدم
(ارشیا)
از صحنه ای که جلوم میدیدم خیلی شوکه بودم باورم نمیشد که نفس اینقدر عاشق من بوده باشه من فکر کردم عشقش نثبت به من زود از بین میره و فراموش میشه و هیچ وقت باور نمیکردم که یه روز این روزارو هم ببینم من خودمو باعث اینکار میدونستم ماهام سست شده بود و دیگه طاقت وایسادن رو نداشتم جلوی جنازه ی کسی که اینقدر عاشقم بود نشستم و زار زدم خیلی سخته یه مرد جلوی یه عالمه آدم گریه کنه
دستی روی شونه ام نشست دیدم پدر نفس هست گفت-پسرم اگه دخترم اینطوری دلش خواسته به خاطر عشقش بمیره اشکال نداره من تحمل میکنم ولی توبه من هم قول بده که خواسته ی دخترم رو برآورده کنی من-قول میدم
و پدر نفس بغلم کردو توی بغل هم خیلی گریه کردیم
دستای نفس رو گرفتم و گفتم-نفس بهت قول میدم برای اینکه حداقل اونجااز من خوشحال باشی اگر ازدواج کردم و صاحب دختر شدم اسم دخترم رو بزارم نفس که تا اخرین نفس اسمت همراهم باشه تا تو خوشحال بشی منو ببخش پایان

نویسنده :niloo_s_m

1396/3/20

امیدوارم از این رمان لذت برده باشید ببخشید که یه جاهایی غلط املایی وجود داشت
و عذرخواهی میکنم که پایان تلخی داشت