Get Mystery Box with random crypto!

فصل بیست و دوم:با تمام شدن آهنگ منم به مقصدی که هیچ اسمی نداشت | تا اخرین نفس کنارهم

فصل بیست و دوم:با تمام شدن آهنگ منم به مقصدی که هیچ اسمی نداشت رسیدم از ماشین پیاده شدم و به کاپوت ماشین تکیه دادم وشروع کردم با خدا حرف زدن و گریه کردن-خدایا من چه کاری کردم درسته من مغرور بودم اصلا من مزخرف ترین آدم و کافرترین آدم روی زمین خدایا حالم بده دیگه هیچکی به جزء خودت رو نمیخوام دیگه زندگی برام اهمیت نداره دیگه شدم اون دخترای دل شکسته ای که یه روزی خودم مسخرشون میکردم
داشتم باخودم حرف میزدم و گریه میکردم که یه عالمه ماشین پلیس دورو برم رو محاصره کردن
نمیدونستم جریان چیه یه خانمی اومد جلو و گفت-شما آخه چرا شما دختر به این خوشگلی حیف نیست عزیزم
من-چی میگید مگه من چیکار کردم
دستبند به دستم بست و ادامه داد-معتاد که هستی همه چی میکشی بعد از من جواب میخوای برو گمشو داخل ماشین
واااای خدا من که چیزی نمیکشم ولی ول کن حوصله بحث کردن باهاشون رو ندارم رفتم سوار ماشین شدم یکم که گذشت رسیدیم به پاسگاه پیاده شدم من و برون سمت اتاق بازجویی تا ازم یه سوالایی بپرسن وقتی من و داخل فرستادن من تنها نبودم دونفردیگه هم بودن اما قیافه من از همه معتاد ها خراب تر بود انگار من بیشتر از اونا مواد مصرف کرده بودم درحالی که مصرف من فقط عشق بود یه نفر اومد داخل و شروع کرد
مرد-اقا شما بیا جلو
یه پسری رفت جلو بعد مرد ادامه داد-خب پسر تو شروع کن
پسر-سعید هستم یک معتاد شیش ماه هست که پاکم
اقای پلیس-مصرفت چی بوده
اون پسره که اسمش سعید بود-شیشه
بعد برگشت سرجاش و پسر دومی اومد جلو
آقای پلیس-شما؟
پسر دومی-مرتظی هستم یک معتاد سه ماه هست که پاکم
آقا پلیسه-مصرفت چی بوده؟
پسر دومی یا همون مرتظی-هرویین
بعدش نوبت به من شد منم حالم خیلی بد بود و کنترل حالم و نداشتم رفتم جلو و روبروش وایسادم
پرسید-شما؟
من-نفس هستم یک معتاد چند ساعته که فهمیدم باید ترکش میکردم
پلیسه یه نیش لبخند زد چون فکر کرد فازم بالاست
دوباره پرسید-مصرفت چی بوده
نگاه توی چشماش کردم اولین قطره اشک از چشمم افتاد بعد گفتم-عشق چند ساعته که گفت باید ترکش کنم
مرد خنده اش گرفت و بهم گفت-درست بعم توضیح بده
من-نفس هستم پاکه پاک همه چیزو میگم اگه بغضم بزاره
مرد انگار فهمید اشتباه آوردتم صدا زد-اقا....بیا این خانوم رو راهنمایی کن تا برن ایشون رو اشتباه گرفتیم
بعد دستشو گذاشت رو شونمو گفت-این عشق ها هیچ ارزشی نداره دخترم خودتو بخاطرش ناراحت نکن
اما من هیچی از حرف زدناش رو نفهمیدم و حرکت کردم یه سرباز منو راهنمایی کرد سمت ماشینم سوار شدم و رفتم خونه آروم در خونه رو باز کردم و رفتم سمت اتاقم حداروشکر همه خواب بودن و کسی متوجه من نشده بود رفتم داخل اتاقم و چراغ رو روشن کردم لباسام و در آوردم و جلوی آینه نشستم تو دوباره شروع کردم با خودم حرف زد-هه نفس یادته وقتی کوچیک بودی به نازنین و نسترن میگفتی اگه عاشق کسی بشم و عشقم من و ول کنه و بخواد ازدواج کنه خودتو توی عروسیش میکشی الان هم میخوای اینکارو کنی؟بخاطر کسی که تورو مثل آبجیش میدونه هه خیلی بدبختی نفس من به خودم قول میدم که اگر ارشیا بخواد ازدواج کنه خودمو میکشم این یه قسم از نفس
چراغ و خواموش کردم و روی تخت دراز کشیدم اینقدر گریه کردم تا خوابم برد
مامان-نفس بیدار شو بابا ساعته سه هستا
واااای باز این مامانمون شروع کرد
بلند شدم دست و صورتمو شستم و رفتم بیرون پیشه مامانم توی سالن نشستم که عسل اومد روی پاهام نشست و گفت-آجی نفس مدرسه ام تموم شد میخوام با عمو ارشیا برم همون ویلا
من-بسلامتی عزیزم
بازم بغضم گرفته بود اما خودمو کنترل کردم
مامانم-بیا غذا بخور عزیزم
من-نمیخوام گشنم نیست
مامان-نمیخواد رژیم بگیری تو خودت لاغری بیا بخور
من-نمیخوام مامان اشتها ندارم
مامان-باشه هرجور راحتی
خواستم برم داخل اتاق که مامان گفت-فردا شب عروسی دعوتیم
من-عروسی کیه من حوصله ندارم نمیام
مامان-دیوونه عروسی برادرشوهر نازنینها یا همون پسر داییت ارشیا بهتره بگم داییت ناراحت میشه اگه نیای
ببین خدا هم دوست داره من زود تر بمیرم باشه
من-بزار ناراحت بشه اون اصلا من و هنوز ندیده پس بدرک که ناراحت بشه من نمیام
مامان-باید بیای دیگه تکرارنمیکنم
من-باشه میام ولی هیچ آرایشی نمیکنم و دور تر از همتونم میام
مامان-خیلی لجبازی تو دختر باشه ولی اگه فکر کردن امل هستی ناراحت نشو
هه من املم باشه مامان جونم
ساعت12شب بوده و همه رفته بودن یه لباس سفید پوشیدم و یه شال سفید هم انداختم روی شونه ام از بس گریه کرده بودم چسمام میسوخت و قرمز شده بود بدون هیچ جون سوار ماشین شدم و راه افتادم عروسی عشقم و عزای خودم وقتی رسیدم رفتم داخل اتاقی که بیرون از تالار بود ولی همه چی تالار دیده میشد چون تالارشون بیشتر شبیه ویلا بود منم داخل ویلا بودم اما اونا داخل حیاط عشقمم خیلی خوشگل شده بود کنار عروسش من باید جای اون باشم
تلفن رو برداشتم تا یه بار دیگه صدا عشقم رو بشنوم