#جوری_جرت_بدم_که_صدای_جیغات #تا_ایران_هم_برسه در با #صدای | رمان تیر | نسترن اکبریان
#جوری_جرت_بدم_که_صدای_جیغات #تا_ایران_هم_برسه
در با #صدای بدی باز شد که با بهت نگام رو به فردی که تو #تاریکی از در تو اومد دادم همون #قامت و #سایه ای که تن ادم رو به #لرز میندازه تو تاریکی چشای #زمستونیش برق میزد این چندمین ماهی بود که من به #دستور این مرد اینجا #زندانی بودم با قدمای اروم سمتم اومد و با نگاه #مرموزش براندازم کرد که تو خودم جمع شدم که صدای #دورگه و خشدارش #شکارم کرد _ مثل اینکه #موش #کوچولو فوضول زبونش بریده شده نه!؟ فقط تنها #عکس #العملی که به حرفاش میتوسنتم نشون بدم بیشتر عقب رفتن بیشتر تو خودم جمع شدن بود من تو این چند ماه که منو به #ترکیه اورده بود با کارایی که باهام کرده بود و با اطرافیانش انجام میداد ازش #وحشت داشتم! _اومم اما میدونی من تازه کارم باهات #شروع شده و تازه #قراره کاری رو انجام بدیم که بخاطرش اینجایی!
با ترس نگاهش کرد که #خنده اش بدتر تنم رو #لرزوند اون خنده #جذاب در عین حال #طوفانی! _نچ نچ ..هنوز مونده تا #بترسی موش کوچولو اما میدونی من #عاشق ترس تو نگاه #شکارمم! تو یه لحظه #رنگ #نگاهش عوض شد و چشاش رنگ #خون شده و مثل یه شیر درنده سمتم #حمله کرد که #جیغی کشیدم و تو #دهنی #محکمی بهم زد و زنجیر کنار تخت رو به دستام وصل کرد و دم گوشم غرید:_جوری #جرت بدم که صدای #جیغات تا #ایران هم برسه.. https://t.me/joinchat/-W2cnkxSmkowNmI8