Get Mystery Box with random crypto!

رمان تیر | نسترن اکبریان

لوگوی کانال تلگرام roman_teer — رمان تیر | نسترن اکبریان ر
لوگوی کانال تلگرام roman_teer — رمان تیر | نسترن اکبریان
آدرس کانال: @roman_teer
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 4.08K
توضیحات از کانال

آثار تکمیل شده: رمان بارش آفتاب، رمان بادجه موذی گری،رمان مشکلات تلخ بدون میم، رمان مخمور شب، رمان استیصال
چاپ: معوقه
درحال تایپ:
رمان تیر
رمان پرتقال کال
رمان مشترک تجسد
اینستاگرام نویسنده:
https://instagram.com/nastaran.akbariyan?utm_medium=copy_link

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-11-23 18:31:51 _تو خجالت نمیکشی پسر زنتو برداشتی بردی نصف شب #حموم صدای خنده ها و قربون صدقه های تو تا توی اتاق ما میومد

خونه مادرجون بدیش همین بود اخ که چقدر به دامون گفتم این کارو نکن بیا اخرش این مادر شوهره کرمشو بهم ریخت

_ صداتون دیشب باباتو #بیدار کرد

دامون جوابی نداد

_ اصلا این به کنار حداقل دارید یک غلطی میکنید دستتو بزار جلوی دهن اون زنت که #جیغش نپیچه تو #خونه

پوفی کشیدم و به جواب دامون گوش دادم

_ مادرجون خودتون اگه مرد بودید میتونستین با اون #دلبری های افسون جلوی خودتونو بگیرید

_ واه واه حیا توی کجاست پسر چندبار گفتن این دختره ظاهرش خوبه باطنش خراب کو گوش شنوا تازه صبح اومدم توی اتاقتون لباس خواب #قرمزش وسط اتاقه بهش میگم اینارو جمع کن زشته میگه قابل شمارو نداره حتما بپوشید #حاجی خوشش میاد

دامون خنده ای بلند کرد و گفت :
مادر من بیخیال شو اینو ببین که #عروست به هوای #حاجیت هست

_ #توله‌سگ برو گمشو که لنگه زنتی

https://t.me/joinchat/BtNZLuYP5IQ5YWNk
https://t.me/joinchat/BtNZLuYP5IQ5YWNk
40 viewsℱᎯƬᏐᏕᎯ ƬᏰ| ᬊ , 15:31
باز کردن / نظر دهید
2021-11-22 13:50:44 کلکل دوتا دانشجوی شیطون تو دانشگاه
فقط بلاهایی که سر هم میارن

https://t.me/joinchat/gesTraW6svc4NGY8
https://t.me/joinchat/gesTraW6svc4NGY8
سرم و انداختم پایین و با قدمهای اروم سمت سلف دانشگاه قدم برداشتم
با برخورد محکم چیزی بهم و بعدش سوزش شدید سینم شوکه سرم و بلند کردم که چشمم به قیافه خندون تیام افتاد...
همونطور شوکه چندبار نگاهم و بین تیام و لباس کثیف شدم چرخوندم
عوضی چای داغ ریخته بود روم...
با شدیدتر شدن سوزش سینم با دو بسمت دستشویی رفتم
در دستشویی زنونه رو چندبار بالا و پایین کردم...
لعنتی حالا چه وقت قفل کردن در دستشوییا بوووود؟
ناچار وارد دستشویی مردونه شدم... خداروشکر کسی اونجا نبود.
در و قفل کردم و سریع مانتوم و درآووردم
سوتینمم درآووردم و بالای در آویزون کردم که ینفر از اونطرف برش داشت.
چشمام درشت شد، نکنه یکی اومده تو...
نه امکان نداره من انقدر بدشانس باشم.


سریع لباسم و پوشیدم و از دستشویی زدم بیرون
جمعیت زیادی اونجاوجمع شده بودند که با دیدنم همه صداها خوابید و فقط صدای ینفر بلند شد

_دوستان... این سوتین مال کدوماتونه؟

شوکه به سوتینم توی دستای تیام نگاه کردم.
عوضی...عوضی، عوضیییی
همش نقشه بود؟
_این سوتین‌و تو دستشویی مردونه پیدا کردم.
صدای رفیق نکبتش بلند شد
_داداش سوتین تو دستشویی مردونه چیکار داره آخه؟

تیام با لحن بدجنسی گفت
_بزار اول صاحبش و پیدا کنیم بعد به بقیشم میرسیم.
با این حرف همه نگاها سمت من چرخید و...
https://t.me/joinchat/gesTraW6svc4NGY8

رمان فووول طنز
10 viewsℱᎯƬᏐᏕᎯ ƬᏰ| ᬊ , 10:50
باز کردن / نظر دهید
2021-11-20 12:52:26 نام رمان : بارش آفتاب

نویسنده : نسترن اکبریان

ژانر: عاشقانه_ اجتماعی_ تراژدی

خلاصه: انسان بودن چیست؟ نفس کشیدن میان دیار تنگیِ نفس چه سودی دارد؟ دخترکی که میان گودال اجبار غرق شده و سودای آزادی در سرش می‌پروراند، چگونه قدم کج نکند و مسیر را طبق راستیِ اجبار هایش گز کند؟
آفتابی که تنها طلوعش بارش و غروبش اشک است، دستش را به دامان کدام احد بی‌اندازد که از سیاهی چشمانی کور، نجاتش دهد.
دخترکی که غروب می‌کند و باز هم تن به اجبار می‌دهد، سر گشته در پس جبر و دار زندگی دست به کار هایی می زند که...
ایدی نویسنده:
@n_akbariyan_25
138 views˙·٠•● nastaran ●•٠·˙, 09:52
باز کردن / نظر دهید
2021-11-20 12:47:34 دوست داری شخصیت دختر رمانی که می‌خونی چه ویژگی هایی داشته باشه؟

•°•°•°•°•°•°•
- #نودهشتیا
- مرجع دانلود تمامی رمان های رایگان
•°•°•°•°•°•°•
- #پادشاهی_عشق
- خوشگل و مهربون
•°•°•°•°•°•°•
- #خانه‌_من_قلب_توست
- نازک نارنجی و بی دست و پا
•°•°•°•°•°•°•
- #آغوش_تاریکی
- منطقی و عاقل
•°•°•°•°•°•°•
- #آوای_ماه
- ساده و پیچیده
•°•°•°•°•°•°•
- #تیر
- داعشی
•°•°•°•°•°•°•
- #بارش_افتاب
- آزادی
•°•°•°•°•°•°•
- #تجسد
- معتاد
•°•°•°•°•°•°•
86 views˙·٠•● nastaran ●•٠·˙, 09:47
باز کردن / نظر دهید
2021-11-14 13:56:54 #رمان‌_نجوای‌_احساس

_نیک دستتو بردار لطفاً!

دستش بیشتر رو #سینه هام پیشروی می‌کردن مثل خمیر ورزشون میداد و می‌مالید.
حس #شهوت بهم غلبه کرده بود تاحالا این حس رو تجربه نکرده بودم!
_باید واسه لمس دارایی های خودمم اجازه بگیرم؟!

چشم های قرمز و #خمارمو بهش دوختم نیشخندی زد و #نوک سینه ام رو فشرد.ناله آرومی کردم که باعث شد نیشخندی از رضایت بزنه.
_نمیتونم ازت دست بکشم هلن،خیلی زیبایی.

با ناز خندیدم و دست هامو دور گردنش انداختم،نگاهش رو #لب هام سر خورد سرشو کج کرد و #لب هامو آروم بوسید.

رفته رفته شدت بوسه هاش پرحرارت تر میشد،لب بالاییم رو لیسید و گفت:
_#آماده ای؟

سرمو تکون دادم و همراهیش کردم،دستش سمت #شلوارکم رفت و نفس تو سینم حبس شد و...

بیاید دلبری های این آقای جذاب و خشن رو بخونید و برای هرپارتش غش کنید
نیک جذابمون و هلن خوشگلمون به شدت دلبری میکنن

https://t.me/joinchat/pymLbivxOfFkM2Nk
https://t.me/joinchat/pymLbivxOfFkM2Nk
#ظرفیت_دو_نفر_دیگر

خلاصه:
هلن دختر زیبایی که از پانزده سالگی با مسابقه رالی آشنا میشه و از همون موقع عاشقش میشه
توی خوابگاه با یِ پسری به اسم جان آشنا میشه که باهم دوست میشن،رالی رو یاد میگیره و اونجا میفهمه یه رقیب داره و اون کسی نیست جز نیک هاتمون
توی جاده خاکی با نیک مسابقه میده و اما نیک ماشینو دست کاری میکنه و هلن از دره میوفته پایین تا اینکه
سریع بجوین بقیشو بخوننن
18 viewsℱᎯƬᏐᏕᎯ ƬᏰ| ᬊ , 10:56
باز کردن / نظر دهید
2021-11-13 09:00:09 #جوری_جرت_بدم_که_صدای_جیغات #تا_ایران_هم_برسه در با #صدای بدی باز شد که با بهت نگام رو به فردی که تو #تاریکی از در تو اومد دادم همون #قامت و #سایه ای که تن ادم رو به #لرز میندازه تو تاریکی چشای #زمستونیش برق میزد این چندمین ماهی بود که من به #دستور این…
4 viewsℱᎯƬᏐᏕᎯ ƬᏰ| ᬊ , 06:00
باز کردن / نظر دهید
2021-11-13 08:39:56 #جوری_جرت_بدم_که_صدای_جیغات
#تا_ایران_هم_برسه

در با #صدای بدی باز شد که با بهت نگام رو به فردی که تو #تاریکی از در تو اومد دادم همون #قامت و #سایه ای که تن ادم رو به #لرز میندازه تو تاریکی چشای #زمستونیش برق میزد این چندمین ماهی بود که من به #دستور این مرد اینجا #زندانی بودم با قدمای اروم سمتم اومد و با نگاه #مرموزش براندازم کرد که تو خودم جمع شدم که صدای #دورگه و خشدارش #شکارم کرد
_ مثل اینکه #موش #کوچولو فوضول زبونش بریده شده نه!؟
فقط تنها #عکس #العملی که به حرفاش میتوسنتم نشون بدم بیشتر عقب رفتن بیشتر تو خودم جمع شدن بود من تو این چند ماه که منو به #ترکیه اورده بود با کارایی که باهام کرده بود و با اطرافیانش انجام میداد ازش #وحشت داشتم!
_اومم اما میدونی من تازه کارم باهات #شروع شده و تازه #قراره کاری رو انجام بدیم که بخاطرش اینجایی!

با ترس نگاهش کرد که #خنده اش بدتر تنم رو #لرزوند اون خنده #جذاب در عین حال #طوفانی!
_نچ نچ ..هنوز مونده تا #بترسی موش کوچولو اما میدونی من #عاشق ترس تو نگاه #شکارمم!
تو یه لحظه #رنگ #نگاهش عوض شد و چشاش رنگ #خون شده و مثل یه شیر درنده سمتم #حمله کرد که #جیغی کشیدم و تو #دهنی #محکمی بهم زد و زنجیر کنار تخت رو به دستام وصل کرد و دم گوشم غرید:_جوری
#جرت بدم که صدای #جیغات تا #ایران هم برسه..
https://t.me/joinchat/-W2cnkxSmkowNmI8
9 viewsℱᎯƬᏐᏕᎯ ƬᏰ| ᬊ , 05:39
باز کردن / نظر دهید
2021-11-10 21:11:06 لیستی از جذابترین رمانایی که به عمرم دیدم به هیچ وجه از دستشون ندید رمان‌هایی که بی‌شوخی میتونند شما رو برای ساعت‌ها سر جاتون میخکوب کنند و تا وقتی تموم نکنیدشون عمرا بتونید گوشی را کنار بگذارید ° °•★•° ° #ازدواج_با_شیطان گرگم مردی رو میخواست…
108 views˙·٠•● nastaran ●•٠·˙, 18:11
باز کردن / نظر دهید
2021-11-10 21:11:00 لیستی از جذابترین رمانایی که به عمرم دیدم به هیچ وجه از دستشون ندید

رمان‌هایی که بی‌شوخی میتونند شما رو برای ساعت‌ها سر جاتون میخکوب کنند و تا وقتی تموم نکنیدشون عمرا بتونید گوشی را کنار بگذارید


° °•★•° °


#ازدواج_با_شیطان
گرگم مردی رو میخواست که جفتم بود؛ اما روح و جسمم متعلق به یه مرد دیگه بود! مردی که از جنس شیطان بود. اما حقیقت تلخ اینه که هردوی اون‌ها میخواستن از من استفاده کنن!
https://t.me/joinchat/AAAAAFlKe4xjM3yTuxehmg

•||•° °•||•
#مستر_اتاق_قرمز
روزی که بهش گفتم همه‌ی وجودم واسه توئه و قلبم واسه تو می‌تپه و دوست دارم باهات عشق‌بازی کنم فکر نمی‌کردم مَستر اتاق قرمز باشه. همون شب عروسی منو به اتاق بازیش برد و با ابزارهای جنسیش آشنا کرد.
http://t.me/joinchat/AAAAAEEeONeH3mBhS_rEzQ

•||•° °•||•
#دوست‌پسر‌مرموز‌‌وخطرناک
#کیت‌همیلتون که توسط دوست پسرش رها شده، زندگی پر زرق و برق توی لاس وگاس رو رها و به صحرای گوسپل میره، اما وقتی اولین تلاشش برای #اغوا کردن یه #غریبه‌ی جذاب توی بار، شکست میخوره. ولی بعد با غریبه‌ای که ازش خواسته بود رابطه داشته باشند، روبرو می‌شه و....
https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G

•||•° °•||•
#من_رو_مرموز_دنبال_کن
بریدن #رئیس_مرموز شرکتی است که #رقیب سرسخت رئیس من محسوب میشه ولی من فارغ از تمام رقابت‌هامون چندان مشکلی با #اسپنک خوردن ازش توی #تخت‌خواب ندارم و اون هم ابایی از تنبیه کردن‌های #شبانه‌ من سر #سرکشی‌های روزانه‌ام نداره!
https://t.me/joinchat/AAAAAEUXCX6DOH4ihFxP8Q

•||•° °•||•
#راز‌مخوف‌میلیاردرسرکش
مردی جذاب، #خانم‌باز و پولداری که تمام #رابطه‌هاش قراردادی و کوتاهه، ولی دلباخته دختر #جذاب‌لجبازی میشه که مخالف این نوع رابطه‌هاست و اون مجبور میشه‌از هر راهی‌شده اون #دختر رو به دست بیاره حتی ...
https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg

•||•° °•||•
#آقازاده_سرشناسی‌که‌خودش‌رو_گدا_‌جا‌می‌زنه
#سام یه #آقازاده جذاب و #هات که چند روز مونده به #نامزدیش #عاشق یه دختر بچه #فقیر میشه و برای به دست آوردنش خودش رو یه #پسر گدا و #آس و پاس جا می‌زنه و توی یه #عطاری #کلفتی می‌کنه
https://t.me/joinchat/WKeGF1Zfj8Q3NDc0

•||•° °•||•
#پیشخدمت_هات
من دانشجویی بودم که توی بار کار می‌کردم جذابترین پسر شهر که از قضا تتوکار معروفی بود که همه زنا کشته مرده‌اش بودن و هیچ زنی بی‌نصیب گذاشته بود. چشمش منو گرفته بود. من دوست پسر داشتم که خارج از شهر بود ولی اون...
https://t.me/joinchat/AAAAAEea_N8MZW2pp85Npw

•||•° °•||•
#سرد_بی‌رحم_قاتل_من_تمامش_بودم.
من به دنیا نیومده بودم تا عاشق بشم یا دوست داشته بشم. وقتی وارد عمارت رئیس مافیای آباندویت شدم تا تک تک خانواده اشو به انتقام بکشم، زیر تخت دختری رو دیدم که قایم شده بود اون قرار نبود از سرنوشتش فرار کنه آیلا قرار بود بازیچه من بشه....
https://t.me/joinchat/AAAAAFds7pzrGlKhizVOYg

•||•° °•||•
#عشق‌باز_حرفه‌ای
بدنش رو انگار یه مجسمه‌ساز تراشیده بود، با تتوهای خطرناک. از موسیقی هیچی سرش نمی‌شد اما درعوض یه موتورسوار قهار و همین‌طور یه عشق‌باز حرفه‌ای
https://t.me/joinchat/YUOkctS7yP83NWE0

•||•° °•||•
#من_قلبم_فقط_با_توست.
ازدواج که کردیم او عاشقم بود و من برای اینکه تنها نباشم ازدواج کردم بعد از ۸سال او رفت دنبال کسی که دوستش داشت و من با یک بچه تنها ماندم
https://t.me/joinchat/nFRZT8EaFUgzMGZk

•||•° °•||•
#خشونتی_از_جنس_عشق
آزاد ، آلفای پرقدرتیه که از قضا تو پیشگویی ها یه انسان معمولی به عنوان جفتش تو سرنوشتش نوشته شده ، با ما همراه باشین و ببینین یه فسقله بچه چطور دهن مهن مرد خشنمونو پیاده میکنه
https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk

•||•° °•||•
#قلب‌های_ساده‌ی_ما
شیوا هستم...دلم درگیر کسی شد، که من را بخاطر اینکه یک پرستار ساده بودم رها کرد و رفت، اما این شکست... سر خط داستان عاشقانه ای زیبا شد...
https://t.me/joinchat/PA6bpIR_NkQ1MjI0

•||•° °•||•
#همخوابی_با_خونآشام
بَرسام یکی از بی‌اعصاب ترین خر ترین #خونآشامی که روی تک معشوقه‌اش تعصب داره و مجبوره برای اینکه با آلفای #گرگینه‌ها و خون آشام‌ها #رابطه برقرار نکنه..اونو رام خودش می‌کنه و..
#خونآشامی #اروتیک #بزرگسال
https://t.me/joinchat/1LjmJg48XKU3YWM0
109 views˙·٠•● nastaran ●•٠·˙, 18:11
باز کردن / نظر دهید
2021-11-09 12:57:20 پارت #72 رمان...
#بهترین_رمان_امسال

خواست جوابی بده که #زودتر گفتم:
- ازت متنفرم!#مغرور عوضی.
#پوزخندی با صدایی زد و گفت:
- که ازم #متنفری ؟!
زمزمه کردم:
- #متنفرم ...
دستشو #نوازش وار از روی کمرم تا روی #شکمم کشید ...
کنار #گوشم پج زد:
- تو با هر #نگاه من با هر #نوازش من، #وا میدی. چجوری ازم #متنفری #پرنسس؟
- #فاصله بگیر ازم ! اصلا هم‌ اینطوری نیست.
#لبخندشو زیر پارچه #حس کردم ...
#موزی گفت:
- عین #دختر بچه های تخس، باهام #لجبازی میکنی...
دوباره تکرار کردم:
- #فاصله بگیر ازم...
تو #گودی #گردنم پچ زد:
- #واقعا اینو میخوای ؟!
#جفتمون تو #چشمای هم خیره شدیم...
هر #نگاه اون #قدرت از پا دراوردن منو داشت!
#حس میکردم #تمامم واسه اونه ..
#ناخودآگاه زمزمه کردم:
- #نه!
فاصله ی #بینمونو کمتر کرد و #نامحسوس زمزمه کرد:
- #منم نمیخواستم.
دستش سمت #پارچه رفت که نفس تو #سینم #حبس شد و بی قرار #خیره اش شدم ...


رابطه ی رییس باند و یکی از اعضای باند...
بدو تا لینکش باطل نشده
https://t.me/joinchat/VZOsfcEMweEGCi9m
25 viewsℱᎯƬᏐᏕᎯ ƬᏰ| ᬊ , 09:57
باز کردن / نظر دهید