Get Mystery Box with random crypto!

رمــــانخـــــ📚ــــونہ

لوگوی کانال تلگرام romankhone — رمــــانخـــــ📚ــــونہ ر
موضوعات از کانال:
فائزه
قصه
دکلمه
دورترین
دوست
شاملو
All tags
لوگوی کانال تلگرام romankhone — رمــــانخـــــ📚ــــونہ
موضوعات از کانال:
فائزه
قصه
دکلمه
دورترین
دوست
شاملو
All tags
آدرس کانال: @romankhone
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 30.03K
توضیحات از کانال

برترین رمان های ایرانی و خارجی 📗®
رمان های کاربری📙
Raaz36677
کانال دوم شهر دلم❤
@Shahre_delam
جهت تبلیغات👇
https://t.me/Tabligat_romankhone

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 58

2022-10-08 22:15:06گروگان و گروگانگیر هات

https://t.me/joinchat/SoFxXMqb8MTEwGBL

- مثل این فیلما شد که، یک گروگان #سکسی و یه گروگانگیر #هات، موافقی ادامه‌ی #فیلم و روی تخت اجرا کنیم؟

نگاهم می‌لرزید، قلبم مثل گنجشک خودش و به در و دیوار قفسه‌ی سینه‌م می‌کوبید و توان حرکت از #پاهام رفته بود.

- م.. من #شوهر دارم، حق دست درازی بهم و نداری.

پوزخندی زد و گفت:
- شوهر داری و روی این برگه مهر #سلامت‌بکارتت خورده؟

نگاهم به سرعت چرخید روی برگه.

با #لکنت گفتم:
- تو..تو از کجا این و فهمیدی؟

چونم و گرفت و گردنم و #مک عمیقی زد.
در حالی که #سینه‌م و توی مشتش می‌فشرد لب زد:

- کاری نداشت #بیب! وقتی خواب بودی یک خلافکار و #دکتر جنتلمن به اسم علی اومد، لختت کرد و یک نگاهیم اون پایینا انداخت، ببینه ماهی تور کرده، یا #شاه‌ماهی...


خلافکار جدی، مستبد و مغروری که برای فرار از دست پلیس‌ها، خزان که دختری آروم بی آزار رو می‌دزدِ و و برای #رام#رام کردنش به #بکارتش#بکارتش دستبرد میزنه...

#اروتیک #صحنه‌دار #بزرگسال

https://t.me/joinchat/SoFxXMqb8MTEwGBL

دارای محدودیت سنی ۲۱ سال
593 viewsąʑąɖɛɧ ɱıཞʑąɛɛ, 19:15
باز کردن / نظر دهید
2022-10-08 22:15:06گروگان و گروگانگیر هات

https://t.me/joinchat/SoFxXMqb8MTEwGBL

- مثل این فیلما شد که، یک گروگان #سکسی و یه گروگانگیر #هات، موافقی ادامه‌ی #فیلم و روی تخت اجرا کنیم؟

نگاهم می‌لرزید، قلبم مثل گنجشک خودش و به در و دیوار قفسه‌ی سینه‌م می‌کوبید و توان حرکت از #پاهام رفته بود.

- م.. من #شوهر دارم، حق دست درازی بهم و نداری.

پوزخندی زد و گفت:
- شوهر داری و روی این برگه مهر #سلامت‌بکارتت خورده؟

نگاهم به سرعت چرخید روی برگه.

با #لکنت گفتم:
- تو..تو از کجا این و فهمیدی؟

چونم و گرفت و گردنم و #مک عمیقی زد.
در حالی که #سینه‌م و توی مشتش می‌فشرد لب زد:

- کاری نداشت #بیب! وقتی خواب بودی یک خلافکار و #دکتر جنتلمن به اسم علی اومد، لختت کرد و یک نگاهیم اون پایینا انداخت، ببینه ماهی تور کرده، یا #شاه‌ماهی...


خلافکار جدی، مستبد و مغروری که برای فرار از دست پلیس‌ها، خزان که دختری آروم بی آزار رو می‌دزدِ و و برای #رام#رام کردنش به #بکارتش#بکارتش دستبرد میزنه...

#اروتیک #صحنه‌دار #بزرگسال

https://t.me/joinchat/SoFxXMqb8MTEwGBL

دارای محدودیت سنی ۲۱ سال
390 viewsąʑąɖɛɧ ɱıཞʑąɛɛ, 19:15
باز کردن / نظر دهید
2022-10-08 21:36:48 رمــــانخـــــ ــــونہ pinned «‌-باید نامه ی سالم بودنتو ببینم خیره خیره نگاهش می کرد، در بُهت آن جمله ای که از دهان آن مرد خارج شد بود که فرهاد تیر خلاص را زد. -من به اون ۱۲روز تنهاییت با اون مرد تو اون جزیره ی پرت مشکوکم، مخصوصا که وقتی پیداتون کردیم یه مُرده بودی تو بغلش اونم فقط با…»
18:36
باز کردن / نظر دهید
2022-10-08 21:36:26
رمان باپوک


به قلم مینا رستمی


خلاصه
فوژان دختر متاهل و فرزند طلاقی که به صورت کاملا اتفاقی مدارکی پیدا می‌کنه که بر علیه نزدیک ترین فرد زندگیش می‌تونه استفاده کنه ماجرا وقتی شروع می‌شه که پلیس هیچ همکاری با فوژان انجام نمی‌ده. در این بین با سازمان ناشناخته‌ای شروع به همکاری می‌‎کنه اطلاعات جمع می‌کنه و غافل از اینکه وارد یه بازی بزرگ شده. بازی بزرگی که اطرافیانش شروع کردند و بازنده‌ی مشخصی نداره. رازهای پنهانی فاش می‌شن که هیچ قابل تصور نیستند. همه چیز تغییر می‌کنه ضعف و ترس دختر داستانمون با شجاعت و جسور بودن جابه جا و تبدیل به قهرمان زندگی خودش و ادم هایی که جونشون در خطر هست می‎شه.


پلیسی ، عاشقانه ، اجتماعی


این رمان #در_حال_انتشار و #رایگان است.


نصب رایگان ios برای آیفون :
https://baghstore.net/app/


نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... :
https://baghstore.net/app
356 views 𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉, 18:36
باز کردن / نظر دهید
2022-09-29 21:30:36-نگاهت خیلی بی رحم شده، کلامت بی مهر شده!
آریا خنده ای کرد و بی خیال روی مبل نشست و تلویزیون را روشن کرد، آرین کلافه غرید:
-یک ساله این شکلی شدی؟!
-خفه شو
-خفه شم؟ نمی شناسمت!
-چند ساله رفتی انتظار داشتی بشناسی؟
آرین جلوی تلویزیون ایستاد و گفت:
-چته آریا، چرا فکر می کنی تو کار درست کردی و من کار اشتباه، این که مامانو تنها نذاشتم کار بدی کردم؟
-برو کنار
-آریا، ما همین جور که بابا داشتیم مامانم داشتیم، تو نخواستی حتی مامانو ببینی، انتظار داشتی منم ولش کنم؟ مگه میشه؟
-خفه شو بعدم گمشو کنار
-این خودخواه بودنت از کجا میاد، این اخلاق گندت از کی پیداش شده، اصلا با این اخلاق اجازه دادی جنس مخالفی نزدیکت بشه، هر چند بشه هم فرا...
با پرت شدن لیوان آریا در وسط خانه، آرین خفه شد اما آریا سمت او هجوم برد جوری گلویش را گرفت به دیوار کوبیدش که لیوان آرین هم از دستش رها شد و آریا از لای دندان های روی هم فشرده شده اش غرید:

-خفه نشی به جون آنا خفت می کنم، خفه شو وقتی هیچی نمی دونی فقط ببند دهنتو، خودتم داری میگی این نبودی؛ آره نبودم این جوریم کردن، تو ندیدی اما من دیدم، تو خُرد نشدی اما من شدم، تو التماس نکردی اما من کردم، تو بهترین دوران زندگیتو با فکرای مزخرف نگذروندی اما من گذروندم، تو هیچ وقت به خودکشی حتی فکرم نکردی اما من خودکشی هم کردم، تو از کسی متنفر نشدی اما من شدم، توی کثافت بی کس نشدی اما من شدم

کلام آخرش هوار شد در صورت آرین که از ترس نفس نفس می زد و آریا سرش را جلو تر برد گفت:
-زندگیم خیلی قشنگ بود بابات قشنگ با رنگ قهوه ای سر تاسرشو برام رنگ زد گفت، تو که مثل خر داشتی زندگی می کردی، از این جا به بعدش عین سگ زندگی کن، هر ثانیه از عمرت منتظر این باش یکی برسه که بکُشتت، مدام فرار کن تو سگ دونی هم زندگی کن، تو اوج انتقام و بی رحمیت شایعه نساختی واسه یه دختر که هنوزم ادامه داره و ته لاشی بازیه، حالا هم اون دنبال منه که انتقام بگیره؛ الان دهن آشغالتو باز کن بلند بگو جای من بودی چه گوهی می شدی؟
آرین چشم بست و مشت آریا به دیوار پشت سر او کوبیده شد فریاد زد:
-دیگه خفه شو، چون انقدر خشم دارم که توی برادرمو از سقف آویزون کنمو ککمم نگزه

عصبی عقب رفت و به اتاقش رفت در را بهم کوفت، با بسته شدن در آرین چشم بست، بغض مردانه ای راه گلویش را سد کرد و چرخید پیشانی به دیوار چسباند ناباور گفت:
-چی شدی تو!

https://t.me/joinchat/Y_9jW8wru95mNTVk

سفر تفریحی دختر قاضی بزرگ شهر به جزیره ی کیش و روبه رو شدنش با آریای بی رحم.
۱۲روز گم شدن غزل شکیبا با آریا که هنوز هیچ‌کس خبر نداره تو اون جزیزه چه اتفاقی افتاده که آریا به یک باره بعد پیدا کردنشون ناپدید شد و کسی نتونست پیداش کنه...

داستانی سراسر هیجان و معما، عاشقانه ی خاص
https://t.me/joinchat/Y_9jW8wru95mNTVk
719 views 𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉, 18:30
باز کردن / نظر دهید
2022-09-29 21:30:36 -من نمی‌خوامت نوا. زوری که نمی‌شه؟ می‌شه؟ نمی‌خوامت آقا. دوست ندارم، از اول هم نداشتم. هی با خودم گفتم دلتو نشکنم، یتیمی... اما نشد... عاشق یکی دیگه شدم...

****

شال‌های داخل کمدش را یکی یکی با ذوق و شوق، روی سر امتحان می‌کرد که صدای داد و فریادی از بیرون شنید.

چشمانش از شنیدن صدای بلند محمد حسن گرد شد و دستش در هوا ماند. هیچ وقت در خانه از این خبرها نبود. محمدحسن صدا بلند نمی‌کرد. آن هم سر محبوب؟ کنجکاو جلو رفت و گوش چسباند به در تا بشنود.

صدای محبوب را شنید که سعی داشت آرام صحبت کند:

-مگه نوا چی کم داره؟ کجا می‌خوای همچین دختر خوب و نجیبی پیدا کنی؟ تو بغل خودم بزرگ شده محمد حسن. روی سرش قسم می‌خورم من.

قلب نوا در سینه‌اش تند تپید و عرق روی صورتش نشست. چه شده بود؟
دستش نشست روی دستگیره تا در را باز کند اما جمله‌ی محمدحسن، توان را از پاهایش گرفت.

محمدحسنی که بی توجه به خانه بودن نوا صدایش را انداخته بود روی سرش:

-من گفتم چیزی کم داره؟ من گفتم نجیب نیست؟ چون شما دوستش داری و رو سرش قسم میخوری من باید تا آخر عمر بدبختی بکشم؟ بابا به چه زبونی بگم من نمیخوام این دخترو...

نفس نوا رفت. قلبی که تا چند دقیقه‌ی قبل به شوق بیرون رفتن با محمد حسن می‌کوبید از حرکت ایستاد و صدای محبوب را شنید که می‌گفت:

-این دختر از صبح تو اتاق داره لباس عوض می‌کنه‌ محمد حسن. به خاطر تو... بعد تو...

- من میگم نره شما میگی بدوش ؟ نمی‌خوام برم باهاش. خجالت می‌کشم با خودم ببرمش این‌ور اون‌ور. به چه زبونی بگم بهت مامان؟ نمی‌خوام. مگه من یک هفته پیش بهت نگفتم با نوا حرف بزن؟ به من گوش کن؟ گفتم یا نه؟ پس الان این حرفا چیه می‌زنی؟ این بیرون رفتن مسخره دیگه چه صیغیه‌ایه؟ من می‌‌گم نمی‌خوام اینو ببینم.

دست نوا از روی در سر خورد و ناباور قدمی عقب رفت. او را می‌گفت؟ نوا را؟ نوایی که جانش بود و محمدحسن؟

حالا صدای علی هم می‌آمد:

-این دختر یتیمه محمدحسن. خدا رو خوش نمیاد. الان دیگه محرمته این حرفا رو بذار کن.

اما انگار محمدحسن این‌حرف‌ها حالی‌اش نبود که با فریاد، بالاخره آن جمله‌ی خانه خراب کن را داد زد و نفهمید که دختری ان طرف دیوارها چطور با این جمله خرد شد و شکست..

-مامان من نوا رو نمی‌خوام.

او گفت و نوا پشت در اتاق، خشکش زد. زانوانش سست شد و خنده‌ی تلخی لبانش را از هم باز کرد. محمدحسن حتما شوخی‌اش گرفته بود! نگاهش به صورت خودش داخل آینه افتاد. کی چشمانی که برای محمدحسن آراسته بود به اشک نشسته بود؟

- به چه زبونی باید بگم؟ این نونی بود که شما گذاشتید تو دامنم. حالا خودتونم جمعش کنید. من نمی‌خوام.

محبوب چه گفت را نشنید اما قدم‌های محکم یک نفر را حس کرد.

طولی نکشید که در اتاق با ضرب باز شد. محمدحسن افروخته را دید و محبوب را پشت سرش‌. شال سفید درون دستان لرزانش مچاله شد. دلش گواه بد می‌داد. خون مقابل چشمان محمدحسن را گرفته بود.

جلو رفت و این‌بار جمله‌اش را به صورت خود نوا کوبید.

- من نمی‌خوامت نوا. زوری که نمی‌شه؟ می‌شه؟ نمی‌خوامت آقا. دوست ندارم. عاشق یکی دیگه شدم ولی اینا به زور تو رو بهم انداختن. دست از سرم بردار باشه؟ وگرنه از این خراب شده می‌کنم و میرم.

گفت و با کنار زدن محبوب قدمی عقب رفت. نفهمید چطور غرور نوا را شکست. متوجه نشد چطور زمینش زد. خیال می‌کرد تنها از میدان به درش کرد اما بدترش را سر نوا آورد. نوا با دستانی لرزان لب باز کرد چیزی بگوید اما لرزش دستان و پاهایش اجازه نداد...

محمدحسن خیره‌ نگاهش می‌کرد و نمی‌دانست چند سال بعد سرنوشت او را مقابل نوایی قرار می‌دهد که هیچ شباهتی به نوای سالها پیش نداشته.....


https://t.me/joinchat/mveWZzW9OL41OTU0

https://t.me/joinchat/mveWZzW9OL41OTU0

https://t.me/joinchat/mveWZzW9OL41OTU0
666 views 𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉, 18:30
باز کردن / نظر دهید
2022-09-25 11:28:53 #آوای_مهبانگ

تاریخ را لشکر غالب نوشته است
تاریخگویِ غالب دوران، دروغگوست!

@mahbangg
@Romankhone
#mahbang_family
791 views♡MAHSA ♡, 08:28
باز کردن / نظر دهید
2022-09-25 11:28:41 #قافیه‌ی_مهبانگ

من همانم که در اندیشه‌ی خود می‌گردم
تا که شاید نفسی درد مرا دریابی

یا که شاید سحری پشت علف‌های خزان
به غم جوخه‌ی مرگی که منم، سریابی

روزگاری که در آن شعر جفا‌ها دیده
تو بباید دل آشفته‌ی من برتابی

یا که در جنگ خزان با علف سبز بهار
گل صد فائقه‌ و سبز چمن ردیابی

من به قایق غزلم گفتم و شیدا نشدم
ز دلت ریخت برون صد غزل سردابی

روح ما را به کمین گل حوا کشتند
تو نباید که بدانی شه این مردابی

دل هر قاصدک پیر و جوان می‌لرزد
که نشاید خبر آید ز تن گردابی

روزگاری که به ناحق پی یغما بردند
می‌برد این دل ما را به جهانی آبی

: #فاخته
@mahbangg
@Romankhone
#mahbang_family
792 views♡MAHSA ♡, 08:28
باز کردن / نظر دهید