Get Mystery Box with random crypto!

رمــــانخـــــ📚ــــونہ

لوگوی کانال تلگرام romankhone — رمــــانخـــــ📚ــــونہ ر
موضوعات از کانال:
فائزه
قصه
دکلمه
دورترین
دوست
شاملو
صائب
All tags
لوگوی کانال تلگرام romankhone — رمــــانخـــــ📚ــــونہ
موضوعات از کانال:
فائزه
قصه
دکلمه
دورترین
دوست
شاملو
صائب
All tags
آدرس کانال: @romankhone
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 30.24K
توضیحات از کانال

برترین رمان های ایرانی و خارجی 📗®
رمان های کاربری📙
Raaz36677
کانال دوم شهر دلم❤
@Shahre_delam
جهت تبلیغات👇
https://t.me/Tabligat_romankhone

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2023-12-07 14:32:01
با‌تمنّای‌تو‌از‌هر‌دو‌جهان‌آزادیم :)
37.6K viewsSāye لطفاصبور باشیدواگرپاسخی‌دریافت نکردیدمجددپیام بدید, 11:32
باز کردن / نظر دهید
2023-12-07 14:32:01 چقدر زیبا شاملو تفاوت "عاشق" و "معشوق" رو در یکی از نامه هایش به آیدا بیان میکنه:

برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
برای آنکه او "معشوق" است نه "عاشق".
28.9K viewsSāye لطفاصبور باشیدواگرپاسخی‌دریافت نکردیدمجددپیام بدید, 11:32
باز کردن / نظر دهید
2023-12-06 11:29:01
با‌تمنّای‌تو‌از‌هر‌دو‌جهان‌آزادیم :)
31.4K viewsSāye لطفاصبور باشیدواگرپاسخی‌دریافت نکردیدمجددپیام بدید, 08:29
باز کردن / نظر دهید
2023-12-06 11:29:01 چقدر زیبا شاملو تفاوت "عاشق" و "معشوق" رو در یکی از نامه هایش به آیدا بیان میکنه:

برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
برای آنکه او "معشوق" است نه "عاشق".
27.6K viewsSāye لطفاصبور باشیدواگرپاسخی‌دریافت نکردیدمجددپیام بدید, 08:29
باز کردن / نظر دهید
2023-11-16 11:18:03  ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌

چرا تنها تو...
از میان آدمیان
هندسه‌ے حیات مرا
در هم می‌ریزے....پا برهنه
به جهان ڪوچڪم وارد می‌شوے
در را می‌بندے و من
اعتراضی نمی‌ڪنم..؟
چرا تنها تو را #دوست‌دارم"
و می‌خواهم ...؟
37.1K viewsSāye لطفاصبور باشیدواگرپاسخی‌دریافت نکردیدمجددپیام بدید, 08:18
باز کردن / نظر دهید
2023-08-27 12:26:20 بابا  ما نشسته بودیم  رو تختمون
زندگیمونو میکردیم
#قصه‌ی_مهبانگ با صدای #فائزه_محمدلو
این قسمت #دورترین_نزدیک_من
#دکلمه
@mahbanng
@yasaman_farahzad
@romankhone
66.6K views♡ ♡, edited  09:26
باز کردن / نظر دهید
2023-07-03 18:43:14 تا حالا از طرف مردی که عاشقت بوده پس زده شدی؟

مردی که بوسه‌ها و نوازشش تو رو به آسمون می‌برد.
مردی که با دست‌های خودت غصه‌هاش رو کنار زدی
لبخند به لبش آوردی و باعث شدی چشمای خسته از زندگیش برق بزنه..

معین من! مرد موقر و نجیب من حالا فقط بخاطر مادرش با من توی به خونه زندگی می‌کنه.
اونی بوسه‌های یواشکیمون توی دفتر کارش از آتیش هم داغ تر بود و حالا حتی نمی‌خواد کنار من روی یه تخت بخوابه.

https://t.me/+s-KSSq7ngv4zYTY0
168 viewsنتم بده لطفاصبور باشید و درصورت عدم دریافت پاسخ مجددپیام بدید_Sā, 15:43
باز کردن / نظر دهید
2023-07-03 18:38:26 با کلی از رمان های عاشقانه و جذاب خدمت شما رسیدیم. این لیست خاص رو‌ازدست ندید




ازدواج قراردادی عروس فراری با خوانند‌ه‌ای معروف



رقابت بین دو دوست بر سر بدست آوردن  رییس جذاب



درست فردای روز عروسیم، همسرم و ترک کردم.



گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه



مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...



هم خوابگی اجباری با رییس مافیا برای انتقام



برای فرار از برملا شدن راز دختر نبودنم، بهش پناه بردم وامااون مردهوسبازی بود که منو...


گل میس بعد از۸سال برگشته تا انتقام از دست رفتن دخترونگیش رو از آراسپ بگیره اما یه مرد....



شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت



عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی



ازدواج اجباری دختری فقیر باپسری پولداری که عاشق کسی دیگر است



دختری که بین رقابت دو رییس مافیا اسیر میشه.



مجبورم کردن همسر و فرزندم رو بی‌خبر رها کنم درحالیکه هنوز دوستشون دارم!



شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه که این یه توطئه بودومن مدرکی نداشتم!



برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...



دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...



تناسخ روح زنی عاشق در بدن زنی عجیب



دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...



همخونگی یک مرد مغرور با دختری زبون دراز و لجباز.



مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه



لیدا قاتل مهدی شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!



صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...



دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود



آدم اجیر کردن برای تجاوز به عشق‌ات و انتقام گرفتن!



عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل



موزیسینی منزوی که زبونشو از دست داده و با دخترشاعری آشنا میشه



دختری که مجبور به ازدواج با شوهرِعشقش میشه



اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم



پادشاهی به دنبال نجات همسر باردارش از مرگ



من عاشقش بودم اما استادم فکر می‌کرد این همخونگی اجباریه



صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم



مرد مذهبی که برای گرفتن حق برادرش دختر دشمنشو میدزده



پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی



عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی



رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم



دختر مذهبی و دکتری لاابالی اما عاشق. به زور عقدش می کنه اما بلاخره دختره فرار می‌کنه.




پرطرفدار‌ترین رمان‌های آنلاین سال با ژانری جذاب.



ازدواج اجباری با قاتل زنم.




عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی



وقتی که یک دختر عاشق میشود



جاسوسی از رئیسی خشن و مغرور که باید دوست دخترش میشدم



اسیر یه مافیای سنگدل شدم که قصد جونمو داشت. باید با اغواگری هام جونمو پس بگیرم.



ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته



یه دختر ساده و خجالتی و یه پسر مغرور و پرمدعا!



بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام



شاهد قتلی بودم که نمی‌تونستم گزارش بدم چون من پیش قاتل یه مدرک از خودم جاگذاشته بودم



کسی که  عاشقشم ازهمه دخترا بخاطرخیانت نامزدش متنفره



دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...



رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز



بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...



دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...



دختری که پرستار مردی خشن و بی‌رحم میشه و بخاطر خونواده‌اش مجبور می‌شه که...



زندگی داخل خونه ای که معشوقه شوهرم داخلش زندگی می کرد



رابطه عاشقانه با بادیگاردم



دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!



من شدم یه معشوقه خائنی که اون مرد قسم خورده بود زیرپاهاش لهم کنه....



وقتی من شدم قاتل خواهرش،شرط رضایت ازدواج بااون بود تا ذره ذره منوبه کام مرگ ببره ..
92 viewsنتم بده لطفاصبور باشید و درصورت عدم دریافت پاسخ مجددپیام بدید_Sā, 15:38
باز کردن / نظر دهید
2023-07-03 17:46:41 رمــــانخـــــ ــــونہ pinned «_طرح های منو میدزدی میبری میدی به اون سبحان بی ناموس؟!!نمیدونی که من ماهها واسه این طرحا تلاش کردم تا بتونم اونو از دور خارج کنم؟ از فریادش تنم می لرزه…چطور بهش ثابت کنم که دزدی طرح ها کار من نبوده… _به خدا شاهرخ من روحمم خبر نداره …من زنتم …چرا باید به…»
14:46
باز کردن / نظر دهید
2023-07-03 17:46:27 #ماه_نشین


درب حمام را چفت کرده و بدون گره زدن حوله ام به سمت چمدانم راهی میشوم .

اول به دنبال سیگاری که ساعتی پیش همین حوالی رهایش کرده بودم میگردم و با پیدا کردنش نخی بین لب میگذارم و آن را آتش میزنم.

برای پوشیدن لباس میخواهم حوله را از تن خارج کنم که با صدای پشت سرم تمام ارگان های حیاتی ام دست از کار می‌کشند.

«اگر اون حوله رو هم در بیاری ، بهت قول نمیدم مثل یک دختر خوب از اتاقت برم بیرون آذر »

طول می‌کشد تا بفهمم خود لعنتی اش اینجا است.
با مکث گره بر حوله ام میزنم و نگاه به سایه اش میان تاریکی اتاق میدوزم.

خدای من ؟
چطور به خودش جرئت داده بود ؟

تخت را دور میزنم و روبه رویش که روی تختم نشسته است می ایستم تا بودنش را بیشتر تحلیل کنم و او فرصت این تحلیل کردن را با گفتن «عافیت سکسی لیدی» از من میگیرد و یقین میکنم که خود عوضی اش اینجا است.


دندان روی دندان چفت کرده و سعی میکنم نفس های کش دارم را کنترل کنم .
می غرم «تو اینجا چه غلطی می‌کنی نامدار فروزش؟»


لبخند میزند «خیلی منتظر موندم آذی بانو ، نباید این همه دیر میکردی»

ما قراری با هم داشتیم که من خبر نداشتم؟
بر می خیزد و نگاهی به یقه ی تا حدودی باز حوله ام می اندازد و زمزمه می‌کند
«زود حاضر شو ،من بیرون منتظرتم »

مرا ملعبه ی دستش کرده بود؟!

قبل از اینکه از کنارم بگذرد بازویش را به چنگ میکشم و علارغم نگاه خیره اش به دستم می غرم«تو فکر کردی چه خری هستی که بدون اجازه ی من پا توی حریمم بزاری نامدار فروزش؟ تو سگ کی باشی راه و بیراه آذر و تهدید کنی؟ هان؟ صد تا گنده تر از تو نتونستن آذر و از پا بندازن ، تو با خودت چی فکر کردی که بلند شدی اومدی اینجا ؟ هان ؟»
نگاهش را به آرامی از دستم به چشمانم هدایت میکند.
با کمی مکث می چرخد و سینه به سینه ام دست به کمر می ایستد .
کمی سر سمت صورتم زاویه می‌دهد و می‌گوید «بهت قول میدم حتی دلتم نمی‌خواد بدونی من کیم آذر فرهان»

دست بالا آورده و چانه ام را لمس می‌کند
«من سگ کسی نیستم آذی بانو ، حداقلش سگ بزرگمهر که نیستم »

ضربه اش کاری است ، آنقدر که اخم کنم و با دندان های کلید شده ام بر تخت سینه اش بکوبم « صنمش به تو چیه ؟»

لبخند میزند ،دیوانه است ؟
«همه چی سر انگشت من می‌چرخه آذی، چرا همیشه طرف بازنده هایی؟»

چه میگوید ؟
«گورتو گم کن نامدار فروزش ، من حوصله سر و کله زدن با تورو ندارم »

قدمی جلو میگذارد و وادار به عقب رفتنم میکند .
از این بازی متنفر بودم .
«بیرونم کن آذر »

دستم را چنگ یقه ی لباسش میکنم و صدا بلند میکنم «توعه عوضی معلوم هست چی میخوای؟»

لبخند میزند و سر کج میکند «صد تورو می‌خوام آذر »

و با یک حرکت کیش و ماتم میکنم ، لعنت به او ...
چرا حرف دهانش را نمی‌فهمد ؟
«گورتو گم کن نامدار »
جلو تر می آید «اما پوزیشن تو مناسب زنی که میخواد مردی رو از اتاقش بیرون کنه نیست آذر فرهان»
دست بالا برده و گلویش را می‌فشارم و می غرم «گمشو بیرون نامدار »

اما سر جلو میکشد و خیره در چشمانم زمزمه می‌کند «عصبانی شو آذی ، صدتو بده به من »
سر تکان داده و با تک خنده ی حرصی ای میگویم «شتر در خواب بیند پنبه دانه »

دست لعنتی اش ترقوه ام را لمس می‌کند ، اوی عوضی پیشروی میخواهد .

«من ولی بیدارم آذر »
حالا حتی نفس هایش را هم روی پوست گونه ام حس میکنم .
عطر مرا نفس می‌کشید ؟
«یالا آذر »
سینه ام با شتاب بالا و پایین میشود .
لعنت به تو آذر ؟
این چه وضعش است ؟ الان وقتش‌ است اینطور دست و پایت را گم کنی؟

دست تخت سینه اش می‌کوبم .
«گمشو بیرون نامدار »
فاصله ی لبهایمان را که وجب میزنم ته دلم خالی می‌شود ، انگار که مرا از روی سخره ای پرت کنند .

تشر میزند « داد بزن آذی»
دیوانه ام میکند نعره میزنم «گمشو بیرون نامد...»
و مات حسی میشوم که زیر پوستم میدود ، مات اویی که مرز نمی‌شناخت و حریم هارا میدرید .
لبهایم را اسیر کرده بود و امان ...
آذر ؟
کجایی دختر ؟
چرا از هزار و یک تکنیکی که یاد گرفته ای استفاده نمیکنی؟
ماتت برده آذر ؟
.
.
.
و بله ، آذر را ماتش برده بود ...
مانند دخترکان هجده ساله قلبش میکوبید و نامدار گستاخ لبهایش را مالکانه میبوسید .
چرا آذر را پیدا نمی‌کردم ؟

https://t.me/+muVHf3cnOAo4M2E8


رمان ماه نشین .

روایت قدرتی نامحدود در دستان زنی سختی کشیده ، که در مسیر گرفتن انتقام عزیز از دست رفته اش ، با مردی سرشار از راز روبه رو می شود و با او وارد مرحله ی جدیدی از زندگی اش میشود ...


https://t.me/+muVHf3cnOAo4M2E8
https://t.me/+muVHf3cnOAo4M2E8
https://t.me/+muVHf3cnOAo4M2E8
151 views 𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉, 14:46
باز کردن / نظر دهید