پسره شرط بندی کرده که دختر مذهبی و سر به راه رو حامله کنه ام | •|میـ🔥ـخواهم اربـــابت بــ💦ــاشم|•
پسره شرط بندی کرده که دختر مذهبی و سر به راه رو حامله کنه اما وقتی دختره قضیه رو می فهمه...
- همه ی کارات #دروغ بود؟ عشقت...ازدواجمون...و حتی این #بچه؟
چشم هام پر از اشک بود و من نمی فهمیدم چی شده: - نه عزیز دلم...فقط بذار برات توضیح بدم...کار #احمقانهای نکن آسو!
نفسم بالا نمی اومد: - چی رو میخوای توضیح بدی #نامرد؟ شرط بندی کردن روی #من چیش توضیح داره؟
و یک قدم عقب رفتم که ترسید و فریاد زد: - باشه #آسو...حق داری...ولی اول حرفام رو بشنو...به بچه امون #فکر کن و بذار توضیح بدم!
جیغ میزدم و سرم رو تکون میدادم که آیهان یک قدم دیگه جلو اومد: - میدونم #سخته عزیز دلم...میدونم قربونت برم ولی باید به #حرفام گوش کنی...من #دوستت دارم...به عشقمون #قسمت میدم آسو به حرفام گوش کن!
ضربان قلبم بالا بود و به سختی نفس می کشیدم...#قلبم درد می کرد. دستم روی شکمم چنگ شد: - برای من و این #بچهی تازه مون که مرد خوبی نبودی آیهان...حداقل برای آوینا یک #پدر خوب باش...نذار کمبود #مادر رو حس کنه!
و یک قدم دیگه عقب رفتم تا پام قشنگ لبه ی ساختمون رو حس کرد. فقط یک حرکت لازم بود تا کار تموم بشه! چشم هاش گرد شد و فریاد زد: - #نکن آسو...لطفا!
نمیدونم چی تو صداش داشت که منصرف شدم اما یهو نمیدونم چی شد که پام #لیز خورد و همزمان با #خالی شدن زیر پام: - نه...نه...#آسووووو! https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk https://t.me/joinchat/--ZKfh-wdLE3ZTdk