Get Mystery Box with random crypto!

📚یواشکی دوست دارم📚

لوگوی کانال تلگرام romanme — 📚یواشکی دوست دارم📚 ی
لوگوی کانال تلگرام romanme — 📚یواشکی دوست دارم📚
آدرس کانال: @romanme
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 0
توضیحات از کانال

داستان درمورد دختر 👧شیطون و خیلی بازیگوش و زبون درازی که همه دوسش دارن...
واسه همه عزیزه و یکی یه دونه مامان باباشه...
دختر قصه ما بعد از کلی ماجرا عاشق میشه..
اونم عاشق کی؟
یه پسر عینهوووووو خودش...👦
#طنز_عاشقانه
ما رو همراهی کنید❤👇
@romanme

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2017-10-19 09:23:25 #پارت-شصت-یک ارشاد ماشین وپارک کردو باهم به سمت داخل باغ رفتیم, یه خورده راه رفتیم تا اینکه رسیدیم به جای گاه اصلی همه جا چراغونی شوده بود و جای گاهعروس ودوماد هم 4تاصندلی بود کلا خیلی قشنگ جایگاه رو درست کردن, داشتم با چشم دنبال جایی میگشتم که بتونم لباسنو عوض کنم که چشمم به دختر عمه ی ساقی افتاد اونم منو دید براش دست تکون دادم که اومد سمت ما باهاش سلام و علیک کردمو و بعدش هم ارشاد و باهاش اشنا کردم ازش خواستم تا یه جایی رو بهم نشون بده تا لباسمو عوض, منو به سمت یه خونه نقلی ویلایی که سمت دیگه ی باغ بود راهنمایی کرد البته فقط از همین جا بهم نشون داد, خواست منو ببره که گوشیش زنگ خورد و با یه عذرخواهی از مون دورشد, من میترسم تنها برم, روبه ارشاد گفتم:اری جون باهام میای؟ ارشاد یه خورده نگام کردو گفت:مگه راه دیگه ای هم داریم, یه ممنون بهش گفتم و خودم جلو واونم پشت سرم باهم رفتیم سمت ویلا رو مو کردم سمتش و گفتم:همین جا منتظرم باش زودی بر میگردم, بعد هم تند تند رفتم سمت پله هاو خودمو رسوندم تو خونه, اوه اوه چه خبره نزدیکای 10-12تا دختر بودن تو خونه وداشتن لباس عوض میکردن بی توجه به همشون منم شروع کردم به در اوردن لباسام, جورابم و پام کردمو شال رو هم جوری انداختم رو سرم که شونه های بدنم معلوم نباشه, بعد هم لباسامو تا کردم گرفتم دستم وااا حالا لباسامو کجا بزارم
304 views06:23
باز کردن / نظر دهید
2017-10-18 10:59:26 #پارت_شصتم با بوقی که ارشاد زد سه متر پریدم هوا, روموکردم سمتش و با غضب نگاهش کردم که با دندون لبشو گاز گرفتو با دستش برام قلب درست کرده اینم از دست رفت, بعد یه کمی خودشو به سمت پنجره سمت شاگرد متمایل کرد و گفت:تو روخدا قهرنکن دیگه بسه تا الانشم کلی بهم توهین شده بیا بالا اذیت نکن در ماشینو باز کردم و سوار شدم رومو کردم سمتش با یه لحن خشک و جدی گفتم :اگه سوار شدم فکر نکنید که دیگه باهاتون قهر نیستم به خاطر خودمه, چون باهام درد اومد, اقا ارشاد ممنون ميشم که منو برسونید با تعجب و دهنی باز داشت نگام میکرد, حقته تو باش دیگه منو مسخره نکنی, حالا تا تازمونخریدی اشتی بی اشتی, ارشاد:حالا چرا انقدر خشک و رسمی؟ من: عاقا ارشاد اگه نمیخوای راه بیوفتید من همین جا یه ماشین دیگه میگیرم, ارشاد اخماشو کشید تو هم و ماشین روشن کرد راه افتاد, همینطور که می رفت, یه نگاهی به سمت چپ و راستش می نداخت, بعد انگار یه چیزی جالبی دیده باشه, یه لبخند اومد رو لبش وسریع ترمز و زد واز ماشین پیاده شد, بی تربیت حتی بهم نگفت کجا میره یه چند مین گذشت که با صدای باز وبسته شدن در به خودم اومدم, ولی رو مو نکردم اونطرف تا ببینمش, داشتم به ناخن هام نگاه میکردم که یه شاخه گل جلوی چشمام سبز شده سرمو بالا اوردم به ارشاد نگاه کردم که دیدم داره با یه لبخند نگام میکنه, روبهش گفتم:امم این ماله منه؟ ارشاد خودشو به سمتم متمایل کرد وگفت:بله خانمی برای شماست, داشتم خیره خیره به گل تو دستش نگاه میکردم که دوباره گفت:امم میگم برش نمی داری دستم خشک.... با لبخند از دستش گرفتم که سرشو اورد جلو و محکم گونمو بوسید, هنوز تو شوک این کارش بودم که گفت: به به این ماچ چسبیده خب فسقل خانم بخشیدی؟ سرمو با اخم بدگردوندم سمتش و گفتم: هوووی این جا خارج نیست که وسط خیابون ماچ کنی, تازه منم دوست دختر خارجیتم نیستم که خواستم ادامه بدم که گفت :باشه بابا تو راست می گی, ولی من اونور اب اصلا دوست دختر نداشتم ,لحنشو یه خورده شیطون کرد و گفت:ولی اگه دوست داری میتونی از این به بعد دوست دخترم باشی, کیفم رو از روپام برداشتم و کوبیدم تو سرش و گفتم: خیلی بی حیایی, ارشاد:میدونم جوجو, بعدم سر خوش خندید و راه افتاد, گل رو با تمام وجودم بوش کشیدم, خیلی بوی خوبی میداد, یه لبخند اومد رو لبم ورومو کردم سمتش دیدم با یه لبخند زل زده به روبه روش وهر لحظه این لبخندش داره پررنگ تر میشه چه چیزی تو فکرشه فقط خودشو خدای بالا سرش میدونه, حدود ده دقیقه بعد رسیدیم باغ,
248 viewsedited  07:59
باز کردن / نظر دهید
2017-10-10 12:38:10 #پارت_پنجاه_هفت رسیدم دم در وهرچی تو جیبم گشتم کلیدو پیدا نکردم, فکر کنم یادم رفت کلید و بردارم, رفتم سمت دم درو زنگ و به صدا در اوردم یه چندباری زنگ زدم تا ارشاد جواب داد:کیه؟؟ من:منم باز کن درو, ارشاد؟:شما؟ من:عه اذیت نکن دیگه منم ,ارشاد:خب منم منم کی هستی؟ من:پووووف مارو باش باکی اومدیم سیزده بدر...... هانام, ارشاد با یه لحن شیطون گفت :عه جدی؟ فکر کردم مزاحمه مگه کلید نداری جوجو؟ من:نه یادم رفت بردارمحالا باز میکنی این درو؟ ارشاد:اره عزیزم, اونقدرم جوش نزن شیرت خشک میشه, خواستم جوابشو بدم که در باصدای تیکی باز شد, چقدر یه پسر میتونه بی حیا باشه, با حرص دروبازکردم و رفتم تو, اووف مثل اینکه یادم رفت در ماشینوقفل کنم. دزدگیرو زدم و دزو قفل شد, حوصله ی داخل اوردنشو ندارم, در ورودی رو باز کردم وداشتم میرفتم سمت اتاقم که صدای ارشادباعث شد به سمتش برگردم, ارشاد:سلام جوجو, نیم ساعت از تایمی که گفتی گذشته, زودتر حاضر شوتا بریم, من:باوشه, داشتم به راهم ادامه میدادم که دوباره صدام زد, ارشاد:هانا ببینم این ارایشگره چی ساخته ازت, دوباره رومو برگردوندم سمتش که اول یه خورده عین منگولا نگام کرد ولی بعد چند قدم بلند خودشو بهم رسوند واز نزدیک زل زد به تموم اجزای صورتم یه خورده که گذشت به حرف اومد:نه خوشم اومد لولو تحویل گرفت, هلو تحویل داد من:خودم از اول هلو بودم نه لولو فقط یه خورده اجزای صورتمو پررنگ تر کردم, همه که مثل تو بی ریخت نیستن, ارشاد:من بی ریختم؟؟؟ من :ارررره تو بی ریختی, الانم برو لباساتو بپوش که تا یه ربع دیگه راه بیوفتیم, بااین حرفم خودمو به سمت اتاقم حرکت کردم, اول رفتم سمت اینه و مانتو شلوارمو. در اوردم تو اینه زل زدم به خودم ناز شدم, من یه بووس واسه خودم از تو اینه فرستادم و رفتم سمت کمدم و اول پیراهنی رو که ارش برام خریده بود و از توش در اوردم تنم کردم بعد هم کفش و کیفی رو هم که ست هم بودن و برام گرفته بود باشال هم رنگش رو از تو کمد در اوردم سرویس نقره ای رو که پارسال مامان وبابابرای تولدم خریده بودن رو گذاشتم جلوی اینه یه خورده واسه خودم عشوه اومدم اووه تازه یادم اومد که لاک نزدم زیاد اهل لاک زدن نبودم ولی یه عالمه تو کمدم لاک داشتم, یه لاک سفید و ابی و گلبه ای درست رنگ لباسم و موهام در اوردم از تو کمد و یه مدلی رو که قبلا تو اینترنت دیده بودم رو بالاک رو ناخن هام نقش بستم مدلش حین پازل بود, خط هاشو با مشکی و رنگ های داخل پازلم با این سه رنگ بود, بعد ازاین لاکم کامل خشک شد دوباره رفتم جلو اینه شالو روسرم گذاشتم یه مانتو بلندکه تازیر زانو هام بود وبه رنگ مشکی و یه شلوارسفید پام کردم کفشمو پوشیدگ کیفم رو هم گرفتم و از اتاق اومدم بیرون
245 views09:38
باز کردن / نظر دهید
2017-10-09 18:01:39 #پارت_پنجاه_شش وقتی کارش تموم شد ازش خواستم که خودمو تو اینه ببینم, نههه چقدرسفید شدم ادم اگه موهای صورتشو بگیره چقدر خوشگل تر میشه خدا میدونه, ابروهامو ی ردیف نازکتر کردو ی خورده بهش حالت داد. من:واو, گلاره جون عالی شده گلاره جون:خواهش عزیزم, خوب حالا بریم سراغ موهات بعد هم ارایش ببینم گلم برا موهات برنامه ای داری یا خودم یه حالت بدم؟ من:چرا خودم برنامه دارم, البته تا حدودی اون عکسی از تمنا گرفته بودم روبهش نشون دادم و گفتم اول رنگ بریزه تا بعدا بهش بگم مدلشو چیکار کنه. موهامو که رنگ ریخت بعد از چند دقیقه شستمش و رفتم جلو اینه و انالیزش کردم, من:وااای عالی شده خب حالا بریم سراغ مدل مو, اممم گلاره جون من میگم موهامو فرق بگیرم بعد موهای پشت گوشمو گیس کنم و بعد, دوتا طرفشو بهم برسونم تا جایی که بلوندهست بره خوبه, بعدهم یه گل کوچولو با موهام درست درست کنم یعنی یه جوری باشه که بین این دوتا گیس بیوفته, پایین موها مم که رنگ ریخته رو فر درشت کنی چطوره؟؟؟ گلاره جون با حالت تفکری نگام کرد و گفت:امم خوبه, بهت میاد بشین تا کارامو شروع کنم, نشستم گلاره جونم شروع کرد به درست کردن موهام, واقعا عالی شده بود اول هم که گفته بودم رو یه جوری در اورد که رنگ ابی موهام شده بود گلبرگهاش و قسمت طلایی موهامم شده بود وسطش, من:نه باباااا چه جالب شده, گلاره جون :جدا؟ پس بشین ارایشت کنم؟ من:گلاره جون فقط زیاد تو ذوق نزنه ارایشم, خیلی دخترونه باشه, گلاره جون باشه ای گفت وشروع کردن به کار کردن روی صورتم یه نیم ساعتی که گذشت یه اخیش تموم شدی گفت و با غرورزل زدبه صورتم, من:وااا گلاره جون چرا اینطوری نگاه میکنی؟؟ گلاره جون:به به عجب شاهکاری خلق کردم, بیا خودتو ببین ,وقتی خودمو تو اینه دیدم دلم میخواست کلمو از خوشحالی بزنم به دیوار ,چه جیگری شدما یه خورده ابروهامو با مداد مشکی پررنگ کرده رو چشام هم کلی کار کرده بود یه خط چشم خوشکل دور چشام کشید مژه هامم که مژه مصنوعی بود پشت چشامم با طلایی و ابی کار شده بود کلا حالت چشام به کلی فرق کرده بود یه نمه درشت تر شده بود روژگونه صورتم به رنگ صورتی کم رنگ بود و لبم که به خاطر حجم دهنده لب رژ گلبه ای رنگی که زده بود بیشتر خودنمایی می کرد در کل خیلی ناز شده بودم بعد از حساب کردن و کلی تشکر به سمت خونه حرکت کردم,
189 viewsedited  15:01
باز کردن / نظر دهید
2017-10-09 18:01:21 #پارت_پنجاه_پنج

من:بعله؟ ارشاد:میگم اگه دوست داری میتونی
امشبم پیشم بخوابیاااااا من:خیلی رو داری خیلی بعد از گفتن این حرف اومدم تو اتاق و روتختم دراز کشیدم و یه چند دقیقه بعد به تاریکی فرو رفتم. ***

امروز دهم مهر و روز عقد بچه ها واسه ساعت 3 بعداظهر ارایشگاه نوبت دارم, الانم که ساعت2و
همین تازه ظرفای ناهارو شستیم و واسه عمو مهرداد زنگ زدن که یه خونه تو همین خیابون واسشون پیداشده و مامان و باباوعمومهرداد و
سپیده جون رفتن خونه ببینن واگه پسندیدن برن دنبال مبل و تلویزیون بقیه وسایل خونه هرچی به این ارشاد بی خاصیت گفتن همراهشون بره گفت نه من خونه می مونم ساعت پنج ونیم هم عروس و دومادها از محضر میانو جشن هم تو ی
ه باغ داداشه عموسپهرایناست, بابا ومامان ایناهم لباس مجلسی شونو پوشیدن و بعد از اینکه خونه رو دیدن قراره برن خونه عنو سپهر اینا بابا گفت که منو ارشاد باهم بیایم اونجا من نمیدونم مگه خودم بچم که منو می سپرن دست این گودزیلا, .

مانتو شلوار و تنم کردم و شالم هم روسرم و رفتم تو پذیرایی و میخواستم از در خارج شم که ارشاد صدام زد:کجا میری هلوووو من:محض اطلاع نیم ساعت دیگه وقت ارایشگاه دارم,

ارشاد:برسونمت؟؟ من:نه مرسی خودم میرم. ارشاد:خب مشکلی نیست, فقط یه چیزی؟ من:پوووووف باز چیه؟؟؟ ارشاد:ساعت چند برمیگردی؟ من:هر وقت کارم تموم شد نزدیکای ساعت 4/5-5 ارشاد:ok ,سعی کن زودتربیای خب ,من:باوشه , کار دیگه ای نداری؟ارشاد:نه جوجو مواظب خودت باش , من :بای .
ارشاد:خدا نظامی(خب چیه خدا حافظ وخدا سعدی که هست ایندفعه نظامی باشه).

ماشین رو اتیش کردمو رفتم ارایشگاه مورد نظر, بعد از سلام و احوال پرسی نشستم روی صندلی و گلاره جونم شروع کرد به جلبک کردن صورتم, راستش من فقط سبیلامو میگرفتم ت
ا حالاابروهاموفقط وسطشوبایه خورده قسمت بالاشو تمیز میکردم, ولی الان به گلاره جون گفتم صورتمو کلا برق بندازه ابروهاموهم ردیف کنه و یه کوچولو هم حالت بده,
186 viewsedited  15:01
باز کردن / نظر دهید
2017-10-08 10:31:35 #پارت-پنجاه-سه تمنا:استاد امروز دانشگاه میاین؟ من:پ ن پ اومده ببینه کیا امروز غیبت دارن سرکلاسش بعد بره, ارشاد یه تک خنده ای کردو گفت: معلومه که میام, تمنا خطاب به من گفت:هانا دیروز تو تلگرام یه رنگ مو دیدم که خیلی خوشکل بود, البته همش رنگ نبود میخوای بهت نشون بدم؟ من:خب اره, ولی به چه درد من میخوره؟ تمنا:خب میدونی چیه؟ میگم واسه عقد من موهاتو این رنگی کن, ارشاد:راست میگه دیگه فکر کنم خیلی ناز بشی اگه موهاتو رنگ بریزی, من: ممنون از اظهارنظرت ولی حرف من یکیه نه, تمنا: عه هانا یه چیزی تو عمرم ازت خواستما؟ ارشاداصلا تو ببین این رنگ مورو؟ بعد تمنا گوشی رو به سمت ارشاد گرفت, ارشاد یه نگاه به گوشی کرد ویه نگاه به من, یه چند بار این کارو تکرار کرد و به روبه رو خیره شد که یه لبخند اومد رو لبش و دوباره به من خیره شد, خیره شدن ارشاد به من با رسیدن به خونه ی ساقی شون اینا یکی شد. یه بوق زدم وبعد هم ترمز, رومو برگردوندم سمت ارشاد و گفتم:هووم چیه؟ خوشکل ندیدی ,ارشاد یه لبخند گله گشاد تحویلم داد گفت: دارم میبینم... میگم اگه موهاتو اینحوری کنی خیلی جیگر میشی . من:لازم نکرده جیگرشم , تمنا:پس یه لحظه عکسو ببین اگه نظرت بر نگشت. . گوشی رو از دست ارشاد گرفتم و به مدل مو ورنگ عکس شخص موردنظر خیره شدم, خدایی خوشکل بود, حدود15سانت پایین موهاش ابی خیلی خوش رنگ بود وبعد یه چند سانت بالاش هم بلوند بود بقیه ی موهاش هم که رنگ طبیعی داشت. مشکی بود بعد کل موهاشم فر درشت بود باید پیراهن دکلته ی قرمز که تن دختره بود چیز جالبی رو ایجاد کرده بود, خودمو با این مدل مو ورنگ و لباس که ارش برام خریده بود و قراربود بپوشم تصور کردم که یه لبخند ژکوند اومد رو لبم, با تکونای یکی به خودم اومدم دیدم ارشاده
178 views07:31
باز کردن / نظر دهید
2017-10-05 19:34:41 #پارت_پنجاه_یکم

ارشاد:لازم به انکار نیس ...اصن معلومه دلت برای بغلم تنگ شده؟)

یه نیشخند زدم که بعید بود تواون تاریکی ببینه و گفتم :
ببین باباقوری اگه بگن تو بغلت گنج قارون هم
هس برو بگیر همش مال تو من عمراااا بیام تو بغلت!!)
ارشاد:نه باو راس میگی؟)
من:آره راس میگم .)
ارشاد :باشه ..میبینیم..)
من:شبت پر از سوسک و حشرات موزی ...فعلا .)
ارشاد :محض اطلاع الآن دیگه صبح شده .)
من:خو حالا هرچی .)
بعد هم اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم و لباسمو پرت کردم گوشه ای وبایه پرش رفتم روتختم و باسه شمار بیهوش شدم .
*** ***
صبح باصدای آلارم گوشیم بیدار شدم و بعد از تجزیه تحلیل موقعیتم از جام پاشدمو رفتم جلو آینه و موهامو شونه کردم باکش بستم .بعدش
هم از تو کشو کمدم یه شلوار جذب یخی
درآوردم و پوشیدم بایه تاپ آستین حلقه ای
سفیدکه از یه وجب تا زیر گردنم حدودا تا روی سینه باز بود از پشت هم تا بالای کمرم باتور صورتی گلبه ای زینت داده شده بود واسه
همین یه شال مشکی روی شونه هام انداختم
که جا های باز لباسم معلوم نباشه.
بعد از شستن دستو صورتم از پله ها به
مقصد آشپز خونه سرازیر شدم
تو پذیرائی بابا و عمو مهرداد رو دیدم که دارن سمت در میرن .
من:سلااااااام)
هر باهم برگشتن و هم زمان گفتن :سلام دخترم.)
یه لبخند ژکوند زدمو گفتم :چه گروه هماهنگی هستین شما !!!)
هردوتا شون خندیدن و بایه خداحافظی از در بیرون رفتن.
رفتم آشپز خونه که دیدم مامان و سپیده جون دارن حرف میزنن(من نمیدونم اینا خسته نمیشن از
اینکه یه سره میحرفن؟ooooooooooffff)
یه سلام و صبح بخیر به دوتاشون گفتم و خواستم بشینم که سپیده جون گفت:هانا جان اگه زحمتی نیس میشه بری ارشادو بیدار کنی؟)
(اگه زحمتی هم بود نمیتونستم نه بگم )
بایه لبخند تصنعی گفتم:چشم سپیده جون)
واااااای کی میخواد 30 تا پله رو دوباره بره بالا
و اون غول چراغ جادو روبیدار کنه¿
پله هارو 3تا یکی رفتم بالا خودمو به اتاقش رسوندم.
درو باز کردم و دیدم که رو تختش عین شتر خوابه.
بالشو مثل همیشه بغل کرده بود و پتو هم زیر سرش بود.
لبه تخت نشستم وصداش کردم:
ارشاد...اری...هی پسر ...استاد...)
نع مثل اینکه از اون خوش خواباست..
دوتا دستامو گذاشتم رو بازوشو محکم تکونش دادم که یه تای اون جشمای بی ریختشو باز کردو
باصدای خواب آلودی گفت:هوووووم؟چی میخوای؟)
من:هیچی نمیخوام...پاشو خرس گنده،دانشگاه دیر میشه ها!!!!!.)
یه خورده جا به جا شدو بعد کشو قوصی به بدنش دادو دستشو گذاشت زیر سرشو زل زد به منی که
مثل ندید بدید ها به بالا تنه لخ*تش نگاه میکردم.
بیشعور خجالت هم نمیکشه همینجوری جلو ی من دراز کشیده نمیگه من دلم بخوااااد...گوناه دارم خخخخببب
به سختی چشم ازش گرفتمو دوختم به دیوار پشتشو گفتم:هی تو خجالت نمیکشی اینجوری
لخت جلو من نشستی مگه من دوس دخترم که اینطوری جلوم نشستی و بروبر عین اختاپوس زل زدی به من؟)
ارشاد خیلی خونسرد نشست تو جاشو همونطور
که گردنشو ماساژ میداد گفت:خیلی از خداتم باشه خدای جذابیت دوس پسرت باشه،تازه شم خودت که تا نا کجا آبادات پیداس!!)
بعد هم باابرو به یقم اشاره کرد.
باتردید سرمو بردم پایین که ....
کلاااااد نااابود شدم.
سریع باشال یقمو پوشوندمو گفتم :خیلی هیزی.)
ارشاد:جدی؟تو منو داشتی دید میزدی اونوقت من هیزم؟ببین هلو چیزی که عوض داره گله نداره.)
من:ولی توحق نداشتی منو دید بزنی.)
از جاش بلند و برو بابایی نصارم کردو بعدم دستاشو رو سینش قلاب کردو گفت:
خب جوجو حالا برو بیرون میخوام لباسمو عوض کنم .البته اگه دوس داری بمونی هم بمون .
خوشحالم میکنی.)
پشت بند حرفش یه جشمکم زد...
187 views16:34
باز کردن / نظر دهید