Get Mystery Box with random crypto!

قسمت۲۴۷ نور شدیدی خورد به چشمام یه لحظه نفهمیدم چیشد فقط | رمان نویس

قسمت۲۴۷


نور شدیدی خورد به چشمام یه

لحظه نفهمیدم چیشد فقط


فرمونو چرخوندم با سرعت زیاد


سرم خورد به شیشه جلوی ماشین


پیشونیمو گرفتم ماشین وایساده


بود همه جا تاریک چیزیو نمیدیدم


درو باز کردم ماشین منحرف شده


بود به گوشه خیابون شانس اوردم


اگه یکم دیگه میرفتم ماشین


میرفت تودره و مرگم حتمی بود

خدا به خیر گذروند دوباره فکرم


رفت پیش نهال دیگه منو نمیخواد


خدایا چرا اخه من چه گناهی کردم


همیشه میترسیدم خوشبختیم


خراب شه زندگیم خراب شه


اخرم اونجوری شد از هرچی که


میترسیدم همونجورم شد یه لگد

به ماشین زدم لعنتی لعنتی لعنت به

این زندگی لعنت به این سرنوشت

سیگارمو روشن کردم تکیه دادم


به ماشین الان چیکار میکنه بچمون


چی میشه نهال فکر اینده اون


نیست یعنی میخواد بی پدر بشه


از روزی چشماشو باز میکنه ولی


من نمیذارم نباید اینجوری بشه


نباید این اتفاق بیوفته شماره آتنا

رو گرفتم کلی باهاش حرف زدم


ازش خواهش کردم با نهال حرف


بزنه اونم گفت باهاش حرف میزنه


سعی خودشو میکنه