Get Mystery Box with random crypto!

🌱مطالعه و تفکر با رویش🌱

لوگوی کانال تلگرام rooysh — 🌱مطالعه و تفکر با رویش🌱 م
لوگوی کانال تلگرام rooysh — 🌱مطالعه و تفکر با رویش🌱
آدرس کانال: @rooysh
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 698
توضیحات از کانال

همراهان نازنین رویش دعاتان می‌کنم
تا دیگر از هر نگاه نادرست نترسید
‏از هر طعنه تاریک نترسید
‏از گذشته و پرده‌خوانی غروب
‏یا از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نترسید
‏دوستتان دارم
‏ای سادگان صبور، سادگان صبور!

Ratings & Reviews

1.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

2


آخرین پیام ها 4

2021-01-29 21:00:27 غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافت‌های عشق

دل نخواهم
جان نخواهم
آنِ من کو؟ آنِ من؟...


#حضرت_مولانا

#واکسن_بخرید

@rooysh
27 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 21:00:27 ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧه ﯾﺎﺭﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺯﺩ. ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮔﻔﺖ: ﮐﯿﺴﺖ؟
ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻔﺖ: »ﻣﻦ« ﻫﺴﺘﻢ...
ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ, ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺭﻭﺩ ﺧﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﻧﺎﭘُﺨﺘﮕﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ...
ﺗﻮ ﺧﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ...
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪﺗﯽ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺑﺴﻮﺯﯼ ﺗﺎ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﻮﯼ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ...
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﺴﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﺳﻮﺧﺖ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧه ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺍﺩﺏ ﺩﺭ ﺯﺩ... ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺨﻦ ﺑﯽ ﺍﺩﺑﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﯿﺎﯾﺪ.
ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺩﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﮔﻔﺖ: ﮐﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ؟
ﻋﺎﺷﻖ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﺩﻝ ﺭبا ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺘﯽ...
ﺗﻮﯾﯽ, ﺗﻮ...
ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻮ ﻭ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎ
ﺣﺎﻻ‌ ﯾﮏ (ﻣﻦ) ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺩﻭ (ﻣﻦ)ﺩﺭ ﺧﺎﻧﺔ ﻋﺸﻖ ﺟﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ. ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺮ ﻧﺦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺳﻮﺯﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ...
ﮔﻔﺖ :
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﭼﻮﻥ ﻣﻨﯽ ﺍﯼ ﻣﻦ
ﺩﺭﺁ ﻧﯿﺴﺖ ﮔﻨﺠﺎﯾﯽ
ﺩﻭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﺍ

برگرفته از مثنوی
#حضرت_مولانا


@rooysh
24 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 21:00:27 به مکه که رفتم، خيال مي‌کردم ديگر تمام گناهانم پاک شده است، غافل از اينکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هايم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود ...!
در مکه ديدم خدا چند ساليست که از شهر مکه رفته و انسان‌ها به دور خويش مي‌گردند ...!
در مکه ديدم هيچ انساني به فکر فقير دوره‌گرد نيست، دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خويش را بِزُدايد، غافل از اينکه آن دوره گرد، خود خدا بود ...!
در مکه ديدم خدا نيست و چقدر بايد دوباره راه طولاني را طي کنم تا به خانه خويش برگردم، در همان نماز ساده خويش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم ...!
آري شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه‌اي است که خدايي در آن نيست ...!


@rooysh
23 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 21:00:27 مردی که در اتاقش را قفل می زد

می گویند که ایاز غلام سلطان محمد غزنوی ، در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان ، در دربار پادشاه صاحب منصب شد. او اتاقی داشت که هر روز صبح به آن سر می زد و وقت خروج بر در اتاق قفلی محکم می زد تا این که درباری ها گمان کردند ایاز گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را از سر حسادت به گوش شاه رساندند .
پادشاه دستور داد وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند. به این ترتیب 30 نفر از بدخواهان به اتاق ایاز ریختند و قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز یک چارق کهنه و یک دست لباس مندرس که به دیوار آویخته شده بود.
به این ترتیب دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که « ایاز مردی درستکار است . آن لباس های مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها در اتاقش آویخته است تا روزگار فقر و سختی اش را به یاد داشته باشد و به رفاه امروزش غره نشود.

هدف مولانا داستان ایاز، این است که مخاطب هایش در هر جایگاهی که هستند همیشه پوستین کهنه روزگار سختی را برای خودشان نگه دارند تا قدرت، آنها را مغرور و غافل نکند.

برگرفته از مثنوی معنوی

@rooysh
23 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 21:00:27 بودا پرسید :

« از زندگی کردن با من چه به دست آورده ای ؟ »
سوبوتی پاسخ داد :
« افتخار جهان ، هیچ.
از زندگی کردن با شما چیزی به دست نیاورده ام.
به همین دلیل به شما تعظیم می کنم و پایتان را لمس می کنم ، زیرا شما مرا آگاه ساختید که چیزی برای به دست آوردن وجود ندارد. همه چیز پیشاپیش هست.
همانطور که باید باشد. »


@rooysh
21 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 21:00:27 @rooysh

از این دو حال کدامین بهتر است:
بهتر آن است که بیش دوستِ‌مان بدارند تا از ما بترسند یا آن‌که بیش بترسند تا دوستِ‌مان بدارند؟
پاسخ این است که هر دو.
اما از آن‌جا که داشتن این هر دو حال با هم دشوار است، اگر می‌باید یکی از آن دو را برگزید همان بِه که بیش بترسند تا دوست بدارند. زیرا در باب آدمیان، بر روی هم، می‌توان گفت که ناسپاس‌اند و زبان‌باز و فریبکار و ترسو و سودجو.


#نیکولو_ماکیاولی

@rooysh
22 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 21:00:27 @rooysh

بخند، نذار فك كنن برنده ميشن!

هر جمعه بابام به کلوپ محلمون می رفت و نوار بوکس محمد علی کلی و جورج فورمن رو کرایه می کرد، مسابقه قهرمانی جهان بود، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم، حرف نداشت.

اولش فورمن تا جایی که می خورد علی رو زد، هوک چپ، هوک راست، شکم، زیر چونه، اما علی چسبیده بود به رینگ و می گفت" نا امیدم کردی پسر!"

فورمن چپ می زد، علی می خندید، فورمن راست می زد، علی می رقصید، رقص پاش بی نظیر بود، این کارش باعث می شد فورمن عصبی تر شه، تا اینکه آخر سر علی با یه هوک راست جانانه فورمن رو ناک اوت کرد.

همیشه وقتی بازی تموم میشد بابام بهم می گفت: ضربه وحشتناکی بود ولی علی با این ضربه برنده نشد، چیزی که اون رو برنده کرد رقصیدن و خنده هاش بود... بعد نوار رو در میاورد و با خودش می گفت: بذار هرچقدر که می خوان ضربه هاشون رو بزنن، اما بخند، نذار فکر کنن که برنده میشن، نذار فکر کنن که برنده میشن ...


#روزبه_معین

@rooysh
24 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 21:00:27 @rooysh

ما به دخترهایمان شرم و حیا را
می‌آموزیم؛ پاهایت را بپوشان، خودت‌
را جمع و جور کن. ما این احساس را
که‌شما از بدو تولدتان گناهکار هستید
را در آن‌ها پرورش می‌دهیم. وقتی‌که

دخترها رشد می‌کنند و تبدیل به زن‌ها
می‌شوند. آنها نمی‌توانند از تمایلات‌شان
بگویند.آنها سکوت می‌کنند و نمی‌توانند
صادقانه از آنچه که به آن فکر می‌ کنند
حرف‌بزنند و تظاهر کردن و دروغ گفتن
را به شکل هنرمندانه‌ای به نمایش بگذارند!


#چیماماندا_آدیشی

@rooysh
25 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 21:00:26 @rooysh

از لحظه اى كه بشر توانست وقايع
را ثبت كند‌، نه ديگر عصا مار شد
نه دريا شكافته شد، نه ماه به دو نيم
تقسيم شد، نه كودكى بدون پدر متولد
شد، نه مرده اى زنده شد، نه انسانى
در دل ماهى رفت،نه شترى از دل كوه بيرون آمد، نه آتشى گلستان شد،
نه كسى سوار بر قاليچه پرواز كرد و نه
پيامبرى ظهور كرد. ولى حماقت ها
همچنان ادامه دارد...


#فردریش_نیچه

@rooysh
25 views18:00
باز کردن / نظر دهید
2021-01-29 21:00:26 @rooysh

تعدادی حشره کوچک در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند...

آنها تمام مدت میترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند؛ یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد، همه فریاد می زدند که مرگ تنها چیزی است که عاید او میشود، چون هر حشره ای که بیرون رفته بود برنگشته بود...!

وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید.

وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود؛ حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود.

سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به او داد که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود؛ تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد ولی نمی توانست وارد آب شود چون به موجود دیگری تبدیل شده بود...!!

«شاید بیرون رفتن از شرایط فعلی ترسناک باشد، اما مطمئن باشید خارج از پیله تنهایی، غم و ترس، تلاش برای رفتن به سوی کمال عالی است!»


#اريک_امانوئل_اشمیت

@rooysh
25 views18:00
باز کردن / نظر دهید