Get Mystery Box with random crypto!

قصه‌های شهر آن روزها که سبیل، دایی سبیل بود آن زمان‌ها که زن | روشنفکران

قصه‌های شهر

آن روزها که سبیل، دایی سبیل بود

آن زمان‌ها که زندگی آرام‌تر بود و تکلیف آدم با خیلی چیزهای خودی و ناخودی و نخودی معلوم بود،  نشریه‌ای منتشر می‌شد که اسمش گل‌آقا بود.

آن زمان‌ها که هنوز عبارت طنز فاخر مد نشده بود و  چیزهایی هنوز قباحت داشت و موضوعاتی هنوز گفتن داشت، بعضی‌ها به این نشریه می‌گفتند سوپاپ و خود گل‌آقا می‌گفت سوفاف و خیلی‌ها هم فارغ از این بحث‌ها هر هفته آن را می‌خریدند.
آن زمان‌ها که آبدارخانه عزت و احترام داشت و چای دیشلمه شاغلام لب‌سوز بود و هنوز این‌طور نشده بود که خیلی دهان‌ها و زبان‌ها انگار آسترنسوز داشته باشند که از هیچ داغی آتشی، ولو آتش جهنم، باکی نداشته باشند، مردان و زنانی آنجا طنز می‌نوشتند که به آنها  اصحاب آبدارخانه می‌گفتند.
آن روزها که سبیل نشانه مردانگی بود و تا به کسی می‌گفتی سبیلت عین سبیل شاه می‌ماند احساس نمی‌کرد که قصد توهین داری و طومار نمی‌نوشت و شاکی نمی‌شد، در اصحاب آبدارخانه مردان سبیلوی بسیاری بودند که هنر زیر سبیلی درکردن را به‌خوبی می‌دانستند.
آن روزها که داشتن اسم مستعار تشخص بود و مسابقه تولید دابسمش برای وایرال‌شدن و افزایش فالوئرها به رقم صد هزارتایی وجود نداشت، از این اصحاب سبیل‌دار مردی بود که به اسم مستعار دایی سبیل شناخته می‌شد.
آن روزها که هنوز هر کس با راه‌انداختن یک صفحه مجازی و گذاشتن کلمات قصار یک قبیله در شاخ آفریقا قصد آموزش روش شادزیستن و لبخندزدن را نداشت، این دایی سبیل از ترک دیوار و نامه خوانندگان و آگهی ترحیم سوژه طنز درمی‌آورد و می‌نوشت.
آن روزها که هنوز عبارت کلیدی برای دل خودت زندگی کن مد نشده بود و هر کس سفت کلاه و خانه و ماشین و تنبان خودش را نچسبیده بود، باز همین دایی سبیل به هر کس که می‌رسید، از منشی آبدارخانه گرفته تا دکه‌دار سر کوچه تشویقش می‌کرد که طنز بنویسد و استعدادهای نهفته‌اش را شکوفا کند.
آن روزها که مثل این روزها همه طناز نبودند که حرف جدی‌شان خنده‌دار باشد و حرف‌های برخی از اهالی طنز، گریه‌دار، دایی سبیل هفته‌ای چهار- پنج ستون و یکی-دو تا داستان در نشریات گل‌آقا می‌نوشت؛ بدون ادعا و تبختر که ساده بودند و صمیمانه و حرف دل روزگار.

آن روز که در قطعه هنرمندان شخص گل‌آقا را به خاک سپردیم، چند متر آن‌طرف‌تر دایی سبیل کنار عمران صلاحی ایستاده بود، سری تکان می‌داد و می‌گفت: کیومرث هم رفت. و ما فکر کردیم سوژه طنز دیگری به ذهنش رسیده است.
چند ماه بعدش، در مرداد داغی مثل همین روزها، دایی سبیل آخرین طنزش را نوشت: طوری چشم‌هایش را بست که درست همان‌جایی به خاک بسپارندش که چند ماه قبل ایستاده بود. 
روی سنگ مزارش نوشته شده است: محمد پورثانی، طنزنویس. روحش شاد.

#گیتی_صفرزاده
#روزنامه_شرق

#مفهومی
@Roshanfkrane