Get Mystery Box with random crypto!

قدرت ایمان - Power of Faith

لوگوی کانال تلگرام roshd_afkar — قدرت ایمان - Power of Faith ق
لوگوی کانال تلگرام roshd_afkar — قدرت ایمان - Power of Faith
آدرس کانال: @roshd_afkar
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.45K
توضیحات از کانال

باور نمیکنم خدا به کسی بگوید:
" نه... "
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم!
٢- یه کم صبر کن!
٣- پیشنهاد بهتری برایت دارم!
صبر اوج احترام به حکمت خداست...
کانال یوتیوب:https://www.youtube.com/channel/UCsGvNA99jaNrv6Rdp_lcUEg/

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-15 20:49:50
به اعتقاد ژاپنی‌ها وقتی چیزی می‌شکند باید تکه‌هایش با طلا به هم چسبیده شود، آن‌ها شکست را چیزی می‌دانند که باعث زیباتر شدن می‌شود...
202 viewsedited  17:49
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 20:49:12 ﺩﻧﯿﺎﯼ مجازی مدام ﺑﻪ انسان ﺍﻟﻘﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ دیگران مشغول ﺧﻮﺵﮔﺬﺭﺍنی هستند ﻭﻟﯽ ﺳﻬﻢ ﻣﺎ ﮐﺴﺎﻟﺖ ﻭ ناکامیست! مواظب باشیم که ناخودآگاهمان این فریب را نخورد، در غیر این صورت تمام انرژی‌مان به هدر خواهد رفت...
197 views17:49
باز کردن / نظر دهید
2022-06-26 06:58:06 10 چيز که مانع 10 مشکل ديگر می‌شوند:

١. غرور، مانع يادگيري
٢. تعصب، مانع نوآورى
٣. کم رويي، مانع پيشرفت
٤. ترس، مانع ايستادگی
٥. تخيل، مانع واقع بيني
٦. بدبيني، مانع شادي
٧. خودشيفتگي، مانع معاشرت
٨. شکايت، مانع تلاشگری
٩. خودبزرگ بيني، مانع محبوبيت
١٠. عادت کردن، مانع تغيير
421 views03:58
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 13:32:29 اگر هنگام سختی، با تعجب از خود می‌پرسید پس خدا کجاست؟! به ‌یاد داشته باشید که همیشه یک معلم هنگام گرفتن آزمون، سکوت می‌ کند.
451 views10:32
باز کردن / نظر دهید
2022-03-13 20:02:29 چہ ڪسے ڪَفتہ ﺯﻣﺎﻥ ﻃﻼﺳﺖ؟
ﻣﻦ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ‌ﺍﺵ ڪﺮﺩمـــ.
ﺯﻣﺎﻥ ﻋﯿﻦ ﺍﻟڪل است...
ﺛﺎﻧـیہ ﺛﺎﻧــیہ مےسوﺯاند و مےرود در ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩﺕ
ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺖ ڪہ ﺷﺪے ,
چشمہایت را ﺑﺎﺯ مےڪنے
ﻣﯿﺒﯿﻨـــے
ﻋﻤﺮﺕ ڪَذﺷﺘــہ ﻭ ﺗﻮ ﻣاندے و ﺧﻤﺎﺭے ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦِ ﯾڪ ﻋﻤﺮ!
1.1K viewsAydin Pasha, 17:02
باز کردن / نظر دهید
2022-03-13 20:02:22 گنجشکی با عجله و تمام توان به آتشی نزدیک می شد و برمی گشت! پرسیدند : چه می کنی؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم. گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد. گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد: زمانی که خانه دوستت در آتش می سوخت تو چه می کردی؟ پاسخ می دهم: هر آنچه از من بر می آمد.
976 viewsAydin Pasha, 17:02
باز کردن / نظر دهید
2022-03-13 19:59:55 واقعا قشنگه حتما بخونید آرامش میده

اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز؛ بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی.

گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود....
نیت تو کجا و سرنوشت کجا

هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت،حضور " خدا " را فراموش کرده ای...

لحظه ها ،
تنها مهاجرانی هستند
که هر گز بر نمی گردند
هرگز !

ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ... اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾـــ ــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکند
سه چیز را نگه دار:
گرسنگیت را سر سفره دیگران
زبانت را در جمع
و چشمت را در خانه دوست . .
عاشــق طرز فکر آدمهـــا نشویــد
آدمهـــا زیــبا فکـــر میکنند
زیـــبا حرف میزنند
امـــا زیــبا زندگـــی نمیکنند.

مراقب باش
بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند
نه فراموش شدن !
آرزوهایت را کنار نگذار
دنیا بالاخره مجبور می شود با دلت کنار بیاید !
840 viewsAydin Pasha, 16:59
باز کردن / نظر دهید
2022-03-13 19:57:56 سه چیز، زن را قلبا شاد می کند
۱- وقتی مورد احترام همه باشد
۲- وقتی اولین بار مادر شود.
۳- وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد.

سه چیز زن را به گریه می اندازد
۱- حرفی که احساسش را جریحه دار کند.
۲- از دست دادن کسیکه دوست دارد.
۳- مرور خاطرات خوبی که از دست داده.

سه چیز که زن به آنها نیاز دارد
۱- احترام ۲- تایید شدن، ۳- زمان برای رسیدگی به ظاهرش.

سه چیز که زن را نابود میکند
۱- تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر
۲- مبهم بودن آینده اش
۳- ازدست دادن پدر و مادر، همسرو فرزندش...

سه چیز که زن به آنها افتخار می کند
۱- عاطفه اش ۲- اصل و نصبش. ۳- نجابتش

سه چیز که زن را وادار می کند از زندگی شما، برود
۱- خیانت ۲- عیب جویی از او. ۳- عدم احساس امنیت

و فقط یک چیز راز یک زن را فاش می کند "نگاهش"
580 viewsAydin Pasha, 16:57
باز کردن / نظر دهید
2022-03-13 19:55:11 گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند...
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.

طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند.
یکی از اون دو نفر گفت:
طلاها را بزاریم پشت منبر ،
اون یکی گفت: نه !
اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.

گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم
اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود،
خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم
پشت منبر...!

بعد از رفتن آن دو مرد،
مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری
کفشهایش را بدزدند...!

و اين گونه است که انسان خیلی وقت‌ها در طول زندگی همه چیز خود را خودخواسته از دست می‌دهد از جمله زمان و فرصت‌ها.چرا که نگاه و توجهش به جایی است که نباید باشد.
553 viewsAydin Pasha, 16:55
باز کردن / نظر دهید
2022-03-13 19:52:30 روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت:
اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود.
راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت:
محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست....
491 viewsAydin Pasha, edited  16:52
باز کردن / نظر دهید