Get Mystery Box with random crypto!

#پارت۸ مهسای شیطون که در یک دندگی حرف اول را می‌زد دختری | "رویــــــــــای تلخ"

#پارت۸






مهسای شیطون که در یک دندگی حرف اول را می‌زد دختری شیرین و خوش قیافه ک از نظر اندام لاغر بود و کشیده با ابرو های بلند و چشم های درشت دماغ و لب های متوسط که قشنگی خاصی به چهره اش داده بود .
هرروز علاقه مهسابه بنیامین بیشتر شده بود و حالا کار به جایی رسیده بود نامه می‌دانند بهم و عصر ها تا پاسی از شب به بازی با بنیامین میرفت بنیامین ناقلا برایش خوراکی می‌خریدو نازگل همچنان در محله پایین با مهسابه شیطنت هایش ادامه می دادند و من همراه با مرسانا که دختری بود که همه جذبش می‌شدند و من نفهمیدم که مرساناچه چیزی در خود دارد که دیگران را جذب میکند‌ مرسا چشای درشتی داشت با بینی متوسط و لبای گوشتی و خوش حالت . هم قد من بود ۱۵۰ سانتیمتر،ولی نفهمیدم که مهره مار دارد یا نه .
سال گذشت چه خوب چه بد با همه ناسازگاری هایش و امتحانات یکی پس از دیگری به پایان می‌رسید روز آخر کلاس نزد معلممان رفتیم و خدافظی کردیم، تابستان آغاز شد و تمام تابستان را همراه با سمیرا به کارگاه رفتیم تا وقتمان پر باشد و سرگرمی داشته باشیم..
عصرها با مرسانا به بیرون می رفتیم و ناز گل هم به محله پایین با مهسا به بازی مشغول بودند گاهی از من می‌خواست که بروم ولی نه ذوق رفتن داشتم نه حال رفتن شبها نازگل از تمام کارهایی که با مهسا کرده بودند می گفت
که بنیامین چه حرف‌هایی زده و چه کارهایی انجام داده از پسری حرف می‌زد که در کودکی با هم بازی می‌کردیم و می‌گفت که او را دوست دارد گاهی فکر می کردم من زیادی بزرگ شده ام یا زیادی پرتم از دنیای بیرون من که دوازده سال داشتم حس دوست داشتن را نمی‌دانستم و ناز گل ومهسا ک کوچکتر بودن می‌دانستند...
سال ششم هم آغاز شد و امروز روز اول مهر است ولی منو خواهرم به مدرسه نرفتیم عصرمهسا زنگ زد که معلم گفته حتما باید فردا برویم بعد از ناهار مرسا ب خانه ما می اید خوا آ تا از مدرسه بگوید امسال مرسانا شرط بسته است که به من بفهماند شاگرد اول کلاس ما حسین،به من علاقه دارد ولی من یقین دارم او هم مثل سایر پسرها به مرسانا علاقه دارد.
صبح روز بعد با مرسانا و نازگل راهی کلاس شدیم و من مرسانا مثل سال قبل یک میز ب اخر مانده نشستیم و نازگل ومهسا میز سوم یعنی میزه جلوی ما نشستن میز اول از دخترها معصومه و مریم نشسته بودند و میز دوم فاطمه وتوسکا ومیزسوم و چهارم هم میشه گفت اکیپ منو نازگل و مهسا ومرسا بودیم..
میز کناری ما از پسرها پسر شیرین و بانمک به نام مهدی ایزدی نشسته بود و کنار او امیر محمد بود که پسری تپل وسفید بود.. سلیمانی و حسین میزه جلویشان یعنی میزه دوم بودند و بنیامین هم با مرتضی میزچهارم بودند در ردیف کنار دیوار در کل همه،جا های سال قبل شان بودند..
سلیمانی از دور برایم سلامی فرستاد و جوابش رو با لبخند دادم ولی مرسانا ترش کرده بود به قول مهسا قیافه گرفته بود برای سلیمانی.
معلم وارد کلاس شد لبخندی زد و گفت که همه سرحال هستین؟ و یکثدا گفتند بله.
بعد از معرفی کردن خود از ما هم خواست خود را معرفی کنیم و من و نازگل معرفی کردیم در کل معلم شوخ طبی بود که چهره جالبی داشت چند روزی که گذشت با معلممان بیشتر آشنا شدیم و بیشتر به او علاقه پیدا کردیم پسرها هم کم تر شلوغ می‌کردند ولی امسال من از همه بدتر شده بودم با مرسانا و مهسا و نازگل و توسکا یهاکیپ زده بودیم و بقیه رو اذیت می کردیم..
امروز یه هفته ازسال تحصیلی جدید می‌گذرد در این مدت فهمیدم مرسانا راست میگوید حسین بیش از حد نگاه می‌کند، سلیمانی هم که پاپیچ مرساناست .
در این مدت بنیامین و مهسابا هم سر سنگین هستند به چه دلیل نمی دانم. نازگل هم که انگار با پسرها سرلج داردو همه را میزند، چه گناهکار بی گناه.
امسال هم نمایندن کلاس من هستم و نازگل و مهسا نهایت استفاده را میبرند از این بابت. کلاس ساکت است جای معلم نشستم و دفتر و مداد در دست دارم تا شلوغ های کلاس را گزارش دهم،ایزدی می خندد و می خواهد کلاس را به هم بزند نازگل و مهسا در گوشی حرف می زند وقتی به ایزدی هشدار می‌دهم که ساکت شود می گوید به خواهر خودش هیچی نمیگه،وسمت نازگل چپ چپ نگاه می‌کند همه نگاه‌ها به سمت جلو رفتند که معلم وارد شد