#امام_صادق از رویِ دیوار ، از دور و بر او ریختند نیمه شب با ریسمانی بر سر او ریختند کاش در آن نیمهشب زهرا نمیدیدش چه شد بر سرِ او در قنوتِ آخرِ او ریختند خانهاش شد خیمهگاه و چوبهای شعلهور بِینِ خانه پیشِ چشم دختر او ریختند فاطمه نالید مادر پهلویت را حفظ کن تا که با آتش جماعت بر در او ریختند آنقدر او را کشیدند و به هر سویش زدند سنگهای کوچه قدری از پَرِ او ریختند شهر آنشب کربلا بود و زمینش قتلگاه تشنهای را دید قومی بر سر او ریختند قوَتش را جمع کرد و گفت آبی سوختم نیزه هاشان را ولی بر حنجر او ریختند حسن لطفی @rozeh_1 5.7K views17:10