Get Mystery Box with random crypto!

«اشک خون» داستانی از ابوبکر محمدی تیرها همچنان دم‌به‌دم بیرون | سایه ها

«اشک خون»
داستانی از ابوبکر محمدی

تیرها همچنان دم‌به‌دم بیرون می‌ریزند. کاغذها چون پرندگان به هوا شده‌اند. در کف صنف در پشت چوکی‌ها خودم را می‌فشارم و چشم فرو می‌بندم. شاید یکی از آن مرمی‌ها کالبد من را هم شگافته باشد. اصلاً شاید من هم مرده باشم و فقط در آن ده دقیقه‌ی آخر مرگ که تنها ذهن دم می‌زند باشم. گوهر کجاست؟ آیا مادرم باز هم به زیارت قبر دوست خدا خواهد رفت؟
مرد هنوز هم خشم مبهم خود را چون ابر سیاه به شکل مرمی می‌باراند. می‌خواهم خود را از‌خود برهانم. اصلاً از سرشت آدمی بیزارم و می‌خواهم پروانه‌ای بشوم. و یا از کجا معلوم که اصلاً پروانه‌ای نباشم که حالا خواب انسان بودن را می‌بیند‌ و این وحشتکده چون یک کابوس به این رؤیا غالب شده...

این #داستان را در وب‌سایت سایه‌ها بخوانید:
http://sayeha.org/ap4096

خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa