2016-02-15 07:45:03
لطیفههای ملانصرالدین: نتیجهی اخلاقی.
ملا نصرالدین هر روز دعا میکرد و میگفت:
«خدایا هزار اشرفی به من بده،
ولی اگر یکی کم باشد قبول نمیکنم!»
همسایهی ثروتمندی داشت.
حرفش را میشنید.
گفت بروم امتحانش کنم.
یکبار وقتی ملا طبق معمول همین دعا را میکرد،
نهصد و نود و نه اشرفی از سوراخ سقف انداخت جلوی ملا.
ملا شمرد دید یکی کم است.
گفت «آخدا قبول! خوب آن یکی را هم بعدا میدهی.»
همسایه دید اینهمه پولش مفت از دست رفت.
آمد در خانه ملا را زد و پول را پس خواست.
ملا انکار کرد.
گفتند برویم پیش قاضی.
ملا قبول کرد ولی گفت
«با این سر و وضع که من دارم نمیشود پیش جناب قاضی رفت.
تو یک قاطر و لباس مناسب به من بده که برویم.»
همسایه قبول کرد ولی گفت «وقتی برگشتیم ازت پس میگیرم.»
رفتند پیش قاضی.
همسایه ادعایش را مطرح کرد.
ملا گفت
«ببینید جناب قاضی این چه آدم پررویی است!
اگر بهش رو بدهید میگوید این قاطر هم مال من است.»
همسایه گفت «بله که مال من است!»
ملا گفت «دید چه پرروست.
الان میگوید این لباس تنت هم مال من است.»
همسایه گفت «خوب معلومه که مال من است!»
ملا گفت «عرض نکردم جناب قاضی؟»
قاضی به همسایه گفت «چرا به این مرد محترم تهمت میزنی؟
برو خدا روزیت را جای دیگر حواله کند.»
بدین ترتیب ملا نصرالدین صاحب نود و نه اشرفی پول و یک قاطر و یک دست لباس عالی شد.
همین.
#جوک_ملانصرالدین
https://telegram.me/Sange_Pa
2.8K views04:45