Get Mystery Box with random crypto!

رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۴ یکم منتظر | کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص

یکم منتظر موندم جواب بده اما انلاین نبود
منم نتمو بستم و خودمو با طراحی سرگرم کردم
انقدر محو شده بودم که اصلا گذر زمان رو حس نمیکردم
سرمو که بلند کردم دوساعت گذشته بود
با درد گردنمو دست کشیدم
وسایلمو جمع کردم
یکم روی تخت دراز کشیدم تا درد گردنم کمتر شه
چشمام داشت سنگین مبشد اماالان اصلا وقت مناسبی برای خواب نبود
بلند شدم گوشیمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
نتمو باز کردم سبحان توسالن داشت فیلم میدید به من اشاره کرد باهاش ببینم
کنارش نشستم و وارد تلگرام شدم
یکم طول کشید تابروز رسانی شه
دستام یخ کرده بود
پیاممو خونده بود و جواب داده بود
بازم جرعت باز کردنشون رو نداشتم
یه نفس عمیق کشیدم
حالا که دیگه قبول کردی آروم باش...
یه ضربه رو صفحه زدم و پیامشو باز کردم
نوشته بود
"...سلام سایه...
خوشحالم که پیشنهادمو قبول کردی...
اگه موافق باشی شمارتو داشته باشم و باهم تصویری صحبت کنیم..."
باخوندن پیامش وا رفتم
اصلا امادگی تصویری صحبت کردن رو نداشتم
دوربینمو باز کردم و یه نگاه به خودم انداختم
صورتم بی روح بود
موهام ژولیده و حتی یکمم چرب بود
براش نوشتم
"...‌الان نه...یه روز دیگه لطفا..."
اونم سریع نوشت باشه مشکلی نیست
شروع کرد به زدن حرفای عادی و آشنایی اولیه...
دوسه ساعتی بی وقفه حرف زدیم
۲۹سالش بود وارد کننده از خارج کشور بود(بخاطر حفظ هویت فرد نمیتونم بگم وارد کننده ی چی بود)
براش نوشتم
"...بااین همه کار چطوری وقت میکنی بیای گروه یا با من چت کنی؟..."
برای خواندن این رمان میتونید از طریق باغ استور اقدام کنید
https://t.me/BaghStore_app/741