Get Mystery Box with random crypto!

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص #۸ مدا | کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

شروع رمان #کاژه روایت واقعی باپایان خوش به قلم سارا.ص


مدام به ساعت نگاه میکردم انگار زمان نمیگذشت
فقط یه برق لب و یکم ریمل زده بودم
نمیخواستم از خود واقعیم فاصله بگیرم
موهامم دورم ریخته بودم
آراز گفته بود یکاری براش پیش اومده و ممکنه دیرتر آنلاین بشه
چندتانفس عمیق کشیدم تا آروم شم...
آروم باش دختر...
این فقط یه صحبته معمولیه...
نمیخوای از نزدیک ببینیش که داری پس میفتی...
بااین حرفا یکم راحتتر شدم
واقعا بااین حجم از استرس من حتی یک درصدم به قرار حضوری نمیتونستم فکر کنم
قطعا از یه هفته قبلش میرفتم زیر سروم اگه این قرارحضوری میشد
مامان از اشپزخونه اومد بیرون و گفت منتظر چیزی هستی هی ساعتو نگاه میکنی؟
حس کردم فشارم افتاد
بدون اینکه بامامان چشم توچشم بشم گفتم
-...نه همینطوری ساعتو چک میکردم
بالاخره بعد از کلی انتظار آراز آنلاین شد
گفت یه ربع دیگه زنگ میزنه که باهم صحبت کنیم
به همه شب بخیر گفتم و رفتم بالا
در اتاقمو قفل کردم
هندزفری گذاشتم
موهامو مرتب کردم
دستام میلرزید و یخ کرده بود
اه لعنتی من این حس اضطرابو دوس نداشتم
اصلا یکی از دلایلی که تاالان باهیچکس وارد رابطه نشدم همین استرس بیش از حد بود
فکر میکردم رابطه ی مجازی بهتر باشه و استرسم کمتر باشه
اما حالا میبینم که نه...هنوزم همونقدر برام سخته....
هیجان داشتم
دلم میخواست زودتر ببینمش
اماانقد استرس داشت حالمو بدمیکرد که دلم میخواست گوشیو خاموش کنم بخوابم
توهمین فکرا بودم که اراز نوشت هستی زنگ بزنم‌؟
نوشتم آره
وارد برنامه شدم و چند دقیقه بعد تماس برقرار شد
دوباره یه نفس عمیق کشیدم و جواب دادم
تصویر تار بود و یکم طول کشید تا واضح شه
اولین چیزی که توجهمو جلب کرد
موهاش بود
یه دست مشکی اما فقط چندتا نخ خاکستری جلوی موهاش بود
انگار که یکی یه برس رنگ رو بی هوا زده به این قسمت موهاش....
چهره ی مردونه و معمولی ای داشت
یه ته ریش کمی هم گذاشته بود که بنظرم به چهرش خیلی میومد

هردوداشتیم همو انالیز میکردیم...
اماهمه ی این انالیز چندثانیه بیشتر طول نکشید و آراز زودتراز من گفت
-...سلام

برای خواندن این رمان میتونید از طریق باغ استور اقدام کنید
https://t.me/BaghStore_app/741