Get Mystery Box with random crypto!

برق های سالن به‌و خاموش شد. همه تو تاریکی فرو رفتیم و چند نفر | کانال اختصاصی رمان های سارا(کاژه)

برق های سالن به‌و خاموش شد. همه تو تاریکی فرو رفتیم و چند نفر جیغ کشیدن. نگران به شیرین که کنارم نشسته بود گفتم
- یهو چی شد!؟
اما شیرین جوابم رو نداد.‌تو تاریکی دست دراز کردم اما کسی کنارم نبود
مردد خواستم بچرخم اما خشک شدم.
کسی از پشت بغلم کرد و بدن مردونه اش رو به بدنم مماس کرد. نفس داغش کنار گوشم گفت
- به یاد اولین بار که تو تاریکی مطلق با هم بودیم آریسا... یادته!؟
قلبم سقوط کرد و چشم هام بسته شد. بدنم آروم شروع کرد به لرزیدن و دست هاش رو تنم حرکت کرد.
هیاهوی دورمون محو شد و سینه هام رو تو دستش فشرد.
نفسم رفت و با فشار بدنش منو بین خودش و اوپنی که جلوم بود محفوظ کرد و گفت
- چرا از من فرار میکنی!؟ دلت برای متن تنگ نشده!؟
دستش آروم رفت پایین... میدونستم چقدر تو آشوبشم...
اما من اینهمه مقاومت کردم. من اینهمه ازش دوری کردم. حالا اومد و لمسم کرد تا همه تلاش منو پودر کنه.
نباید بذارم ادامه بده ... اما دستش که زیر لباسم خزید بد آتیشم زد...
نور موبایل چند نفر چند قسمت از فضا رو روشن کرد . خواستم از زیر بدنش کنار برم که دستش ...

ادامه اینجا بخونید
https://t.me/+4XWO4rvNlog4Nzk0
یک ماجرای واقعی