آدرس کانال:
دسته بندی ها:
وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین:
36.09K
توضیحات از کانال
"کارم داشتین تو آسمونا دنبالم بگردین"
عکس: t.me/sarinaez2
موزیک: t.me/sarinaez3
t.me/sarinaez4 :نوت
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
1
4 stars
0
3 stars
1
2 stars
1
1 stars
0
آخرین پیام ها 2
2022-09-16 14:06:54
مود:
295.8K views11:06
2022-09-15 09:59:57
در نقطه ای از خلا معلق بود.افکارش گسترده تر از آن بود که متمرکز شود او گم شده بود در ادامه یا توقف؛ در تصمیمی عجولانه غرق شده بود و در انتظار نجات بود، اما آیا اینبار نجاتی درکار بود؟ یا فقط سیاهی و غم.
غباری آغشته به نفرت در ریه هایش در حرکت بود و نفس هایش را به شمارش انداخته بود اما غبار تا زمانی که ریه هایش از آبی که در آن درحال غرق شدن بود پر نشده بود تداعی خاطراتی بود که قصد رها کردنشان را
نداشت.,
275.8K views06:59
2022-09-14 22:59:55
دستم را گرفت و بر روی گلویش فشرد.
گفتم چیکار میکنی؟
گفت بِکَن!
گفتم چیو؟
گفت چنگ بزن، خفهام کرده است!
نه پایین میرود و نه بالا میآید.
این وسط که گیر میکند، دست و پای آدم را میبندد.
نه توان ادامه میگذارد و نه نوای رفتن!
برزخ!
نه پولداری و نه فقیر!
نه دانایی و نه نادان!
پارهاش کن تا نجاتم بدهی!
تا بتوانم تکلیفم را با خود مشخص کنم.
تا زندگانیام را به دست بگیرم، نه به سُخره!
دستانم را از گلویش برداشتم!
نمیدانم! گمونم بغضش را میگفت...
1401/6/24
00:23
272.4K viewsedited 19:59
2022-09-14 21:56:40
بوسههای خونین بر روی چشمانی سرد.
چه رنگی بودند؟
آبی؟
نمیدانم!
شاید هم بنفش!
لبهایم داغ بود.
گفتم چشمانت را ببند!
بوسیدمش، مژههای بلند و فِرَش را حس کردم.
گفت فشارت افتاده؟
گفتم چطور؟!
گفت آخر سرمای لبانت اشک چشمانم را خشک کرد!
1401/6/23
23:22
255.0K viewsedited 18:56
2022-09-14 21:56:11
229.3K views18:56
2022-09-14 20:02:41
221.6K views17:02
2022-09-14 08:40:28
دیشب موقع خواب و بیداری، ی چیزایی توی ذهنم اومد ی سری کلمات خفن که قابل توصیف نیستن، نتونستم پاشم دفترمو بردارم بنویسم، چون فک کنم خواب بودم! و الانم یادم نمیادشون!
عجب بدبختی ای داریما
209.5K views05:40
2022-09-13 21:40:40
خونی که روی صورتش نقش بسته بود بازتاب پرتو های نفرت آغشته به آزادی امیالش بود.
لذت ذره ذره جذب پوستش میشد و در رگ هایش قهقهه میزد. او دیوار ذلت را با خون به ریزش وادار کرده بود و برای چشیدن شکار جدیدش لحظه شماری میکرد.
201.6K views18:40
2022-09-09 23:59:22
196.0K views20:59