2022-05-27 00:01:57
#ادبیات_فارسی #شعر #شاملو
ماهی
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهٔ خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهٔ این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
□
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
□
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهای میزند جرس.
□
آمد شبی برهنهام از در
چو روحِ آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزهبو، چون خزه بههم.
من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمینهم!»
۱۳۳۸
مجموعه آثار شاملو، دفتر یکم، ص۳۳۵ (باغ آینه)
انتشارات نگاه، چاپ ششم ۱۳۸۴
@sepidar_m_m
شعر و صدای احمد شاملو
موسیقی: اسفندیار منفردزاده
103 views21:01