Get Mystery Box with random crypto!

سپیدار

لوگوی کانال تلگرام sepidar_m_m — سپیدار س
لوگوی کانال تلگرام sepidar_m_m — سپیدار
آدرس کانال: @sepidar_m_m
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 167
توضیحات از کانال

اگر با افکار و باورهای «مختلف» آشنا شویم احتمالِ فریب‌خوردنمان کمتر می‌شود.
📚هر کتابی ارزش خواندن ندارد.
@Mohsen_amiri21

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2022-07-01 16:35:48
76 views13:35
باز کردن / نظر دهید
2022-07-01 16:35:48
71 views13:35
باز کردن / نظر دهید
2022-07-01 16:35:48 #اقتصاد #فرهنگ #اخلاق

حبیبه جعفریان: شاید اگر آقای [ابراهیم] گلستان کمی ملایم‌تر می‌بود اتّفاقی که بین کاوه و پدرتان افتاد، بین کاوه و پدرش هم می‌افتاد.

هنگامه جلالی، همسر کاوه گلستان: در مورد پدرم، ما که بچّه‌هایش بودیم یا مادرم که زنش بود و یک عمر با او زندگی کرده بود هیچ کدام نتوانستیم باهاش کنار بیاییم. اما او ارتباط برقرار کرد (مکث). کاوه اصلاً یک چیزی در خودش داشت. توی همین کوچه‌مان یک بچهٔ عقب‌افتاده بود، گاهی بچه‌های دیگر را اذیت می‌کرد. کاوه با او دوست شد. آرامش کرد. کتاب بهش می‌داد، او هم می‌خواند، پس می‌داد. تمام آدم‌هایی که دور و بر ما بودند و هیچ‌کس طرفشان نمی‌رفت. یک آقامهدی بود، او هم خل‌وضع بود -مرد بیچاره- بچه‌ها دنبالش می‌کردند، با سنگ می‌زدندش. تنها دوست او کاوه بود. می‌آمد باهاش حرف می‌زد. بچه‌ها را دعوا می‌کرد. یک چیز عجیبی بود کاوه... من الان هم بعضی‌ها را که می‌بینم یادش می‌افتم. مثلاً چند روز پیش تو پارک یک پیرمردی را دیدم که تنها نشسته بود، با خودش حرف می‌زد. فکر کردم اگر الان کاوه بود، می‌رفت سر صحبت را باهاش باز می‌کرد، ته تویش را در می‌آورد که چه‌کاره بوده؟ چی شده؟ یک فیلم می‌ساخت درباره‌اش.


یادم هست یک بار دوتایی برای عکاسی رفته بودیم الموت. دهی بود که ما رفتیم کدخدایش را ببینیم. وارد که شدیم دیدیم دارد مثنوی می‌خواند، سلام و علیک کردیم. گفت بنشینید اول برایتان مثنوی بخوانم. شروع کرد مثنوی خواندن. ما هم گوش دادیم. بعد کاوه باهاش حرف زد که وضع اینجا چه طوره؟ مردم چه جوری‌اند؟ طرف بین داستان‌هایی که تعریف کرد، گفت ما می‌خواستیم یک چاه بزنیم برای این دهمان. پول نداشتیم. من یک عده از اهالی را جمع کردم، گفتم خودمان می‌رویم تهران، کار می‌کنیم، پول در می‌آوریم، می‌آییم چاه می‌زنیم. آمدیم تهران. می‌ایستادیم سر میدان ونک -آن موقع کارگرها می‌آمدند آنجا می‌ایستادند که ببرندشان برای کار- سه ماه همه‌مان کار کردیم، پول درآوردیم و چاه زدیم برای ده‌مان.

از آن موقع ما هر وقت از میدان ونک رد می‌شدیم، کاوه می‌گفت نگاه کن! این شاید کدخدای یک دهی است، آمده اینجا ایستاده. با این‌ها حرف می‌زد. از بیرون همه‌شان کارگر ساده بودند، ولی نزدیک که می‌شدی هر کدام قصه‌ای داشتند. یا زن‌های شهر نو مثلاً.

از بچگی، خود من با این ذهنیت بزرگ شده بودم که این‌ها موجودات کثیف و پلید و بدی‌اند که اصلاً نباید نزدیکشان بروم یا اسمشان را بیاورم. بعد کاوه که رفت آنجا عکاسی کرد و حرف زد باهاشان، دیدم این‌ها همه‌شان زن‌های معصوم و بدبختی‌اند که یکیشان مثلاً توی آن روستایی که زندگی می‌کرد، پسری که دوستش داشت، بهش نامه داده بود و برادرش این را فهمیده بود، می‌خواسته دختره را بکشد. این هم فرار کرده بود آمده بود تهران، کم‌کم شده بود این‌کاره. یعنی هیچ کدام زن فاسد آن طوری نبودند و وقتی کاوه توی سؤال‌هاش می‌رسید به زندگی خصوصی‌شان، زن‌های خجالتی‌ای می‌شدند که اصلاً نمی‌توانستند حرف بزنند. وقتی کاوه ازشان می‌پرسید شما از کدام ده آمده‌ای، چند سالت بود که آمدی اینجا؟ این‌ها از زور کمرویی نمی‌توانستند جواب بدهند.

کاوه می‌گفت: «وقتی دارم باهاشان حرف می‌زنم و بهشان می‌گویم خانم، این‌ها از خجالت سرخ می‌شوند. چون هیچ‌کس هیچ‌وقت به این‌ها نگفته خانم.» من مطمئنم این عکس‌های کاوه برای خیلی از زن‌ها غیرمنتظره بوده. تصور همهٔ ما از این‌ها یک چیز دیگر بود...



بودن با دوربین، صص۴۹-۴۸-۴۷
کاوه گلستان: زندگی، آثار و مرگ
حبیبه جعفریان
ناشر: حرفه هنرمند، چاپ دوم ۱۳۹۳

https://t.me/sepidar_m_m
67 viewsedited  13:35
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 21:53:48


در باب مسئولیت جمعی

...هر یک از ما به جوامع گوناگونِ بشری تعلّق داریم که هرچند ترکیب‌شان در حال تغییر است، امّا هویّتِ خود را حفظ می‌کنند. این کاملاً طبیعی است که خود را با این جوامع -با ملّتی، مذهبی، سازمان سیاسی یا اجتماعی‌[ای]، با مؤسسه‌ای مانند مدرسه، بیمارستان، دانشگاه یا شهری- وابسته و همدل احساس می‌کنیم. یعنی حس می‌کنیم سرنوشتِ آن جامعه سرنوشتِ خود ماست، نه فقط به این علّت که شخصاً از شکست‌های آن زیان دیده یا از پیروزی‌هایش بهره‌مند می‌شویم بلکه از این رو که آن جامعه را گونه‌ای پیکرِ معنوی یا چیزی بس ارزشمند می‌بینیم که دارای پیوندهای محکمِ درونی است، پیوندهایی که ما را نیز به آن وابسته می‌سازند.

این پیوندها منحصراً بر اساس حسابگریِ سود و زیان به وجود نیامده‌اند بلکه بر پایهٔ ایمان به اشتراکِ تقدیر و همبستگیِ بی‌شائبه‌ای استوار شده‌اند که حتی زمانی که به آن خیانت می‌کنیم به آن اذعان داریم؛ بنابراین، چه بسا طبیعی باشد که در همه آنچه جامعه‌مان انجام داده یا می‌دهد -اعم از خوب یا بد۔ مشارکت می‌کنیم آن هم نه به لحاظ منافعِ عاجلِ شخصی که با توجّه به خیر و صلاحِ مادی و معنویِ کل آن جامعه...



درس‌گفتارهایی کوچک در باب مقولاتی بزرگ، ص۶۰
لِشِک کولاکوفسکی(۲۰۰۹-۱۹۲۷) ترجمهٔ روشن وزیری
انتشارات نگاه معاصر، چاپ دوم ۱۳۹۴

#کتاب #مطالعه

کتابی مفید با مقالاتی بسیار تأمّل‌برانگیز در مورد مسائل مهم زندگی؛ عمیق امّا به زبانی ساده و روشن.

@sepidar_m_m
84 views18:53
باز کردن / نظر دهید
2022-06-17 07:05:56
‌‌

این شعر لُبّ مطلب تاریخ است؛
کل تاریخ بشریت را اصلاً خلاصه کرده است!



یکی از ارزش‌های تاریخ بیهقی این است که یک مقداری شعر از شعرای مختلف نقل کرده و اگر این کار را نکرده بود، ما الان این شعرها را نداشتیم. چند تا از شعرهای رودکی که دیوانش از بین رفته از همین طریق حفظ شده و به دست ما رسیده؛ مثلِ «ای آنکه غمگنی و سزاواری...» و نیز از شعرای دیگر، ازجمله قطعه‌ای از لبیبی، از شعرای خیلی بزرگِ دورهٔ سلطان محمود غزنوی؛ هم‌عصرِ عنصری و فرخی و این‌ها. لبیبی دیوانش از بین رفته و تعداد خیلی کمی از شعرهایش باقی مانده؛ ازجمله همین قطعهٔ خیلی خیلی عالی. می‌خوانم، بنویسیدش؛ چون منظور خاصی دارم از این شعر. [...]

کـاروانی همی از ری به‌سوی دَسْکَـره شد
آب پیش آمد و مردم همه بر قَنطَــره شد


دَسکَره اسم جایی‌ست. می‌گوید کاروانی راه افتاده از شهر ری که برود طرفِ دسکره.
این کاروان که در بیابان داشت می‌رفت، سیل جاری شد و مردم رفتند روی یک پُل [=قَنطَره] پناه گرفتند و باروبُنه‌شان و مال‌التّجاره‌شان که کلی وسیله داشتند، این‌ها را گذاشتند و رفتند روی پل که خودشان را نجات دهند.

گـــلهٔ دزدان از دور بــدیـدنــــد چــــــو آن
هر یکی زیشان گفتی چو یکی قَسْوَره شد


دزدان وقتی دیدند که این کاروانیان وسایلشان را گذاشتند و فرار کردند، مثل شیر درّنده [=قَسوَره] حمله کردند که اموال را غارت کنند.

آنچــه دزدان را رای آمــد بُـردند شــدنــد
بُـد کسی نیز که با دزد همی یکسـره شــد


رهــروی بــود در آن راه و دِرَم یافت بسی

یک آدمِ رهگذری بوده، از آن‌طرف‌ها داشته می‌رفته، وقتی دزدها حمله می‌کنند به اموالِ این کاروانیان، او هم می‌آید با دزدها همدست می‌شود و مقدار زیادی درم (سکهٔ نقره) گیرش می‌آید.

چون توانگر شد گویی سخنش نادره شـد

کسی به حرف آدم‌های بدبخت و بیچاره گوش نمی‌دهد. باید یک کسی توانگر بشود تا حرفش دررو داشته باشد. خُب حالا حرفش چه بود؟

هرچه پرسیدند او را همه این بود جـواب
کـاروانی زده شـد کارِ گ‍ــروهی سَـــره شد


آن سخن نادری که گفته، همین است که:

«کاروانی زده شد کار گروهی سَره شد».

حالا فکر می‌کنید چرا ابوالفضل بیهقی این شعر را آورده توی کتابش؟! برای اینکه این لُبّ مطلب تاریخ است؛ این شعر کل تاریخ بشریت را اصلاً خلاصه کرده که در طول تاریخ، کاروان انسان‌ها پیوسته غارت شده و یک عده‌ای به نوایی رسیده‌اند و بقیه هم بدبخت و بیچاره شده‌اند و از بین رفته‌اند و فقط کار گروهی سره شده. این قصهٔ کل تاریخ است و بیهقی این را خیلی آگاهانه در کتابش نقل کرده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درس‌گفتار تاریخ بیهقی
برای دانشجویان کارشناسی ادبیات
۲ مهر ۱۳۹۸

استاد مهدی نوریان
100 views04:05
باز کردن / نظر دهید
2022-06-15 07:17:15


#فیلم #فروید #بحران_میان_سالی


هشت و نیم، فدریکو فلینی

گوئیدو کارگردان ۴۳ سالهٔ موفّقی است که انگیزه‌ای برای ساخت فیلم جدیدش ندارد؛ اطرافیان و عوامل فیلم مدام به او اصرار می‌کنند که پروژه را پیش ببرد، امّا او نمی‌تواند...


بخشی از تحلیل روانکاوانهٔ فیلم هشت و نیم توسط دکتر محمّدرضا سرگلزایی(روان‌پزشک)

فایل کامل(۸۲ دقیقه) در سایت و یا کانال تلگرام دکتر سرگلزایی:

https://drsargolzaei.com
https://t.me/drsargolzaei


فلینی:
تماشاچی‌های آمریکایی هشت ونیم را بهتر از تماشاچی‌های ایتالیایی درک کردند. شاید به این دلیل بود که بیشتر عادت داشتند همه‌چیز را حتی به طور تقریبی از زاویهٔ روانکاوی تعبیر کنند.


مصاحبه با فدریکو فلینی، ص۱۱۷
کاستانزو کاستانزینی، ترجمهٔ آناهیتا قبائیان
نشر فرزان روز، چاپ اوّل ۱۳۷۹
@sepidar_m_m
77 views04:17
باز کردن / نظر دهید
2022-06-15 07:16:45 ‍ #فلسفه #روان‌شناسی #هنر از ۳۵ تا ۴۵ سالگی چه اتّفاقی در ما می‌افتد؟ «بحرانِ میانسالی» بیشتر ناشی از چیست؟ ترس از مرگ؟ (سالمندانِ اطرافت یکی‌یکی می‌میرند و تو احساس می‌کنی کم‌کم دارد نوبتت می‌شود!) یا حسرتِ جوانی‌نکردن؟ لذّت‌نبردن و طعمِ…
67 views04:16
باز کردن / نظر دهید
2022-06-11 22:44:49 https://t.me/sepidar_m_m


#مطالعه

مولانا متعلق به کیست؟

علامه همایی
مولانا جلال‌الدين و مثنویِ شریفِ وی متعلق به عموم ملل و اقوام بشری است؛ وليكن با وجود این باز این افتخار برای ایران و سرزمین شعر و ادب فارسی در جای خود باقی است که نابغهٔ بی‌همتا و صاحبِ چنان اثری گران‌بها را که به حق تالیِ کتب مُنزَلهٔ انبیاء شمرده شده است، در مهد تمدن و محیطِ نادره‌زای خویش به وجود آورده و او را به جهان بشریت تحویل داده است.

آری درست است؛ ما این افتخار را داریم که مولوی هموطن و همزبان ما بوده و اصل و نژادش در کشور ما ریشه داشته است؛ وليكن ما نباید تنها به همین عنوان بسنده و در خودستایی بارنامه[: مباهات] کنیم که مولوی از میان ما ظهور کرده و به زبان ما سخن گفته است؛ بلکه در استحقاق این مباهات به عقيدهٔ من رعایت شرایط دیگر نیز لازم است؛ ما وقتی به حقيقت درخورِ این مفاخرت هستيم که اولاً مبانی علمی و ادبی را که برای شناختن مولوی و لااقل فهم ظواهرِ گفته‌های او در بایست است به قدر امکان تحصیل کنیم؛ و ثانياً مولوی را هر چند مطابق سطح ظاهرِ تاریخ علم و ادب و عرفان باشد، بشناسیم و ثالثاً آثار او على‌الخصوص مثنوی شریف را که بزرگترین کتاب علم و تربیت انسانی و عزیزترین یادگار شعر و ادب و عرفان فارسی است بخوانیم و قدر این میراث گران‌بها را بدانیم و در حفظ و نگاهداری آن بکوشیم؛ و نیز تا آنجا که میسر و به دسترس ماست کاری کنیم که تحصیلات علمی و ادبی دانشجویانِ این کشور چندان مایه‌دار و پایهٔ ذوق و شعر و ادب در ایشان به قدری استوار باشد که از روی رغبت نه به اجبار طالب خواندن و فهمیدن مثنوی باشند، و از عهدهٔ فهم آن، هرچند که مفاد ظاهر ابیات باشد، برآیند.

همین سخن و همين نظر را دربارهٔ دیگر شاهکارهای نظم فارسی مانند شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی و کلیات سعدی و دیوان حافظ و همچنین آثار برجسته نثر از قبیل تاریخ بیهقی و کیمیای سعادت و دیگر منشآت فارسی امام محمد غزالی و قابوس‌نامه و اسرارالتوحید و جامع‌التواریخ رشیدی و امثال آن تکرار و تأکید می‌کنم.

و بالجمله باید در کار تعلیم و تربیتِ فرزندان این کشور چاره‌ای بیندیشیم و تدبیری کنیم که ذوق و فکر جوانان از انحراف و کژروی و ناهنجارگرایی مصون بماند؛ و پیوند اخلاف از اسلاف به کلی بریده نشود؛ تا پروردگان این آب و خاک به ویژه طلاب ادب و دانشجویان رشته‌های ادبی به حقيقت با مولوی و فردوسی و نظامی و سعدی و حافظ همزبان و هموطن، و به راستی و درستی در خور این سرافرازی و مفخرت باشند.



دزِ هوش‌رُبا، مقدمه، ص شش
جلال‌الدین همایی
انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم ۱۳۹۱

#زبان_و_ادبیات_فارسی #فرهنگ
99 viewsedited  19:44
باز کردن / نظر دهید
2022-06-11 22:41:51
72 views19:41
باز کردن / نظر دهید
2022-05-27 00:01:57 ‍ #ادبیات_فارسی #شعر #شاملو

ماهی

من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلبِ من
                       اینگونه
                              گرم و سُرخ:


احساس می‌کنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای
چندین هزار چشمه‌ٔ خورشید
                                    در دلم
می‌جوشد از یقین؛
احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ٔ این شوره‌زارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
                               ناگهان
می‌روید از زمین.


آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریز
در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!
من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!



من فکر می‌کنم
هرگز نبوده
            دستِ من
                       این سان بزرگ و شاد:
 

احساس می‌کنم
در چشمِ من
               به آبشرِ اشکِ سُرخ‌گون
خورشیدِ بی‌غروبِ سرودی کشد نفس؛


احساس می‌کنم
در هر رگم
            به هر تپشِ قلبِ من
                                    کنون
بیدارباشِ قافله‌ای می‌زند جرس.



آمد شبی برهنه‌ام از در
                             چو روحِ آب
در سینه‌اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزه‌بو، چون خزه به‌هم.


من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمی‌نهم!»

۱۳۳۸

مجموعه آثار شاملو، دفتر یکم، ص۳۳۵ (باغ آینه)
انتشارات نگاه‌، چاپ ششم ۱۳۸۴

@sepidar_m_m

شعر و صدای احمد شاملو
موسیقی: اسفندیار منفردزاده
103 views21:01
باز کردن / نظر دهید