آدرس کانال:
دسته بندی ها:
دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین:
64
توضیحات از کانال
نوشتههای یک خبرنگار سابق
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
1
4 stars
1
3 stars
0
2 stars
0
1 stars
0
آخرین پیام ها 3
2019-11-14 20:29:25
سر راه برای خواندن نماز مغرب به یکی از مساجد رسیدم، آخوند نسبتا ازپا افتادهای روی بالاترین پله منبر داشت موعظه میکرد؛ شبیه حوزه است و تازه بالغهایی که موهای نرمی زیرچانه و روی خط ریششان روییده یهوری روی دو زانو نشسته و با گردنی کج و ابروهایی هشتی حال نیایش گرفتهاند، موبایلم را باز کردم و منتظر ماندم تا فیلترشکنم فعال شود، صفحه تلگرام را اسکرول کردم؛ اینجا تهران است و هوا آلوده، دیاکسیدکربن غلیظ استنشاق میکنیم و دیاکسیدکربن نسبتا تمیز و ناچیزی بازدم میدهیم، چهارده هزار و هشتصد و هشتاد و چند روز است که بادی نوزیده و هوای شهر را آلوده کرده است شاید دولت مجبور شود سهمیه اکسیژن مردم را باز هم کاهش دهد؛ خبر بعدی مخالفت برخی حامیان ایدئولوژیک حکومت با سیاست اعلامی ملکه انگلیس علیه ایرانیان است مبنی بر اینکه گرسنه نگه دار و حکومت کن. این افراد همچنین در حمایت از فرمایشات یک مقام رده بالا که گفته بود "توقع مردم را بالا نبرید" شعار سر دادند! آنها تاکید کردند اگر امروز به مردم اکسیژن بدهند فردا حتما تمنای لبخند دارند! کمیته آلودگی جوانان، درخواست جلسه اضطراری برای کنترل افرادی داده که بیش از حد اکسیژن مصرف کرده و مطالباتشان افزایش یافته است، روزنامه حکومتی "مرگ بر آزادی" خبر از تصویب طرحی در مجلس داده تا با ورود یک سامانه هوای جبر از شرق، مذهب را در دل جوانان وارد کنند؛ رئیس کمیسیون "سیاست ما عین دیانت ماست" هدف از این طرح را نشان دادن راههای بهشت به مردم عنوان کرد، وی با بیان اینکه ما نیامدیم فقط دنیای مردم را آباد کنیم بلکه میخواهیم آخرت آنها را هم آباد کنیم گفت که این طرح با پنجاه و هفت فوریت ظرف امروز یا فردا در مجلس تصویب و برای تایید به شورای دانایان کل ارسال خواهد شد.
آخوند بالای منبر: در روایت است که با فرستادن صلوات ریشه همه مشکلات و پلیدیها خشک خواهد شد!
یکباره نور غلیظ گوشی توی چشمم برق زد، چون سخنرانی آخوند مجلس تمام شده بود لامپهای مسجد را خاموش کرده بودند؛ حتی نشد نماز عشا را به کمر بزنم! وقتی با موتور راه افتادم خبر نداشتم ساعت چند است، دائم سرم را توی ماشینها میکردم بلکه ساعت دستم بیاید. وقتی به خانه رسیدم ساعت از ده شب گذشته بود، از شدت خستگی چشمانم توان ماندن نداشت، آخرین چیزی که از دیشب یادم مانده نگاه خیرهام به ساعتی بود که بیست و دو و پنجاه و هفت را نشان میداد و البته خوابهایی پر از کابوس بعد از این ساعت!
@seyyedhamedhojjat110
159 viewsحامد, edited 17:29