2019-11-27 09:08:21
من از آیندهای مبهم پر از تردید میترسم
و از پیچیدن جاده، بدون دید میترسم
از آن شبهای پی در پی و ظلمانی و تکراری
که خوابِ ناز رفته پیکر خورشید میترسم
من از موجی برآشفته که میکوبد سرش بر سنگ
از آن شنهای ساحلهای بیامید میترسم
صدف چون جان دهد تا باز بگشاید دهانش را
من از صیاد و از چشمان مروارید میترسم
من از جاهل ننالم گر کند عیبم ولی حتما
از آن عالم که خصمش میشود تشدید میترسم
نمیترسم از آن درسی که یادم میدهد توحید
از آن دینی که دائم میشوم تجدید میترسم
از استبداد فرعونها به تنهایی نمیترسم
از آن مردم که میآیند در مجلسِ تمجید میترسم
نمیترسم ز عقلی که حدیث کفر میگوید
از آن مرجع که خواهد منبر تقلید میترسم
گزندی نیست دین را ز موی دختری زیبا
از آن خودبین که سردادست قرآنِ با تجوید میترسم
ندارم وحشتی از ظلم و جور حاکمان مست
ز آه و نالهی مظلوم در تبعید میترسم
کبوتر چاهیِ بیپَر میان میلهها میگفت:
من از میدان آزادی پر از تحدید میترسم
شعر از:
#سید_حامد_حجت
@seyyedhamedhojjat110
176 viewsحامد, edited 06:08