با دیدن این پست به یاد حکایت معروف گدایی ملانصرالدین افتادم: | شاقول اندیشه
با دیدن این پست به یاد حکایت معروف گدایی ملانصرالدین افتادم:
ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان میدادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد.
تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آن طور دست میانداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند. ملانصرالدین پاسخ داد: ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم. شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آوردهام. اگر کاری که میکنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!