مثل آن سکه ، که از عهد و رواج افتاده عشق شاهیست که از مسند و تاج افتاده آه همسایه ، کجا پاره شده سیم پیام ؟! ابر تردید ، چرا روی دو کاج افتاده ؟! دست من یکسره دل بود و کسی حکم نکرد آه از آن شاه ، که زیر تک خاج افتاده ... آن درختم ، که در این روز و شب پائیزی شاخه ام سوخته ، چوبم به حراج افتاده عشق هم غیر دلی سوخته در چنته نداشت چون طبیبی که به دنبال علاج افتاده ... #شهاب_مرادی_شعر 5 اردیبهشت 99 587 views13:19