_ رسیدیم . با صدای رائول از فکر بیرون اومدم و از شیشه نگاهی به بیرون انداختم . درست مقابل یه عمارت بزرگ و شیک بودیم حتی بزرگ تر و شیک تر از عمارت رائول ! _ نمیخوای پیاده شی مایا !؟ با حرف رائول به خودم اومدم و در ماشین رو باز کردم . دیوید با لبخند به سمتم اومد و رائول هم ریموت رو به نگهبانی که جلومون ایستاده بود داد تا ماشینو پارک کنه . از ظاهر عمارت و ماشین هایی که پشت سرمون بودن مشخص بود این مهمونی مخصوص آدم های ثروتمند و با کلاسه ! چشمم از دیدن عمارتی که روبه روم بود سیر نشده بود که رائول به سمت منو دیوید اومد و گفت : _بریم قبل از این که حرکت کنیم رائول بازوش رو به سمتم گرفت با لحن محکمی گفت : _ از بازوم بگیر . با تردید دستمو دور بازوری رائول حلقه کردم و به سمت در ورودی عمارت حرکت کردیم . هم قدم با رائول حرکت میکردم و از گرمایی که به وجودم تزریق میکرد تپش قلبم نامنظم شده بود ! سرمو پایین انداخته بودم و نگاهم روی سنگ فرش هایی که به سمت عمارت می رفت بود که رائول گفت : _ هرکسی خواست باهات آشنا شه خودتو آنجلا مِکر معرفی میکنی . زیر لب باشه ای گفتم که دیوید گفت : + اسم من و رائول هم توی این ماموریت مکث و توماس هستش، این دوتا اسم به هیچ وجه فراموش نکن و هرگز ما رو به اسم اصلیمون صدا نکن . از حرف های دیوید و رائول کمی استرس گرفته بودم که رائول بهم خیره شد و با لحن اطمینان بخشی گفت : _ از هیچی نترس من اینجا مراقبتم . از حرفش کمی آرامش گرفتم و نفس عمیقی کشیدم . بخاطر خانواده امم که شده بود باید از پس این ماموریت برمیومدم . با رسیدن به عمارت چندتا خدمتکار بهمون خوش آمد گفتن و به سمت سالن پذیرایی راهنماییمون کردن . رائول و دیوید که انگار همه رو میشناختن با اکثر مهمونا سلام و احوال پرسی می کردن ... با لبخند ساختگی کنار رائول قدم برمیداشتم و نگاه همه روی من ثابت شده بود ! با اشارهی دیوید به یکی از میزهای خالی به سمتش رفتیم و نشستیم . خیلی دلم میخواست کریستینا رو ببینم و از طرفی هم بابت دیدنش استرس داشتم .