Get Mystery Box with random crypto!

رمـــــان 📖

لوگوی کانال تلگرام shahvate_bipayan — رمـــــان 📖 ر
لوگوی کانال تلگرام shahvate_bipayan — رمـــــان 📖
آدرس کانال: @shahvate_bipayan
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 91
توضیحات از کانال

رمان های ممنـــــوعه 📖⛔️💦
#رمانهای_برتر_پارت_به_پارت📄💦
#با_ما_همراه_باشید💋
ارتباط با ادمین:
@crm787
[عضو انجمن تاپ رمان ]
درصورت کپی کردن رمان کانالتون فیلتر میشه🚫

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2020-01-15 19:57:17 رمان آغوشـــــی بــــرای مــــن [ نکته : رمان آنلاین میباشد ] ژانر : [ عاشقانه ، صحـــ×ــنه‌دار ، پلیسی ] گروه سنی : +18 خلاصه : رمانی جذاب از زندگی دختری 17 ساله به نام مایا که همراه خانواده اش بخاطر ورشکستگی به فرانسه مهاجرت میکنن . اما تو…
12.7K viewsedited  16:57
باز کردن / نظر دهید
2020-01-15 19:56:09
شخصیت های رمان
[ شخصیت رائول ]
[ شخصیت مایا]
『 @File_roman ‌‌』
12.5K views16:56
باز کردن / نظر دهید
2020-01-15 19:55:31 •❥•-------------• •------------•❥ •
رمان شهــ*ـــوت بی‌پایان
به‌قلم : سوگندツ
مخاطب :فقط بزرگسالان
•❥•-------------• •------------•❥•
#پارت_30

_ رسیدیم .
با صدای رائول از فکر بیرون اومدم و از شیشه نگاهی به بیرون انداختم .
درست مقابل یه عمارت بزرگ و شیک بودیم حتی بزرگ تر و شیک تر از عمارت رائول !
_ نمیخوای پیاده شی مایا !؟
با حرف رائول به خودم اومدم و در ماشین رو باز کردم .
دیوید با لبخند به سمتم اومد و رائول هم ریموت رو به نگهبانی که جلومون ایستاده بود داد تا ماشینو پارک کنه .
از ظاهر عمارت و ماشین هایی که پشت سرمون بودن مشخص بود این مهمونی مخصوص آدم های ثروتمند و با کلاسه !
چشمم از دیدن عمارتی که روبه روم بود سیر نشده بود که رائول به سمت منو دیوید اومد و گفت :
_بریم
قبل از این که حرکت کنیم رائول بازوش رو به سمتم گرفت با لحن محکمی گفت :
_ از بازوم بگیر .
با تردید دستمو دور بازوری رائول حلقه کردم و به سمت در ورودی عمارت حرکت کردیم .
هم قدم با رائول حرکت میکردم و از گرمایی که به وجودم تزریق میکرد تپش قلبم نامنظم شده بود !
سرمو پایین انداخته بودم و نگاهم روی سنگ فرش هایی که به سمت عمارت می رفت بود که رائول گفت :
_ هرکسی خواست باهات آشنا شه خودتو آنجلا مِکر معرفی میکنی .
زیر لب باشه ای گفتم که دیوید گفت :
+ اسم من و رائول هم توی این ماموریت مکث و توماس هستش، این دوتا اسم به هیچ وجه فراموش نکن و هرگز ما رو به اسم اصلیمون صدا نکن .
از حرف های دیوید و رائول کمی استرس گرفته بودم که رائول بهم خیره شد و با لحن اطمینان بخشی گفت :
_ از هیچی نترس من اینجا مراقبتم .
از حرفش کمی آرامش گرفتم و نفس عمیقی کشیدم .
بخاطر خانواده امم که شده بود باید از پس این ماموریت برمیومدم ‌.
با رسیدن به عمارت چندتا خدمتکار بهمون خوش آمد گفتن و به سمت سالن پذیرایی راهنماییمون کردن .
رائول و دیوید که انگار همه رو میشناختن با اکثر مهمونا سلام و احوال پرسی می کردن ...
با لبخند ساختگی کنار رائول قدم برمیداشتم و نگاه همه روی من ثابت شده بود !
با اشاره‌ی دیوید به یکی از میزهای خالی به سمتش رفتیم و نشستیم .
خیلی دلم میخواست کریستینا رو ببینم و از طرفی هم بابت دیدنش استرس داشتم .

『 @shahvate_bipayan ‌‌』
10.4K views16:55
باز کردن / نظر دهید
2019-12-25 19:11:15 رمان های #جذاب و #صحنه‌دار دیگمون رو تو کانال زیر دنبال کنید
@Nab_roman
8.2K viewsedited  16:11
باز کردن / نظر دهید
2019-12-25 19:10:43 رمان آغوشـــــی بــــرای مــــن [ نکته : رمان آنلاین میباشد ] ژانر : [ عاشقانه ، صحـــ×ــنه‌دار ، پلیسی ] گروه سنی : +18 خلاصه : رمانی جذاب از زندگی دختری 17 ساله به نام مایا که همراه خانواده اش بخاطر ورشکستگی به فرانسه مهاجرت میکنن . اما تو…
7.8K views16:10
باز کردن / نظر دهید
2019-12-25 19:10:20 •❥•-------------• •------------•❥ •
رمان شهــ*ـــوت بی‌پایان
به‌قلم : سوگندツ
مخاطب :فقط بزرگسالان
•❥•-------------• •------------•❥•
#پارت_29

همونجوری از توی آیینه به رائول خیره شده بودم که دیوید با شوخ طبی ادامه داد ؛
× امشب تو باید خیلی نامحسوس حسادت کریستینا رو تحریک کنی ، حالا میتونی این کارو انجام بدی یا نه ؟!!

با سردرگمی به دیوید که از صندلی جلو به سمتم برگشته بود نگاهی انداختم و لب زدم ؛
+ نمیدونم .
× زیاد سخت نیست چون ما از قبل یه سری کارا کردیم که کریستینا فکر میکنه شما رابطه دارید پس همین که یکم به رائول توجه کنی کفایت میکنه .
از حرف های دیوید هم تعجب کرده بودم و هم خجالت میکشیدم !!
بغضی که تو گلوم نشسته بود رو به زحمت قورت دادم و با خجالت پرسیدم ؛
+ مگه شما چیکار کردید که کریستینا فکر میکنه ... فکر میکنه که من و ... رائول باهم رابطه داریم ؟!
قبل از این که دیوید بخواد چیزی بگه رائول با لحن جدیی گفت :
_ الان وقت این حرف ها نیست ، مایا هنوز اونقدر آماده نیست که بخواد کریسینا رو تحریک کنه همین که کنار من باشه و کارایی که میگم رو درست انجام بده کافیه .
× اما ...
_ اما بی اما خواهش میکنم تمومش کن دیوید .
لحن رائول بقدری محکم و قاطع بود که دیوید فقط زیر لب باشه ای گفت و سکوت کرد .
از آیینه نگاهی به رائول که بین ابروهاش اخم نشسته بود انداختم و کلافه به بیرون خیره شدم .
نمیدونم چرا از این که دختر دیگه ای توی زندگی رائول بود اینقدر ناراحت بودم ‌.
واقعا اینقدر حماقت که من داشتم زبان زد بود !
چطور انتظار دارم تو زندگی مردی به جذابیت و پولداری رائول کسی نباشه ؟!!
حتی اگه کسی تو زندگیش نباشه باز به حال من هیچ فرقی نمیکنه .
اوه خدای من کمکم کن مقابل این غول جذابیت خودمو نبازم و این افکار مضخرف ازم دور بشن !
_ رسیدیم .
با صدای رائول از فکر بیرون اومدم و از شیشه نگاهی به بیرون انداختم .
درست مقابل یه عمارت بزرگ و شیک بودیم حتی بزرگ تر و شیک تر از عمارت رائول !
_ مایا نمیخوای پیاده شی !؟
با حرف رائول به خودم اومدم و سریع در ماشین رو باز کردم .
دیوید با لبخند به سمتم اومد و رائول هم ریموت رو به نگهبانی که جلومون ایستاده بود داد تا ماشینو پارک کنه .
از ظاهر عمارت و ماشین هایی که پشت سرمون بودن مشخص بود این مهمونی مخصوص آدم های ثروتمند و با کلاسه !

『 @shahvate_bipayan ‌‌』
7.5K views16:10
باز کردن / نظر دهید
2019-12-22 12:42:01 •❥•-------------• •------------•❥ •
رمان شهــ*ـــوت بی‌پایان
به‌قلم : سوگندツ
مخاطب :فقط بزرگسالان
•❥•-------------• •------------•❥•
#پارت_28

آیینه وسط رو روی مایا تنظیم کردم و نگاهی بهش انداختم .
ساکت کنار در نشسته بود و به بیرون خیره شده بود که صداش کردم ؛
_ مایا ؟!!
چشم های خوش رنگش رو روی ایینه تنظیم کرد و نگاهم کرد که ادامه دادم ؛
_ امشب ماموریت تو استارتش زده میشه ، به حرف هایی که الان میزنم خوب گوش کن و سعی کن فراموششون نکنی .

زیر لب باشه‌ی آرومی گفت که ادامه دادم ؛
_ امشب یه مهمونیه خیره اس اما فقط درظاهر خیره اس !! منو دیوید به عنوان سرمایه گذارهای شرکت جورادیا توی این مهمونی شرکت میکنیم و تو هم به عنوان دختر عموی من .
نگاهم روی مایا بود که به دقت داشت حرف هامو گوش میداد .

میخواستم حرفمو ادامه بدم که دیوید با خنده گفت :
× اما فقط دخترعموی خشک و خالی نه ...
با این حرف دیوید رنگ مایا کمی عوض‌شد که با تشر به دیوید گفتم ؛
_ میشه یکم جدی باشی ؟!!!
دیوید با همون خنده‌ی بیجاش گفت :
× مگه دروغ میگم ؟! مایا باید جوری رفتار کنه که بقیه فکر کنن شما رابطه دارید تا حسادت کریستینا بیدار شه .
از دست دیوید کشدار نفسمو بیرون دادم که مایا پرسید ؛
+ کریستینا کیه ؟!!
سوالش رو جوری پرسید که حس عجیبی بهم دست داد !!
انگار براش مهم بود که کریستینا کیه !!
نمیدونم چرا از این نگاه منتظرش دلم لرزید .

× با توعه رائول نمی شنویی ؟!!
با این حرف دیوید کمی هول شدم وبا مِن مِن گفتم :
_ اِاا راستش این موضوع یکم پیچی ...
حرفم تموم نشده بود که دیویدبا خنده گفت :
× کریستینا نامزد رائولِ و قرار ازدواج کنن .

از زبان مایا ؛
با حرفی که دیوید زد یه لحظه قلبم از تپش ایستاد .
بغض مسخره و بیخودی راه گلوم رو بسته بود اما تمام سعیم رو میکردم چیزی بروز ندم !!
همونجوری از توی آیینه به رائول خیره شده بودم که دیوید با شوخ طبی ادامه داد ؛
× امشب تو باید خیلی نامحسوس حسادت کریستینا رو تحریک کنی ، حالا میتونی این کارو انجام بدی یا نه ؟!!

با سردرگمی به دیوید که از صندلی جلو به سمتم برگشته بود نگاهی انداختم و لب زدم ؛
+ نمیدونم .
× زیاد سخت نیست چون ما از قبل یه سری کارا کردیم که کریستینا فکر میکنه شما رابطه دارید پس همین که یکم به رائول توجه کنی کفایت میکنه .
از حرف های دیوید هم تعجب کرده بودم و هم خجالت میکشیدم !!
بغضی که تو گلوم نشسته بود رو به زحمت قورت دادم و با خجالت پرسیدم ؛
+ مگه شما چیکار کردید که کریستینا فکر میکنه ... فکر میکنه که من و ... رائول باهم رابطه داریم ؟!

『 @shahvate_bipayan ‌‌』
5.3K views09:42
باز کردن / نظر دهید
2019-12-21 18:54:32 In the name of humanity به نام انسانیت ... دوستای عزیز به کانال شهـــ*ـــوت بی‌پایان خوش اومدید ما اینجا بهترین رمانها به سبک اروپایی رو براتون به اشتراک میزاریم وامیدواریم لذت ببرید و در آخر اگه مشکلی ، سخنی و ... داشتید پی ام بدید : @crm787
3.9K views15:54
باز کردن / نظر دهید
2019-12-21 18:52:23 •❥•-------------• •------------•❥ •
رمان شهــ*ـــوت بی‌پایان
به‌قلم : سوگندツ
مخاطب :فقط بزرگسالان
•❥•-------------• •------------•❥•
#پارت_27

با ناباورررری بهش خیره شده بودم و نمیدونستم محو صورت جذابش بشم یا هیکل خوش فرمش که توی اون لباس یاسی رنگ خیره کننده شده بود !!!
چند ثانیه طول نکشید که مایا روبه روم ایستاد و جسیکا گفت ؛
* چطور شده ؟!
به سختی نگاهمو به سمت جسیکا سوق دادمو گفتم ؛
_ کارتون واقعا حرف نداره .
قبل از این که جسیکا شروع به تعریف از کارش کنه صدای زنگ آپارتمان تو سال پیچید که گفتم ؛
_فکر کنم دیوید هم رسید ، خب خانوما شما رو تا جلوی در راهنمایی میکنم .
بدون این که منتظر جوابی ازشون بشم به سمت در حرکت کردمو درو باز کردم.
با دیدن دیوید باهاش دست دادمو با جسیکا و سیرا که خیلی دلشون نمیخواست زود برن خداحافظی کردم .
درو پشت سرم بستم که دیوید گفت ؛
×مایا آماده است ؟
_ آره دیگه میتونیم بریم .
×بهش توضیح دادی که این مهمونی خطرناک و باید حواسش رو جمع کنه تا هویت خودش و ما رو فاش نکنه ؟
_ نه چیزی نگفتم بهش ، اگه بخوام بهش توضیح بدم باید همه چیز رو بگمو اینجوری از ترس و استرس کاری میکنه هممون لو بریم .
× آخرش با این کارهات گند میزنی رائول .
کلافه از سرزنش های دیوید به سمت داخل پذیرایی رفتم و دیوید هم پشت سرم وارد شد .
مایا همونجوری وسط پذیرایی ایستاده بود که کت تمام خزی که براش خریده بودم رد به سمتش گرفتم و گفتم ؛
_ بگیر اینم بپوش هوا خیلی سرده .
مایا با صدای آرومی باشه‌ای گفت و کت رو ازم گرفت .
برای این که محو تماشاش نشم به سمت دیوید برگشتم که دیدم دیوید به مایا خیره شده و با تعجب نگاهش میکنه .
تک سرفه ای کردم که سریع نگاهشو از مایا برداشت و گفت :
× می تونیم بریم ؟! سری به نشونه‌ی آره تکون دادم و همگی ار آپارتمان خارج شدیم .
بی معطلی سوار آسانسور شدیم و دکمه‌ی پارکینگ رو زدم .
نگاه همه‌ی کسایی که داخل آسانسور بودن روی مایا زوم شده بود و نمیدونم چرا از این موضوع داشتم اعصبانی میشدم .
واقعا مایا با این که سنش کم بود اما هیچی تو زیبایی و زنونگی کم نداشت .
فرم باسن و سینه هاش بقدری تحریک کننده بود که امروز منو به کل از خود بی خود کرده بود .
اگه توی ماموریت نبودیم حتما همونجا باهاش سک.س میکردم اما حیف که ...
× پیاده شو دیگه رائول به چی فکر میکنی ؟!
با صدای دیوید از فکر بیرون اومدم و به در باز آسانسور نگاه کردم .
مایا و دیوید ار آسانسور پیاده شده بودن و متجب به من خیره شده بودن !!
بی معطلی از آسانسور پیاده شدم و گفتم ؛
_ ببخشید فکرم درگیر این مهمونی لعنتی بود ‌.
× نگران نباش رائول ما از پسش برمیایم .
نگاهی به صورت پر اطمینان دیوید انداختم و به سمت ماشین حرکت کردم .
در ماشین رو با ریموت باز کردم و همگی سوار شدیم .
بعد از بستن کمربندم استارت ماشینو زدم و حرکت کردم .
آیینه وسط رو روی مایا تنظیم کردم و نگاهی بهش انداختم .
ساکت کنار در نشسته بود و به بیرون خیره شده بود که صداش کردم ؛
_ مایا ؟!!
چشم های خوش رنگش رو روی ایینه تنظیم کرد و نگاهم کرد که ادامه دادم ؛
_ امشب ماموریت تو استارتش زده میشه ، به حرف هایی که الان میزنم خوب گوش کن و سعی کن فراموششون نکنی .
زیر لب باشه‌ی آرومی گفت که ادامه دادم ؛
_ امشب یه مهمونیه خیره اس اما فقط درظاهر خیره اس !! منو دیوید به عنوان سرمایه گذارهای شرکت جورادیا توی این مهمونی شرکت میکنیم و تو هم به عنوان دختر عموی من .
نگاهم روی مایا بود که به دقت داشت حرف هامو گوش میداد و میخواستم حرفمو ادامه بدم که دیوید با خنده گفت :
× اما فقط دخترعموی خشک و خالی نه ...
با این حرفش رنگ مایا کمی عوض‌شد که با تشر به دیوید گفتم ؛
_ میشه یکم جدی باشی ؟!!!
دیوید با همون خنده‌ی بیجاش گفت :
× مگه دروغ میگم ؟! مایا باید جوری رفتار کنه که بقیه فکر کنن شما رابطه دارید تا حسادت کریستینا بیدار شه .
از دست دیوید کشدار نفسمو بیرون دادم که مایا پرسید ؛
+ کریستینا کیه ؟!!

『 @shahvate_bipayan ‌‌』
3.9K views15:52
باز کردن / نظر دهید
2019-12-21 18:52:21 •❥•-------------• •------------•❥ •
رمان شهــ*ـــوت بی‌پایان
به‌قلم : سوگندツ
مخاطب :فقط بزرگسالان
•❥•-------------• •------------•❥•
#پارت_26

نفسمو به سختی بیرون دادمو گوشی رو روی میز گذاشتم .
خدای من یعنی دوست دخترش بود ؟!!
نزدیک بود همین الان با کسی که تو رابطه بود سکس کنم !!
اشکام بی اختیار روی گونه هام جاری شد و پاهام سست شد !!!
نمیدونستم این چه حسی بود که توی وجودم رخنه کرده بود ...
اصلا چرا من از احتمال این که رائول دوست دختر داشته باشه تا این حد ناراحت بودم!
نکنه من ...
با صدای در از فکر بیرون اومدمو سریع حوله رو دور خودم پیچیدم.
_مایا میکاپ آرتیست ها اومدن ...
زیر لب باشه ای گفتمو بی معطلی شروع به پوشیدن لباس هام کردم !
نمیدونم این حس عجیبی که داشتم چی بود !
اصلا من چرا از این که رائول از ادامه رابطه پشیمون شد ناراحت بودم !؟
خدای من نکنه .... اوه نه امکان نداره این حس احمقانه ام فقط بخاطر بلوغمه!
سرمو تکون دادم تا فکرایی که به ذهنم خطور کرده بود بپره !
روی تخت نشستمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید که دوتا دخترلوند همراه
رائول وارد اتاق شدن .
نگاهم میخ رائول که یه کاور لباس هم دستش بود ، شده بود و با دیدنش اون حس عجیبی که داشتم تشدید شد!
کاور لباس رو روی صندلیی که چند قدم باهاش فاصله داشت گذاشتو رو به اون دخترا گفت ؛
_ایشون مایا یکی از دوستای من هستن .
لبخند مصنوعی زدمو گفتم ؛
+ خوشبختم
_مایا این خانم ها هم سیرا و جسیکا دو تا از بهترین میکاپ آرتیست های فرانسه
هستن و قرار برای مهمونی امشب آماده ات کنن .
با هر دوشون دست دادم که رائول رو به سیرا و جسیکا گفت ؛
_ با مایا تنهاتون میزاریم ، فقط یادتون نره تمام تلاش خودتون رو بکنید .
بعد از رفتن رائول باهاشون دست دادمو روی یکی از صندلی ها نشستمو خودمو در اختیارشون گذاشتم .
ساعت تقریبا 7 شب بود که با صدای جسیکا چشمام رو باز کردم .
*خب دیگه تموم شد ، میتونی خودتو تو آیننه ببینی .
تکونی به خودم دادمو از روی صندلی بلند شدم ، نگاهی تو آیینه به خودم
انداختمو از تعجب شوکه شدم .
خداااااااای من !
یعنی این تصویر تو آیینه من بودم ؟!
باورم نمیشد با یه آرایش محو انقدر زیبا بشم .
سر جام خشکم زده بود که سیرا لباس رو که رائول آورده بود از کاور درآورد و به سمت گرفت .
*خیلی وقت نداریم باید لباستو بپوشی .
به زحمت نگاهمو از آیینه رو به روم گرفتمو به کمک اون دوتا لباس رو پوشیدم.
واقعا لباس ساده و شیکی بود و کاملا روی هیکلم نشسته بود !
بالا تنه‌ی لباس دکلته بود و سمت چپ لباسم چاک بلندی تا رونم داشت وپاهای خوش تراش و سینه هام رو مرکز توجه قرار میداد !
اما بیشتر از هرچیزی رنگ یاسی لباس که هماهنگی خوبی با پوست روشنم داشت توجه هر بیننده ‌ای رو جلب میکرد!
تو اوج سادگی کاملا تو چشم بودمو دوست داشتم زودتر رائول با این آرایش و لباس ببینتم !!!
آخرین نگاهو به خودم تو آیینه انداختمو بعد از پوشیدن کفش های پاشنه‌ بلندیکه تو کمد بود یه کیف کوچیک دستی مشکی هم برداشتمو از اتاق بیرون رفتم .
جلوتر از اون دوتا به سمت پله ها رفتمو با قدم های کشیده از پله ها پایین
می رفتم که سنگینی نگاه رائول رو روی خودم حس کردم.
نگاهمو از جلوی پاهام گرفتمو به سمت رائول سوق دادم .
که کت و شلوار مشکی جذبی پوشیده بود و جذاب تر از همیشه شده بود خیره شدم !
با ناباوری بهم خیره شده بود و انگار باورش نمیشد من همون دختریم که یک ساعت پیش از رابطه باهاش دست کشید .
از زبان رائول ؛
توی سالن پذیرایی مدام راه می رفتم و منتظر مایا بودم .
مهمونی امشب خیلی برام حساس بود و میدونستم که کرسیتنا حتما میاد !
از واکنش وقتی منو کنار مایا میدید کمی استرس داشتم و فقط تو دلم دعا میکردم کار احمقانه ای نکنه .
توی فکر بودم که با شنیدن صدای قدم هایی که از پشت بهم نزدیک میشد برگشتم ‌...
از تعجب چشمامو باز و بسته کردمو دقیق تر نگاه کردم .
خدای من یعنی این زن جذابی که داشت بهم نزدیک میشد مایا بود ؟!!
با ناباورررری بهش خیره شده بودم و نمیدونستم محو صورت جذابش بشم یا هیکل خوش فرمش که توی اون لباس یاسی رنگ خیره کننده شده بود !!!
چند ثانیه طول نکشید که مایا روبه روم ایستاد و جسیکا گفت ؛
* چطور شده ؟!
به سختی نگاهمو به سمت جسیکا سوق دادمو گفتم ؛
_ کارتون واقعا حرف نداره .
قبل از این که جسیکا شروع به تعریف از کارش کنه صدای زنگ آپارتمان تو سال پیچید که گفتم ؛
_فکر کنم دیوید هم رسید ، خب خانوما شما رو تا جلوی در راهنمایی میکنم .
بدون این که منتظر جوابی ازشون بشم به سمت در حرکت کردمو درو باز کردم.
با دیدن دیوید باهاش دست دادمو با جسیکا و سیرا که خیلی دلشون نمیخواست زود برن خداحافظی کردم .
درو پشت سرم بستم که دیوید گفت ؛
×مایا آماده است ؟
_ آره دیگه میتونیم بریم .
×بهش توضیح دادی که این مهمونی خطرناک و باید حواسش رو جمع کنه تا هویت خودشو
3.1K views15:52
باز کردن / نظر دهید