Get Mystery Box with random crypto!

•❥•-------------• •------------•❥ • رمان شهــ*ـــوت بی‌پایان | رمـــــان 📖

•❥•-------------• •------------•❥ •
رمان شهــ*ـــوت بی‌پایان
به‌قلم : سوگندツ
مخاطب :فقط بزرگسالان
•❥•-------------• •------------•❥•
#پارت_27

با ناباورررری بهش خیره شده بودم و نمیدونستم محو صورت جذابش بشم یا هیکل خوش فرمش که توی اون لباس یاسی رنگ خیره کننده شده بود !!!
چند ثانیه طول نکشید که مایا روبه روم ایستاد و جسیکا گفت ؛
* چطور شده ؟!
به سختی نگاهمو به سمت جسیکا سوق دادمو گفتم ؛
_ کارتون واقعا حرف نداره .
قبل از این که جسیکا شروع به تعریف از کارش کنه صدای زنگ آپارتمان تو سال پیچید که گفتم ؛
_فکر کنم دیوید هم رسید ، خب خانوما شما رو تا جلوی در راهنمایی میکنم .
بدون این که منتظر جوابی ازشون بشم به سمت در حرکت کردمو درو باز کردم.
با دیدن دیوید باهاش دست دادمو با جسیکا و سیرا که خیلی دلشون نمیخواست زود برن خداحافظی کردم .
درو پشت سرم بستم که دیوید گفت ؛
×مایا آماده است ؟
_ آره دیگه میتونیم بریم .
×بهش توضیح دادی که این مهمونی خطرناک و باید حواسش رو جمع کنه تا هویت خودش و ما رو فاش نکنه ؟
_ نه چیزی نگفتم بهش ، اگه بخوام بهش توضیح بدم باید همه چیز رو بگمو اینجوری از ترس و استرس کاری میکنه هممون لو بریم .
× آخرش با این کارهات گند میزنی رائول .
کلافه از سرزنش های دیوید به سمت داخل پذیرایی رفتم و دیوید هم پشت سرم وارد شد .
مایا همونجوری وسط پذیرایی ایستاده بود که کت تمام خزی که براش خریده بودم رد به سمتش گرفتم و گفتم ؛
_ بگیر اینم بپوش هوا خیلی سرده .
مایا با صدای آرومی باشه‌ای گفت و کت رو ازم گرفت .
برای این که محو تماشاش نشم به سمت دیوید برگشتم که دیدم دیوید به مایا خیره شده و با تعجب نگاهش میکنه .
تک سرفه ای کردم که سریع نگاهشو از مایا برداشت و گفت :
× می تونیم بریم ؟! سری به نشونه‌ی آره تکون دادم و همگی ار آپارتمان خارج شدیم .
بی معطلی سوار آسانسور شدیم و دکمه‌ی پارکینگ رو زدم .
نگاه همه‌ی کسایی که داخل آسانسور بودن روی مایا زوم شده بود و نمیدونم چرا از این موضوع داشتم اعصبانی میشدم .
واقعا مایا با این که سنش کم بود اما هیچی تو زیبایی و زنونگی کم نداشت .
فرم باسن و سینه هاش بقدری تحریک کننده بود که امروز منو به کل از خود بی خود کرده بود .
اگه توی ماموریت نبودیم حتما همونجا باهاش سک.س میکردم اما حیف که ...
× پیاده شو دیگه رائول به چی فکر میکنی ؟!
با صدای دیوید از فکر بیرون اومدم و به در باز آسانسور نگاه کردم .
مایا و دیوید ار آسانسور پیاده شده بودن و متجب به من خیره شده بودن !!
بی معطلی از آسانسور پیاده شدم و گفتم ؛
_ ببخشید فکرم درگیر این مهمونی لعنتی بود ‌.
× نگران نباش رائول ما از پسش برمیایم .
نگاهی به صورت پر اطمینان دیوید انداختم و به سمت ماشین حرکت کردم .
در ماشین رو با ریموت باز کردم و همگی سوار شدیم .
بعد از بستن کمربندم استارت ماشینو زدم و حرکت کردم .
آیینه وسط رو روی مایا تنظیم کردم و نگاهی بهش انداختم .
ساکت کنار در نشسته بود و به بیرون خیره شده بود که صداش کردم ؛
_ مایا ؟!!
چشم های خوش رنگش رو روی ایینه تنظیم کرد و نگاهم کرد که ادامه دادم ؛
_ امشب ماموریت تو استارتش زده میشه ، به حرف هایی که الان میزنم خوب گوش کن و سعی کن فراموششون نکنی .
زیر لب باشه‌ی آرومی گفت که ادامه دادم ؛
_ امشب یه مهمونیه خیره اس اما فقط درظاهر خیره اس !! منو دیوید به عنوان سرمایه گذارهای شرکت جورادیا توی این مهمونی شرکت میکنیم و تو هم به عنوان دختر عموی من .
نگاهم روی مایا بود که به دقت داشت حرف هامو گوش میداد و میخواستم حرفمو ادامه بدم که دیوید با خنده گفت :
× اما فقط دخترعموی خشک و خالی نه ...
با این حرفش رنگ مایا کمی عوض‌شد که با تشر به دیوید گفتم ؛
_ میشه یکم جدی باشی ؟!!!
دیوید با همون خنده‌ی بیجاش گفت :
× مگه دروغ میگم ؟! مایا باید جوری رفتار کنه که بقیه فکر کنن شما رابطه دارید تا حسادت کریستینا بیدار شه .
از دست دیوید کشدار نفسمو بیرون دادم که مایا پرسید ؛
+ کریستینا کیه ؟!!

『 @shahvate_bipayan ‌‌』