با ناباورررری بهش خیره شده بودم و نمیدونستم محو صورت جذابش بشم یا هیکل خوش فرمش که توی اون لباس یاسی رنگ خیره کننده شده بود !!! چند ثانیه طول نکشید که مایا روبه روم ایستاد و جسیکا گفت ؛ * چطور شده ؟! به سختی نگاهمو به سمت جسیکا سوق دادمو گفتم ؛ _ کارتون واقعا حرف نداره . قبل از این که جسیکا شروع به تعریف از کارش کنه صدای زنگ آپارتمان تو سال پیچید که گفتم ؛ _فکر کنم دیوید هم رسید ، خب خانوما شما رو تا جلوی در راهنمایی میکنم . بدون این که منتظر جوابی ازشون بشم به سمت در حرکت کردمو درو باز کردم. با دیدن دیوید باهاش دست دادمو با جسیکا و سیرا که خیلی دلشون نمیخواست زود برن خداحافظی کردم . درو پشت سرم بستم که دیوید گفت ؛ ×مایا آماده است ؟ _ آره دیگه میتونیم بریم . ×بهش توضیح دادی که این مهمونی خطرناک و باید حواسش رو جمع کنه تا هویت خودش و ما رو فاش نکنه ؟ _ نه چیزی نگفتم بهش ، اگه بخوام بهش توضیح بدم باید همه چیز رو بگمو اینجوری از ترس و استرس کاری میکنه هممون لو بریم . × آخرش با این کارهات گند میزنی رائول . کلافه از سرزنش های دیوید به سمت داخل پذیرایی رفتم و دیوید هم پشت سرم وارد شد . مایا همونجوری وسط پذیرایی ایستاده بود که کت تمام خزی که براش خریده بودم رد به سمتش گرفتم و گفتم ؛ _ بگیر اینم بپوش هوا خیلی سرده . مایا با صدای آرومی باشهای گفت و کت رو ازم گرفت . برای این که محو تماشاش نشم به سمت دیوید برگشتم که دیدم دیوید به مایا خیره شده و با تعجب نگاهش میکنه . تک سرفه ای کردم که سریع نگاهشو از مایا برداشت و گفت : × می تونیم بریم ؟! سری به نشونهی آره تکون دادم و همگی ار آپارتمان خارج شدیم . بی معطلی سوار آسانسور شدیم و دکمهی پارکینگ رو زدم . نگاه همهی کسایی که داخل آسانسور بودن روی مایا زوم شده بود و نمیدونم چرا از این موضوع داشتم اعصبانی میشدم . واقعا مایا با این که سنش کم بود اما هیچی تو زیبایی و زنونگی کم نداشت . فرم باسن و سینه هاش بقدری تحریک کننده بود که امروز منو به کل از خود بی خود کرده بود . اگه توی ماموریت نبودیم حتما همونجا باهاش سک.س میکردم اما حیف که ... × پیاده شو دیگه رائول به چی فکر میکنی ؟! با صدای دیوید از فکر بیرون اومدم و به در باز آسانسور نگاه کردم . مایا و دیوید ار آسانسور پیاده شده بودن و متجب به من خیره شده بودن !! بی معطلی از آسانسور پیاده شدم و گفتم ؛ _ ببخشید فکرم درگیر این مهمونی لعنتی بود . × نگران نباش رائول ما از پسش برمیایم . نگاهی به صورت پر اطمینان دیوید انداختم و به سمت ماشین حرکت کردم . در ماشین رو با ریموت باز کردم و همگی سوار شدیم . بعد از بستن کمربندم استارت ماشینو زدم و حرکت کردم . آیینه وسط رو روی مایا تنظیم کردم و نگاهی بهش انداختم . ساکت کنار در نشسته بود و به بیرون خیره شده بود که صداش کردم ؛ _ مایا ؟!! چشم های خوش رنگش رو روی ایینه تنظیم کرد و نگاهم کرد که ادامه دادم ؛ _ امشب ماموریت تو استارتش زده میشه ، به حرف هایی که الان میزنم خوب گوش کن و سعی کن فراموششون نکنی . زیر لب باشهی آرومی گفت که ادامه دادم ؛ _ امشب یه مهمونیه خیره اس اما فقط درظاهر خیره اس !! منو دیوید به عنوان سرمایه گذارهای شرکت جورادیا توی این مهمونی شرکت میکنیم و تو هم به عنوان دختر عموی من . نگاهم روی مایا بود که به دقت داشت حرف هامو گوش میداد و میخواستم حرفمو ادامه بدم که دیوید با خنده گفت : × اما فقط دخترعموی خشک و خالی نه ... با این حرفش رنگ مایا کمی عوضشد که با تشر به دیوید گفتم ؛ _ میشه یکم جدی باشی ؟!!! دیوید با همون خندهی بیجاش گفت : × مگه دروغ میگم ؟! مایا باید جوری رفتار کنه که بقیه فکر کنن شما رابطه دارید تا حسادت کریستینا بیدار شه . از دست دیوید کشدار نفسمو بیرون دادم که مایا پرسید ؛ + کریستینا کیه ؟!!