Get Mystery Box with random crypto!

•❥•-------------• •------------•❥ • رمان شهــ*ـــوت بی‌پایان | رمـــــان 📖

•❥•-------------• •------------•❥ •
رمان شهــ*ـــوت بی‌پایان
به‌قلم : سوگندツ
مخاطب :فقط بزرگسالان
•❥•-------------• •------------•❥•
#پارت_26

نفسمو به سختی بیرون دادمو گوشی رو روی میز گذاشتم .
خدای من یعنی دوست دخترش بود ؟!!
نزدیک بود همین الان با کسی که تو رابطه بود سکس کنم !!
اشکام بی اختیار روی گونه هام جاری شد و پاهام سست شد !!!
نمیدونستم این چه حسی بود که توی وجودم رخنه کرده بود ...
اصلا چرا من از احتمال این که رائول دوست دختر داشته باشه تا این حد ناراحت بودم!
نکنه من ...
با صدای در از فکر بیرون اومدمو سریع حوله رو دور خودم پیچیدم.
_مایا میکاپ آرتیست ها اومدن ...
زیر لب باشه ای گفتمو بی معطلی شروع به پوشیدن لباس هام کردم !
نمیدونم این حس عجیبی که داشتم چی بود !
اصلا من چرا از این که رائول از ادامه رابطه پشیمون شد ناراحت بودم !؟
خدای من نکنه .... اوه نه امکان نداره این حس احمقانه ام فقط بخاطر بلوغمه!
سرمو تکون دادم تا فکرایی که به ذهنم خطور کرده بود بپره !
روی تخت نشستمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید که دوتا دخترلوند همراه
رائول وارد اتاق شدن .
نگاهم میخ رائول که یه کاور لباس هم دستش بود ، شده بود و با دیدنش اون حس عجیبی که داشتم تشدید شد!
کاور لباس رو روی صندلیی که چند قدم باهاش فاصله داشت گذاشتو رو به اون دخترا گفت ؛
_ایشون مایا یکی از دوستای من هستن .
لبخند مصنوعی زدمو گفتم ؛
+ خوشبختم
_مایا این خانم ها هم سیرا و جسیکا دو تا از بهترین میکاپ آرتیست های فرانسه
هستن و قرار برای مهمونی امشب آماده ات کنن .
با هر دوشون دست دادم که رائول رو به سیرا و جسیکا گفت ؛
_ با مایا تنهاتون میزاریم ، فقط یادتون نره تمام تلاش خودتون رو بکنید .
بعد از رفتن رائول باهاشون دست دادمو روی یکی از صندلی ها نشستمو خودمو در اختیارشون گذاشتم .
ساعت تقریبا 7 شب بود که با صدای جسیکا چشمام رو باز کردم .
*خب دیگه تموم شد ، میتونی خودتو تو آیننه ببینی .
تکونی به خودم دادمو از روی صندلی بلند شدم ، نگاهی تو آیینه به خودم
انداختمو از تعجب شوکه شدم .
خداااااااای من !
یعنی این تصویر تو آیینه من بودم ؟!
باورم نمیشد با یه آرایش محو انقدر زیبا بشم .
سر جام خشکم زده بود که سیرا لباس رو که رائول آورده بود از کاور درآورد و به سمت گرفت .
*خیلی وقت نداریم باید لباستو بپوشی .
به زحمت نگاهمو از آیینه رو به روم گرفتمو به کمک اون دوتا لباس رو پوشیدم.
واقعا لباس ساده و شیکی بود و کاملا روی هیکلم نشسته بود !
بالا تنه‌ی لباس دکلته بود و سمت چپ لباسم چاک بلندی تا رونم داشت وپاهای خوش تراش و سینه هام رو مرکز توجه قرار میداد !
اما بیشتر از هرچیزی رنگ یاسی لباس که هماهنگی خوبی با پوست روشنم داشت توجه هر بیننده ‌ای رو جلب میکرد!
تو اوج سادگی کاملا تو چشم بودمو دوست داشتم زودتر رائول با این آرایش و لباس ببینتم !!!
آخرین نگاهو به خودم تو آیینه انداختمو بعد از پوشیدن کفش های پاشنه‌ بلندیکه تو کمد بود یه کیف کوچیک دستی مشکی هم برداشتمو از اتاق بیرون رفتم .
جلوتر از اون دوتا به سمت پله ها رفتمو با قدم های کشیده از پله ها پایین
می رفتم که سنگینی نگاه رائول رو روی خودم حس کردم.
نگاهمو از جلوی پاهام گرفتمو به سمت رائول سوق دادم .
که کت و شلوار مشکی جذبی پوشیده بود و جذاب تر از همیشه شده بود خیره شدم !
با ناباوری بهم خیره شده بود و انگار باورش نمیشد من همون دختریم که یک ساعت پیش از رابطه باهاش دست کشید .
از زبان رائول ؛
توی سالن پذیرایی مدام راه می رفتم و منتظر مایا بودم .
مهمونی امشب خیلی برام حساس بود و میدونستم که کرسیتنا حتما میاد !
از واکنش وقتی منو کنار مایا میدید کمی استرس داشتم و فقط تو دلم دعا میکردم کار احمقانه ای نکنه .
توی فکر بودم که با شنیدن صدای قدم هایی که از پشت بهم نزدیک میشد برگشتم ‌...
از تعجب چشمامو باز و بسته کردمو دقیق تر نگاه کردم .
خدای من یعنی این زن جذابی که داشت بهم نزدیک میشد مایا بود ؟!!
با ناباورررری بهش خیره شده بودم و نمیدونستم محو صورت جذابش بشم یا هیکل خوش فرمش که توی اون لباس یاسی رنگ خیره کننده شده بود !!!
چند ثانیه طول نکشید که مایا روبه روم ایستاد و جسیکا گفت ؛
* چطور شده ؟!
به سختی نگاهمو به سمت جسیکا سوق دادمو گفتم ؛
_ کارتون واقعا حرف نداره .
قبل از این که جسیکا شروع به تعریف از کارش کنه صدای زنگ آپارتمان تو سال پیچید که گفتم ؛
_فکر کنم دیوید هم رسید ، خب خانوما شما رو تا جلوی در راهنمایی میکنم .
بدون این که منتظر جوابی ازشون بشم به سمت در حرکت کردمو درو باز کردم.
با دیدن دیوید باهاش دست دادمو با جسیکا و سیرا که خیلی دلشون نمیخواست زود برن خداحافظی کردم .
درو پشت سرم بستم که دیوید گفت ؛
×مایا آماده است ؟
_ آره دیگه میتونیم بریم .
×بهش توضیح دادی که این مهمونی خطرناک و باید حواسش رو جمع کنه تا هویت خودشو