...بعد، رو به هشام كرد و گفت: حال، من از تو مي پرسم و تو جواب بده. گفت:بسيار خوب، بپرس. او گفت: آيا خدا حجّتي بر بشر اقامه كرده يا نه ؟ گفت :بله، اقامه كرده است. گفت: آن حجّت كيست؟هشام گفت: چه زماني را مي گويي؟ زمان رسول خدا يا زمان حاضر؟ گفت : زمان حاضر. هشام با دو زانوي ادب مقابل امام(ع)نشست، اشاره به امام كرد و گفت:«همين آقايي كه اينجا نشسته و [از اقطار و اكناف عالم بار سفر مي بندند و] رو به آستان اقدس او مي آيند.اوست كه به وراثت از پدر و جدّ، از اعماق آسمان و زمين ما را آگاه مي سازد». او حجّت خدا بر ماست. خدا هيچ گاه بشر را بي حجّت نمي گذارد. تا رسول خدادر ميان مردم بود، او حجّت بود. پس از رسول خدابايد كتاب خدا به دست حجّت ناطق معصوم از خطا بيفتد تا او رفع اختلاف از ميان امّت كند. مرد شامي گفت : چه دليلي هست بر اين كه ايشان حجّت خداست؟ هشامگفت: اين تو و اين درياي ژرف و عميق علم و حكمت و فضل و كمال،آنچه مي خواهي از محضر اقدسش سؤال كن. گفت: راست گفتي، بهترين راه همين است. تا خواست سؤال كند، امام(ع)فرمود: من به تو خبر مي دهم از وقتي كه از شام بيرون آمدي تا به اينجا رسيدي، در راه چه حوادثي بود و چه وقايعي پيش آمد و با كه بودي. او با كمال تعجّب گفت: بفرماييد. امام(ع)آغاز به گفتن كرد و او با تعجّب گوش مي كرد و مرتّب مي گفت:«درست مي فرماييد اي پسر رسول خدا».گويي كه شما با خودم همراه بودهايد. بعد گفت:«الآن من مسلمان شدم».فرمود: نه، مسلمان بودي.الآن ايمان آوردي؛وگرنه، اسلام همان شهادتين بود كه به زبان آوردهاي.گفت: بله، يابن رسول الله."اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلَّا الله وَ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ وَ اَنَّكَ وَصِيُّ الْاَوْصِياءِهادت به وحدانيّت خدا و رسالت محمّدمي دهم و شهادت مي دهم كه تو وصيّ اوصياي رسول خدا هستي"1؛ اين معناي ذائدِحامي است؛ يعني از يك سو دشمني را كه در مكتب بنياميّه تربيت شده و آمده بود تا در ميان شيعه اختلاف بيفكند دفع كرد و نگذاشت افكار انحرافي او در دل شيعه جا بگيرد و از ديگر سو، به حمايت از شيعه برخاست و نگذاشت شيعه به دست دشمنان مهلك بيفتد و عقايد حقّهي خود را از دست بدهد. 1- اصول كافي،جلد1،صفحهي171.