Get Mystery Box with random crypto!

. › یه تیمارستانی بود که دیوونه ها ساعت ها صف میکشیدن و یکی | شازده کوچولو | داستان کوتاه

.
› یه تیمارستانی بود که دیوونه ها ساعت ها صف میکشیدن و یکی یکی از یه سوراخ که تو دیـوار بود به یه چیزی نگاه میکردن . این موضوع برای رئیس تیمارستان خیلی عجیب شده بود . یه بار رفت گفت چیو نگاه میکنید !؟ بذارید منم ببینم ، رئیس رفت تو صف وایساد ، نوبتش رسید و یه دقیقه از سوراخ نگاه کرد و دید چیـزی نمیبینه ، برگشت گفت اینجا که چیزی برای دیدن نیست ، دیوونه ها برگشتن بهش گفتن بیلااااخ یه دقیقه وایسادی میخوای چیزی هم ببینی !؟ ما ده ساله اینجاییم هنوز هیچی ندیدیم .

بهمن صفـوی

 ⊶ @ShazdeKooCholou