۱۹۹۱ ) ایستاده تنها در خیابانِ انتظار زنی با چشمانی چون اسب ک | شبکهٔ شعر سپید
۱۹۹۱ )
ایستاده تنها در خیابانِ انتظار زنی با چشمانی چون اسب که آسمانی از مَه سیمابی درون مردمکش میلرزد زنی که دستانش پر از فردای من است و هراس سالیان سیّالم از چین پیشانیاش میچکد
ایستاده در گذرگاه ابر و باد با گیسوانی از غروب زنی با چشمانی چون اسب که در هوای سربی صبح حروف گمشدهی نهانم را میکاود تا ساعت پلاسیده بهارش را از نهال کودکیام بچیند
ایستاده بر شیب حرمان حجمی از جنس غرور و فریاد مخدوش خیابان در سکوت نارسش میپوسد ایستاده در انتظار زنی با چشمانی چون اسب و معنای مرا از نگاه سرد عابران میپرسد
ایستادهام در قاب زرد خزان در این سوی سرد پنجره و پردهای به رنگ هیهات سایههای قطعهقطعه شدهام را پنهان میکند از نگاه زنی ایستاده در خیابان با چشمانی چون اسب