از شب، میان اینهمه پس کوچه ها گمی! تا صبح، روی فندکشان در توهّ | شعر امروز
از شب، میان اینهمه پس کوچه ها گمی!
تا صبح، روی فندکشان در توهّمی
بر ما چه رفته است که اینقدر ساکتیم
با تو چه کرده اند «هنرمند ِ مردمی»؟!
از آرمان ِ مشترک ِ دست توی دست
تا آدمی که خسته شده از هرآنچه هست
از دستبند خسته ی من تا فرار تو
از حسرت دراز کشیدن کنار تو
باران گِل شده وسط ِ چاله چوله ها
تا سایه ی ِ دراز ِ غروب ِ کوتوله ها
یعنی دلم شکست... اگرچه صدا نداشت
که هیچ چیز، ارزش اشک تو را نداشت!
سید مهدی موسوی
@shereemroz