Get Mystery Box with random crypto!

عکس ها و متون ناب

لوگوی کانال تلگرام sheri_ke_zendegist — عکس ها و متون ناب ع
لوگوی کانال تلگرام sheri_ke_zendegist — عکس ها و متون ناب
آدرس کانال: @sheri_ke_zendegist
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 69
توضیحات از کانال

بهترین اشعار و متون ناب را در این کانال میتوانید
بجویید.

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-07-20 07:19:41
همه چیز ...
خاطره ....
گفتگوها...
بوسه‌ها...
هم‌آغوشی پیکرهای دلداده ...
همه چیز می‌گذرد!
ولی تماس ارواحی که یکدیگر را لمس کرده و در میان انبوه اشکال زودگذر یکدیگر را شناخته‌اند ‌هرگز زدوده نمی‌شود...
@sheri_ke_zendegist

#رومن‌رولان | #ژان‌کریستف
38 views04:19
باز کردن / نظر دهید
2022-07-20 07:17:38
"غرق در فکر،تنهایی مردی در حال راه رفتن"
اثر
رنه ماگریت
۱۹۲۶ میلادی
@sheri_ke_zendegist
33 views04:17
باز کردن / نظر دهید
2022-07-19 11:25:15
33 views08:25
باز کردن / نظر دهید
2022-07-19 11:22:23 دلم را در روزنامه می پیچم
کنار عکس زنی
که با حروفی درشت رد شده است.
دلم را
در یک خبر کوتاه
دریک روزنامه ی محلی
با تیراژ کم.
@sheri_ke_zendegist

غلامرضا بروسان
32 views08:22
باز کردن / نظر دهید
2022-07-17 08:14:14 وقتش رسیده مثل من امروز برداری
آن قاب عکس کهنه را از کنج انباری

با آستینت خاک‌هایش را بگیری باز
بر نقطه ضعف خاطراتت دست بگذاری

دستان من خاکی‌ست ، قدری گریه کن بانو!
دستم معطر می‌شود وقتی که می‌باری

دیشب به یادت "گریه‌ها" را خواندم از اول
اصلا کتاب شعر "فاضل" را تو هم داری؟

دیگر نپرس از فکر من این روزها، قطعا
من هم به آن چیزی می‌اندیشم که تو... آری!

ترکت نخواهم کرد من بااینکه می‌دانم
سیگار قلابی برای ترک سیگاری...
@sheri_ke_zendegist
#سعید_صاحب_علم
37 views05:14
باز کردن / نظر دهید
2022-07-09 11:19:02 تاریکی ام ! شبیه شبی که سحر نداشت
تنهایی ام ! شبیه کلاغی که پر نداشت
تلخم ! شبیه دورترین قهوه خانه ای
که بر لبان قهوه چی اش هم شکر نداشت
دلتنگِ شعرهای به قصابخانه ام
اخموی چشم هات که از من خبر نداشت
دلگیر ِ دوستانِ ریاکار ِجانی ام
فحاش آن تنی که لیاقت به سر نداشت
دلخسته از کثافت این شهر لعنتی
از خانه ای از آهن و آهن که در نداشت
از عقل و علم و منطق وحشی ِ زخم ها
این جنگجو ی خسته به جز خود سپر نداشت
می خواست که فرار کند این درخت پیر
افسوس عزم داشت و دست ِ تبر نداشت
سر را سپرد عشق به سامان ِ نیستی
دل را گذاشت بین دوراهی و برنداشت …

در خواب می کنم غزل عاشقانه را
ته مانده های رفته ی دیوانه خانه را
می ترسم از سیاهی ِ از شب گذشته ام
از دیدن ِ دوباره ی دیو و فرشته ام
از سوسک های بی حرکت روی گرده ام
می ترسم از صدای نفس های مرده ام
زیبایی ازتو بود که طاووس پا گرفت
دنیای زشت بود که از من، تو را گرفت
بر روی فرش ، شیر به آهو رسیده است
کابوس چشم هام به چاقو رسیده است
روی طناب خیس ِ تو خون است و رخت ها
دنیای چرک مرده ی کرم ِ درخت ها
نقاشی است و سرخ ترین رنگ می شوم
داماد ِ بی عروس ِ دل ِ تنگ می شوم
فرقی ست بین دوست نامرد و آشنا
دارند می دهند تو را به غریبه ها
با یاد گریه هام به حمام می روم
با یاد تو به خانه ی اقوام می روم
شب ها که بره های تو به خواب می روند
این بیت ها به خانه ی قصاب می روند
مشروب می خورند و به شب سنگ می زنند
تا صبح مثل بچگی ات ونگ می زنند
از من درخت های زیادی بریده اند
از من بریده اند …زیادی بریده اند …
□□
از توی جیب
عکس ِ تو را در می آورم !!
تا قرص ها
تعادل دنیای من شوند
□□□
تهران گرفت از تو مرا ! کور و کر شدم !
غم سنگ زد به شیشه و من بیشتر شدم
شب هام بود و … غیرت ِ چاقو به دست هاش
شب هات بود و… بوی عرقگیر ِمست هاش
موزیک داغ و پارتی ِ قرص ِ اکس ها
تنهایی ِ کثیف شده بعد ِ سـِ–ـک*س ها
نوزاده های غیر مجاز و زباله دان
نفس ِ تفنگ بادی و مرگ پرندگان
خوشبختی ِ حلال و سر ِ چند همسری
با آب و رنگ و روغن ِ فحاش ، دلبری
سیمان و برج های به « سرو » تو خورده بود
و عشق بود و عشق … ولی عشق مرده بود !
دعوا و داد و دزدی و دود و دروغ بود
تهران شلوغ بود عزیزم ! شلوغ بود !
آن روزهای بی تو خودم را نداشتم
پول کرایه تاکسی حتا نداشتم
شب ها سر ِ گرسنه ی من بود و سنگ بود
خندیدنم به قصه ی ماه و پلنگ بود
تا صبح در کنار خیابان نشستنم
آواز جیرجیرک ِ غمگین ِ در تنم …
آن چیز ها که از تو به جا ماند غم شدند
سیگارهای خاطره های بدم شدند
تهران تمام شد به اتاقی که در نداشت
تنها شدم شبیه کلاغی که پر نداشت
در گوش من صدای دویدن شنیدنی ست
فریاد های تو ته کابوس هر زنی ست
این فرش ها مرا به تو بالا می آورند
از خون اول تو به دنیا می آورند …
 
 @sheri_ke_zendegist
 
از : وحید نجفی
 
56 views08:19
باز کردن / نظر دهید
2022-07-07 10:05:19 ای مرگ نمی ترسم ، بیا ...!

خیابان به خیابان ، کوچه به کوچه و خانه به خانه جنگیده بودند. تکاوران دریایی ارتش عراق را پشت دروازه های خرمشهر و در آرزوی تصرف شهر نگه داشته بودند اما آن روز دیگر ادامه مقاومت دیوانگی بود ، هر کس در خرمشهر می ماند قتل عام می شد.

دیگر خمپاره اندازی هم نمانده بود. تکاوران نیروی دریایی و دانشجویان دانشکده افسری ارتش به مرحله نبرد تن به تن رسیده بودند، سرنیزه در مقابل مسلسل! کار بجایی رسیده بود که روی برجک تانک می پریدند و توی آن نارنجک می انداختند. عراقی ها از سه جهت خرمشهر را محاصره کرده بودند ، فقط مانده بود پُل را تصرف کنند و تمام.

دولت و بنی صدر دستور عقب نشینی صادر کرده بودند ، ماندن هم جایز نبود و دیگر کاری نمیشد انجام داد. نیروها با چشمانی اشک بار از روی پل خرمشهر عقب نشینی می کردند اما ٣ دستگاه اتوبوس که برای استتار گل مالی شده بود خلاف حرکت جمعیت مدافعان در حال نزدیک شدن به خرمشهر بود. هرچه دست تکان دادند و سعی کردند مانع از حرکت اتوبوس شوند فایده ای نداشت ، آن ها بدون توجه به سوی خرمشهر در حال حرکت بودند. اتوبوس حامل تکاوران داوطلب نیروی دریایی بود که بدون توجه به دستور عقب نشینی قصد دفاع از خرمشهر را داشتند.

آبادان در محاصره بود و این نیروها در جاده آبادان به ماهشر در حال دفاع ، وقتی شنیدند از خرمشهر عقب نشینی شده برآشفتند و داوطلب دفاع تا آخرین قطره خون شدن ، بر خلاف دستور عقب نشینی ! ناو سروان تکاور اسماعیل شعبانی نمی توانست بپذیرد که عراقی ها بر یک وجب از خاک ایران مسلط شوند. فریاد زد: «چنتا اتوبوس جور می کنیم و میریم خرمشهر!»

حدود ۸۰ نفر داوطلب جمع کرد و با سه دستگاه اتوبوس راهی خرمشهر شد. اتوبوس های گل مالی شده در جاده ای که همه در حال دور شدن از خرمشهر بودند ، برخلاف جهت حرکت جمعیت در حال پیشروی بود. آن روز اسماعیل حال و هوای دیگری داشت. بین تکاوران دریایی ارتش به اِسی معروف بود. داخل اتوبوس شور وصف ناپذیری داشت، دوست و همرزمش مزیضانی گفت: «بچه ها همه ما یکروز به دنیا آمدیم و یک روز از دنیا می ریم» بعد داد کشید : «ای مرگ نمی ترسیم، بیا!»

وقتی به صورتش نگاه می کردی انگار طور دیگری شده بود. خشم در صورت بچه ها موج می زد و دیگر خبری از ترس مرگ نبود. کم کم غروب شده بود و رسیده بودیم به خرمشهر ، از یک طرف لشکر های تا بن دندان مسلح و مکانیزه عراق و از طرفی ما چند تکاور که فقط ژ-۳ در اختیار داشتیم و چند نارنجک و آر پی جی. خیابان ۴۰ متری آخرین خیابانی بود که برایمان مانده بود و عراق به باقی خیابان ها مسلط بود. صدای خمپاره و خمسه خمسه طوری بود که صدا به صدا نمی رسید ، تنها با اشاره دست بین تکاورها آرایش می گرفتیم. اِسی عاشق تیربارش بود ، میگفت تا صبح مهمات دارم اگر صدای تیربارم قطع شد بدانید که من را زده اند.

زیر نور مهتاب و در اوج تعقیب و گریز دفاع ناگهان گلوله عراقی ها سینه اِسی را شکافت ، وقتی از زور درد داشت خم می شد با علامت دستش با ما نشان داد که خوبم و نگران نباشید اما صدای تیربارش برای همیشه قطع شد. وقتی رفتیم سراغ جنازه اش که او را عقب بیاوریم، دیدیم گلوله اسلحه اش را هم شکسته. یاد حرف های قبلش افتادم...

همان روز دوست و هم رزمش مزیضانی هم در سوی دیگر همان خیابان با گلوله عراقی ها در خون غلتید و به زمین افتاد. روزی که خرمشهر ، خونین شهر شد...
@sheri_ke_zendegist
منابع:

برگرفته از یادداشتهای ناوسروان حسین جعفری همرزم شهید اسماعیل (اِسی) شعبانی
53 viewsedited  07:05
باز کردن / نظر دهید
2022-06-27 09:06:06
هیچ پدری فرزندنش را در قایق مرگ نمی سپرد مگر اینکه دریا امن تر از وطنش باشد...
@sheri_ke_zendegist
80 views06:06
باز کردن / نظر دهید
2022-06-23 09:18:07
من مَرد عمودی زمین بودم و امروز
از مرحمت عشق ببین زاویه‌ام را...

@sheri_ke_zendegist
175 views06:18
باز کردن / نظر دهید
2022-06-06 22:49:45
آغوش سرد مادر هم بهشت است ...

@sheri_ke_zendegist
115 views19:49
باز کردن / نظر دهید