من زود رسیدم به جهان و تو کمی دیر
بیهوده دهم اینهمه دشنام به تقدیر
من باغ خزان دیده و تو اوج بهاران
تو تازه جوان می شوی و من شده ام پیر
ای وای به پیری که جوانست حریفش
مثل دل من که شده با چشم تو در گیر
آخر چه بگویم به دل حرف نفهمم
در او نکند جز سخن چشم تو تاثیر
آنقدر که من تشنه ی لبهای تو ماندم
دیگر شده ام جان تو از جان خودم سیر
من عاشقم و سوژه ی شعرم همه اش عشق
یک عاشق دور از دغل و حیله و تزویر
عاشق شو همین آخر آبان که مبادا
حسرت به دلت ماند ازین آفت تاخیر
با عشق شود فصل خزان تو بهاری
با عشق شود عید، همین جمعه ی دلگیر
ناصر عبدالمحمدی
@shrear
