Get Mystery Box with random crypto!

منتظر می شوم که شب برسد آسمان و زمین سیاه شود یاد چشمت بیارد | شعر ناب شهریار

منتظر می شوم که شب برسد
آسمان و زمین سیاه شود
یاد چشمت بیاردم سر شوق
یک شب شعر رو براه شود


هرگز ای درد لاعلاج ای عشق
از سرم دست بر نخواهی داشت
تا ابد زیر سایه ات هستم
ای درختی که بر نخواهی داشت


از ازل تا ابد دلم تنگ است
دیدن تو چقدر سخت شده
وای این عشق روستایی ما
مثل اوضاع پایتخت شده


راستی پس خدا کجا خواب ست
پیش ازینها بشر شرافت داشت
آدمیت هنوز باقی بود
گرچه باغش همیشه آفت داشت


هرطرف چشم را بگردانم
از افق تا افق شیاطینند
می برم من پناه بر شیطان
دوستان خدا اگر اینند

باز شعرم خروج کرد از عشق
چه کند شاعری که مختار ست
من چه گویم ز روشنی وقتی
همه ی روزگارمان تار ست


خوب شد بین این سیاهی ها
کشف کردم دو چشم نازت را
خوب شد هر چه شرح دادم باز
شعر من لو نداد رازت را

عمر افتاده در سرازیری
نیست وقت جواب سر بالا
تو نباشی چه فرق دارد مرگ
سالها بعد یا همین حالا


عمر خود گر حرام آن نکنم
به من این عشق را حلال نکن
عاشقی را تعبدی بپذیر
بچش از حکمتش سوال نکن

ناصر عبدالمحمدی @shrear