|به مناسبت روز جهانی پناهجویان| در فاصلهی میان سکوت و رنجها | siavoushan
|به مناسبت روز جهانی پناهجویان|
در فاصلهی میان سکوت و رنجهای تجسّم یافته چکیده نویسی و ترجمه: ساناز خسروانی
بدن و روان در ارتباطی دوسویه با یکدیگر خلق میشوند. فرآیندی که در آن، درون و برون در هم میآمیزند و یکدیگر را در بستر برهمکنشهای نامنتاهی و دگرگونشونده ادراک میکنند. چنین دریافت دوسویهای، در معنایی گستردهتر، در بستر روابط بینفردی و اجتماعی نیز روی میدهد. بدن، همواره ردّی از «آن دیگری» را بر خود دارد. ردّی که به آهستگی با خودانگارهی فرد به یکپارچگی میرسد. از آغازین لحظهی زندگی، بدن گذرگاهی برای روابط است: نخست، رابطه با والد، «منِ مستقل» که به رسمیت شناخته شده یا طرد میشود و گرامی داشته یا انکار میشود. گذرگاهی برای دگردیسی هویتِ کم و بیش منسجمِ ما، برای «خود». و اینچنین، بدن به صحنهی همگرایی معانی فردی و اجتماعی مبدّل میشود. این حقیقت که ریشههای وجودیِ «خود» در بدن جای دارند، به برهمکنش دو دریافت بنیادین بازمیگردد: بدنی که هستم، و بدنی که دارم. دریافتهایی که پابهپای هم در ذهن جریان دارند و در ارتباط با دیگران دگرگونی مییابند.
بدنِ پناهجویان جایگاهیست که نشانگان قدرت بر آن نقش بسته است. آنان از شرایطی برمیآیند که در آن، گروههای بزرگ آدمها با اضطراب جدایی و ازهم پاشیدگی دست به گریباناند. در مواجهه با تهدید این فروپاشی و برای مهار آن، افراد رو به سوی بدنها میگردانند: بدن دیگران؛ جایگاه قطعیِ سپردههای عاطفیشان و جایگاه بخشهای از هم گسیختهی ذهنشان. چنین است که خشونتِ میان پناهجویان، با تحقیر و تخریب (بدنها) همراه میشود: این بدن است که مخزن نهاییِ درد، ترس، جدایی، و رنج است و خشونت، تلاشی پنهان برای نفوذ به این مخزن، و فتح کالبدِ انسانیِ حملکنندهی این عواطف است.
از سوی دیگر، هنگامی که تجربهي آسیبزا بدون منبعی برای تسلّی برای مدّت طولانی تداوم یابد، ذهن برای غلبه بر این ترسِ فراگیر، سازوکارهای پیچیدهتری را به کار میبندد. ترومای پیچیده، علاوه بر اختلال اضطراب پس از آسیب، با تغییر در سطح هوشیاری و اختلال تجزیهای نیز همراه است: مراتبی از گسست، که کارکرد فرد را در سطوح زیستشناختی، رفتاری، ارتباطی و هویتی برهم میزند. در چنین شرایطی، گسستِ ذهن تنها به اختلال در فراخوانیِ خاطرهی تجربهی تروماتیک محدود نمیشود بلکه بر هویت فرد و مفهوم «خود» نیز اثر گذارده و آن را در گذر زمان عمیقا دگرگون میکند. گسستی که نه تنها در روان، که در «خودِ جسمانی» و در قالب بیماریهای روانتنی نیز بروز مییابد.
از منظر روانکاوی، پوست در شکلگیری تجربهی فرد از مفهوم «خود» نقش ویژهای دارد. پیش از همه، این فروید بود که «ایگو» را به منزلهی فرافکنیِ ذهن از سطح بدن توصیف کرد؛ اینکه گامهای نخستینِ شکلگیری «ایگو» با تجربیات روانشناختی فرد از سطح بدن خویش برداشته میشوند. به بیان وینیکات، بدنِ کودک حس میکند، رنج میبرد، میچِشَد و حرکت میکند، امّا مرزی ندارد. حسّ وجود یک مرز، آنچه درون را از برون متمایز و برای فرد تعریف میکند، از راه تماس با دستان مادر پدید میآید. بعدها آنزیو، این ایده را گستراند و شرح داد که پوست، نه تنها دربرگیرندهی بدن کودک، که حصار امنی میان درون و برون و مکانی برای تماس و تبادل با جهان بیرون است.
با وقوع تجربیات تروماتیکِ دردناک و حقارتبار برای پناهجویان، تجربیاتی که با آسیب به پوست جسمانی نیز همراهاند، فرد این فروپاشی را در قالب از دست رفتن پوست روانی خود -مهمترین ظرف روانتنیاش- تجربه میکند. وضعیتی که وی را از امکان تعامل روانی سالمِ دوسویه با دیگران محروم میدارد. آسیبِ این پوسته روانی، فضای ضروریِ موجود میان «خود» و «دیگری» را از میان برمیدارد. فرآیندی که در پی آن، بدن و ذهن به جهان بستهای مبدّل میشوند که فاقد فضایی برای معرّفی، تفسیر، و نمادسازی اُبژههاست. رویدادی که به سبب آن، پناهجو خود را به منزلهی اُبژهای در دستان فرد شکنجهگر و فاقد ارادهی آزاد میپندارد. شکلی از گسست، میان بدنی که هنوز میتواند رنجهایش را ابراز کند، و ذهنی که دیگر نمیتواند از رنجی که میرود برای آفرینش معنا استفاده کند. از این روست که جلسات رواندرمانی پناهجویان آسیب دیده، آکنده از سکوت است چرا که واژگان یا یافت نمیشوند یا فاقد معنا هستند و بدنها جایگاهیاند که بر آنها میتوان ردّ تجربیاتی که فرد قادر به نمادسازی برای معنا بخشیدن به آنها نیست را پی گرفت. به این ترتیب، تعامل میان افکار و معنا مختل میشود، زمان و مکان ابعادشان را از دست میدهند، و تروما به طور پیوسته به عنوان رویدادی در زمان حال تجربه میشود.
آنچه در پی تکّه تکّه شدن پوست روانی از دست میرود، انسجام، خودآگاهی، و یکپارچگی مفهوم «خود» است. این فروپاشی اغلب با شرم عمیق و احساس گناه توام