تعبیرِ «دور انداختنِ نردبان» ویتگنشتاین در سال ۱۹۱۹ در نامههایی که از اردوگاه اسرای جنگی به #برتراندراسل نوشته، میگوید گرچه خودش باور دارد کتابِ «رسالهی منطقی- فلسفی»اش از هر لحاظ روشن و خیلی هم شفاف است اما هیچکس از آن سردرنخواهد آورد و این فکر برایش آزاردهنده است.
او در همان خط اول پیشگفتارِ کتابِ «رساله» مینویسد شاید این کتاب را فقط کسی بفهمد که یا خودِ افکاری که در آن مطرح شده و یا مشابهشان را، قبلا اندیشیده باشد.
اما چه کسی میتواند قبلا شبیه فیلسوفی اندیشیده باشد که رویِ سخناش، با انسانی متفاوت از مدارِ دیگری است؟
شاید اگر کسی از شما «رساله» را خوانده باشد، با هم دراین تجربهی خواندنِ آن، مشترک باشیم که ناگزیر شدهایم با صرف وقت زیاد و گاه تحمل روزهایی فرسایشی، مدام برگردیم اولِ کتاب. و انواع نسخههای انگلیسی متن، ترجمه و شرحهای فارسی، تفسیرهای انگلیسی، ماهها روی میز کارمان گشوده بمانند، کمی پیشروی کنیم و دوباره برگردیم آنچه را خواندهایم تکرارکنیم و مجبور باشیم آن را شبیه به ناداستانی شاهکار، «سفیدخوانی» کنیم و در خطوط سفید بین جملهها و واژهها دنبال پیام اصلی بگردیم و نتیجه اینکه از بندهای اواسط کتاب پیشتر نرویم.
چون با کشف هر نکتهی تازهای، چارهای نداشتیم برگردیم اول تا دوباره همه متن را در پرتو یافتهی نو، بخوانیم تا کم کم این تجربهی برخورد با متن، خودش راه را نشانمان بدهد و رضایت بدهیم آن را پیوسته و آرام بخوانیم، مثل کوهنوردی که چارهای جز این ندارد شیب تندِ یال زیر قله را که انگار قرار نیست تمام شود، آهسته و پیوسته بالا برود.
اما در این کشمکش میان کمآوردن نفس و اصرار بر استقامت هم، فقط لحظاتی است که میتوانیم از عادت جدا شویم و در جایگاه انسانی از مداری متفاوت بنشینیم و به عمق آنچه ویتگنشتاین میگوید راه پیدا کنیم، راهی که در خطوط درهمِ روزمرهگیهای فردای آن، گم میشود و وقتی دوباره میخواهیم از آن جاکه کتاب را بسته بودیم ادامه بدهیم باز باید برای برگشتن به مسیرهای ناآشنایی که پیدا نشده رخ میپوشانند، از اول تلاش کنیم.
به نظرم تجربهی دریافت پیام رازآلودِ چنین کتابی که جز یک پانوشت، هیچ منبعی ندارد و وحیگونه مرزهای بیانِ اندیشهها را در زبان نشان میدهد، ناگهانی و شوکآورست. به یک باره خوانندهی سمج درمییابد فیلسوفی که کتاب را روایت میکند، بر بلندایی دور ازدسترس ایستاده و راهی کاملا دگرگون و متمایز با مسیرهای آشنا، برای اندیشیدن نشان میدهد و در روش ِآزاد خود، یگانه و یکهتاز است و شاید به همین خاطر هم نقدناپذیر.
مخاطبِ «رساله»، برای فهم آنچه ویتگنشتاین میگوید نیاز دارد شیوهی رایجِ برخوردش را با جهان و مسائل فلسفی تغییر دهد، اما رقم خوردنِ چنین تغییری در عمل، یعنی متحول شدن طرز نگاهش به «زبان» که جوهر ملموس وجود انسانی اوست، و بنا به سرشتاش امکانات و مرزهایی دارد. و نکته قابل تامل اینجاست که نتیجهی این تغییر و تحول هم ساخته و پرداخته کردن یک شیوهی نوی فلسفی برای جایگزینیِ شیوههای رایج نیست.
او از مخاطباش میخواهد بنیانها و بخش اساسیِ آنچه را که تا امروز دانستههای او را ساخته و مجموعهی پذیرفتههای موجه اوست، از ریشه بکَنَد و دور بریزد، و اگر موفق به چنین کاری بشود همانطوری که در فقرهی ماقبل آخر «رساله» میخوانیم، موفق میشود فلسفهورزی را در مداری دیگرآغاز کند و «نردبان» را دور بیندازد، ویتگنشتاین مینویسد:
«گزارههای من به این طریق روشن کنندهاند که آنکس که مرا میفهمد آنها را در پایان مهمل مییابد، وقتی از طریق آنها- پله پله برآنها_ بالا رفته و از آنها گذشته است. ( او باید، به تعبیری، نردبان را دور اندازد وقتی به بالا رسید.) او باید از این گزارهها فرا برود و برآنها غلبه کند؛ آنوقت جهان را درست میبیند.» (ترجمه مالک حسینی)
تعبیر «دورانداختن نردبان» میتواند همان عزم جزمکردن برای ایجاد انقلابی عظیم در طرز دیدن و روش برخورد با جهان باشدکه به جای ساخته و پرداخته کردنِ اندیشههایی جدید و نظامی حاضری، و قبلا اندیشیده شده، انقلابی عظیم در خودِ ما ایجاد میکند تا بالا برویم، تغییرِ مدار و جایگاه بدهیم و به انسانی دیگر تبدیل بشویم و بالاخره بتوانیم از پسِ این دگرگونی که ما را به فرازی رها از بندِ عادت رسانده، جهان را درست ببینیم.