جستارهای فلسفیِ پراکنده دربارهی آثار هنری موزه-گالریِ «دیدی» #ایزدشهر
#فلسفه_و_گردشگری_خلّاق (قسمتاول)
«تبعید شده از خود حقیقی» و «دور افتاده از خویشتن» ترکیب کلمههایی که در برخورد اول با اثر «نفت» به ذهنام رسید. این انسان زمانی خودش بوده است اما حالا به قول #بورخس چه اهمیتی دارد اگر هیچ کس نباشد. روزها میآیند و میروند و او را خمیده زیر بار بشکهی نفت فراموش میکنند.
وقتی واژهی #فلسفه را به معنای عملی و انضمامی آن به کار میبریم، اولویت و محور این خوب زیستن آزادگی است و نه بندگی و همین «آزادی» را به یکی از مهمترین مسائل فلسفی دنیای امروز تبدیل میکند.
اما این اثر تصویر فقدان آزادی و آزادگی است، در مواجهه با این کار زیبا، ساختهی دست هنرمندانهی علیرضا معصومی باعجله دنبال تاریخ گشتم، سال ۱۳۹۴ ساخته شده بود؛ ولی انسان استعمارزدهای را به تصویر میکشید که از دوران استعمارزدگی، دارد میمیرد و در دایرهی بازگشت جاودان و بیپایان این چند قرن، هی زاده میشود تا به جستوجوی خویشتن و آزادی برگردد و به دلائلی که برای خوب زیستن دارد تحقق ببخشد ولی باز نتوانسته از دردناکی و نمناکی خردشدن استخوان فراتر برود. هر بار در پی چشیدن طعم نوعی از کمال بوده اما باز علیل و تکیده، وارفته و با نگاه خشمگین، عبوس و آزرده، زندگیاش به سنگینی تحمیلیای که باید به گُرده بکشد، ختم شده و به لمسِ محدودیت و سنتِ خشونت.
#دوباتن می گوید هنر بازتاب روابط موجود در فرم زندگی امروز ماست. اما این حجم ساخته شده از برنز به اسم «نفت»شکستگیهای فرم زندگی مارا نشان میدهد و با اینحال چشم ما را به آن جنبه از زندگی باز میکند که باید جبران کمبود چیزی متفاوت در ما باشد: و آن پرسش و تامل دربارهی حقایق کلی و گریزناپذیر زندگی است به جای تسلیم شدن در مقابل شرایط داده شده!
و نکتهی مهم این که در کار تحقیق فلسفی و پرسه زدن در لابهلای متون و کتابها، از #انقلاب_مشروطه تاامروز، چالش بین تجدد و سنت، مدام در دو خط فکری متناقضِ افراط و تفریط پیش رفته و من را هم مثل اکثر محققان فلسفه، سرگردان میکند:
۱-الگوبرداری و وارداتِ فلسفه و ستایش غرب
۲- عقبگرد و بازگشت به گذشته و سرزنش غربزدگی
و در هر دو مسیر، زبان و اندیشهی ما از حرکت طبیعی و متناسب با شرایط درونی و بیرونی خودش، بازداشته شده است.
اما حالا که در سفری بیبرنامه، راهم به این موزه گالری مسحورکننده باز شد با بخشی از «هنر»امروزی و ناشناختهی هنرمندان کشورمان برخورد کردم که نمونههای زیادی از تفکر فلسفیِ متناسب با دنیای امروز ما را در خود پرورش داده بود، فلسفهورزیهایی که اینجا به شکل و قامت هنر نشستهاند، نه شیفتگی کورکورانه به غرب دارند و نه تمایل به عقبگرد و راکد ماندن در گذشته. بلکه عمیقترین مسائل فکری جهان معاصر را بومی و محلی خودمان کردهاند. و نمونههای قابل تاملی را برای فلسفهورزی به سبکی نو، آفریدهاند.
و اما #جنگ_نفت اثر عارف رودباری شهمیری، از دریچهی دیگری به مسئلهی نفت نگاه میکرد. از یک منظر سه اثر متفاوتِ «نفت»، «زمین زادگاه من» و «جنگ نفت» دعوت میکردند، دربارهی مسائلی که با اصطلاحات کهنهی «استبداد»، «تخریب زمین» و «سلطهجویی بر سرِ منافع»، بیان میکنیم از نو بیاندیشیم و طرحی نو برای شکل دادن به پرسشهای جدید دراندازیم.
«جنگ نفت» در ظاهر درهای گشوده را میبست. معیشت را به سیاست گره میزد، و از همین مسیر، راه رسیدن به خویشتن را میبست، اما الهامبخش بود و دری ناشناخته را نشان میداد که در دل دریای تاریک کار گذاشته شده بود! (ادامه دارد)