سیمیاگری #جستار_فلسفی_۷۳ چرا افراطگرایانِ خاورمیانه از آز | سیمیاگری
سیمیاگری #جستار_فلسفی_۷۳
چرا افراطگرایانِ خاورمیانه از آزادیِ«زنان» میترسند؟ (۱) #فلسفه_و_زندگی
پیشگفتار: «زن هراسی»ِ افراطگرایان مذهبی، همیشه برایم معمایی اسرارآمیز بوده است. معمایی که با موضوعهای مهمی مثل: «مدرنیته»، «توسعه»، «آزادی»، «تمدن»،«خشونت»، «چندصدایی»و «عشق» ارتباطی پنهانی و درونی دارد و موضوع حتی به چند کلیدواژهی اساسی در پیشفرضهای زبانی و فکری سنت فلسفی خودمان هم ارتباط پیدا میکند؛ از جمله به «انوار» و دیگری «عشق» که موضوع جستارهای بعدی میشوند، اما جستارنویسی اخیرم مصادف شد با این روزهای تار و تلخ، و کندوکاوِ فلسفی پراکنده و بریده در عمق معمایِ «زنهراسی» ناگزیر همراه شد با ایستادنام در صف تخت دپارتمان نفس و داروخانهی شبانهروزی ابنسینا. و موضوع گوشهای روی صفحه یادداشت گوشی، به حال خود رها شد.
میشنیدم کسی پای گوشی سراسیمه پرایدش را میفروخت بتواند برای پنج روزِ سه نفر از اعضای خانوادهاش «رمدسیویر» تهیه کند؛ که فقط هزینه هر نفر حدود ده میلیون تومان میشد و یا دیگری به کمک دوستاش در حال پول قرض کردن از این و آن بود، ولو سیهزارتومان! و یکدفعه شیون ممتد دیگری پای موبایل، طوری کمر همه را خم میکرد که یک لحظه، جای آن همهمهی مهآلود و غوغای تراژیک درون داروخانه را سکوت میگرفت و همه با «نگاهِ» کرونازده از پسِ ماسک، از هم میپرسیدیم؛ چه کسانی مسئول این قتلعام هستند؟
توی همین فضا بودم که فیلم سقوط دو همسایهی همزبان افغانستانی را دیدم؛ آن طور سراسیمه فرارکردن از تحجّر و مرگِ دلخراش، دشنهی دیگری در قلب بود؛ تصویر تراژیکی از به رسمیت شناختنِ زندگی و میل به زیستن در قرن بیست و یکم با استقبال از مرگ! اما دردِ جانکندن آن انسان دیگری که لای چرخ گیر کرده بود، از فرط سیاهیِ غم و رنج، خون را در رگهایم منجمد کرد؛ که برای رهایی از شدت غم، دلم میخواست او را تصویر بادبادکی رها و شاد توی آسمان ببینم و حالا هنوز با خودم فکر میکنم بعد از این، تصویری غمگینتر، در این جهان خواهم دید؟
جراحتهای این روزها عمیقاند. در فرآیند هضم این حجم از اندوه، هر امیدی متولد شود؛ زادهی تراژدی و زخم است و در عمقِ رنج، ریشه دوانده؛ پس باید بتواند این جراحت را از پا دربیاورد. روزهای اخیر بارها گوشی را دست گرفتم ببینم میتوانم روی صفحه یادداشت موبایل، ولو با حال بیمار، ذهنم را باز کنم و ببینم چیزی برای نوشتن دربارهی موضوع رها شده دارم یا نه؟! و بارها گفتم نمیشود و صفحه را بستم. موضوع، نگاه بیمارِ مردان افراطگرای خاورمیانه و «ترسدرونیِ» آنها از جنس «زن» بود. و پیوندی که این هراسشان با خشونت دارد. خشونتی که از زمانی دور، مثل سم در رگهای خاورمیانه دویده و مسموماش کرده، کمکم با این فکر که تنها راه فکر کردن به این وضعیت اندوهبار، نوشتن و نوشتن است تصمیم گرفتم موضوع را پی بگیرم و تسلیم نشوم. فلسفیدن و نوشتن و ثبت کردن بهترین راه رهایی و سمزدایی است.