Get Mystery Box with random crypto!

سیمیاگری #جستار_فلسفی_۷۵ «چرا زبان مهم‌ترین مسئله‌ی ماست» ( | سیمیاگری

سیمیاگری
#جستار_فلسفی_۷۵

«چرا زبان مهم‌ترین مسئله‌ی ماست» (۱)
#فلسفه_و_زندگی

مشکل در همان‌ اولین قدم ظاهر می‌شود، وقتی می‌خواهیم با یک روش فلسفیِ مدرن و غربی مثل فلسفه‌ی تحلیل زبانی، درباره‌ی گفتمان‌های مسلط ِپنهان در لایه‌های زبان، فرهنگ و تاریخِ‌ شرقی‌مان فکر کنیم. درمورد مفاهیمی مثل؛ «شبیه‌خداشدن»، «دریافت انوار»، «سفر»، «عشق»، «یگانگی»، «نور و ظلمت» و «نفس» یا «من»! همان ابتدای راه سردرگُم می‌شویم و همین ما را عمیقا درباره‌ی فهم خویشتن ‌خودمان، گیج و منگ می‌کند. چرا؟ چون جهانِ«انسان‌ِ ایرانی ِگذشته»‌ای که این مفاهیم با بودن او در آن جهان، معنا داشته از دست رفته و ما «انسان ایرانی امروزی» دیگر به سرای روح و عالَمِ آن زبان دسترسی نداریم.

وقتی هم می‌خواهیم با مفاهیم وام گرفته‌ی جهانِ‌ مدرن، آن‌ها را دوباره معنا کنیم، روح‌شان را از دست می‌دهند. بنابراین درون وضعیتی افتاده‌‌ایم که زبان مفهومیِ ویژه‌ی دنیای‌ِ مدرن بر زندگی ما مسلط شده و در تمام رفتار و بافتار زندگی‌مان نفوذ کرده اما با آن نمی‌توانیم با جهان گذشته‌ی خودمان ارتباط برقرار کنیم.

فلسفه‌ی ‌غرب می‌خوانیم که خودمان و جهان را بشناسیم و هدف‌مان از این خواندن و شناختن فهمیدن خود و خویشتن است، می‌خواهیم بدانیم تکلیف‌مان چیست و سرنوشت‌مان را درک کنیم و بپذیریم، اما فهمِ «خود» بدون درک فرهنگ و گذشته‌ای که محصول آن هستیم، ممکن نیست.

به عبارتی آن عالَم و زبان گذشته‌ای که می‌توانست به ما موجودیت و هویت بدهد در حجاب و پوشیدگی عمیقی فرو رفته، و این زبان مدرنی هم که به کارمی‌بریم متناسب با شیوه‌ی تفکر و حالت وجودی ما نیست!

مشکل از زبان ماست؟

تعدادی از متفکران، معضل را از خود زبان، شکل زندگی و شیوه‌ی تفکر می‌دانند اما با کمی تحقیق و تامل متوجه می‌شویم این مشکل به ما و زبان فارسی ربطی ندارد، یک ژاپنی یا چینی، کُرد یا تُرک زبان، و به طور خاص یک «شرقی» به همان‌ اندازه‌ بحران تفکر، فرهنگ و خودشناسی دارد و در نبرد با خود است که ما داریم و با خود بر سر جنگ‌ایم!

مسئله به روح جهان و زمانه‌ای برمی‌گردد که درون آن گیر افتاده‌ایم! فقط طرز مواجهه با این گرفتاری و درجات بروز و ظهور آن فرق دارد. جهان مدرن یعنی دنیای الگوهای مسلط، که هر کدام یکی بعد از دیگری به یک «دوره» حکمرانی می‌کنند؛ و ادعای خدایی و «دانستن» دارند، به گفتمان‌های مسلط علمی، فیزیکی، پزشکی، سیاسی و اخلاقی و… نگاهی اجمالی بیندازید. هر کدام، خودشان را به یک پارادایم و الگوی دُگم تبدیل می‌کنند و با سلطه‌جویی، مدعی‌اند که می‌توانند انواعی از مشکلات‌ را حل کنند و ما می‌توانیم با دستگیری از این الگوها «پیشرفت» کنیم! معضل اساسی هم این است که این گفتمان‌ها به خاطر «نظم مفهومی» و «ساختار منطقیِ» واضح و روشنی که دارند، همه را مفتون و مسحور می‌کنند!

با همین مسحورشدن و شیفتگی به تسخیر زبانی می‌رویم که؛ چون از عمق عمل و فعالیت زندگی ما بیرون نیامده، و در عمق روان و رفتار ما ریشه ندارد، کاربردی عملی هم برای‌مان ندارد و تاثیر چشمگیری روی شیوه‌ی زندگی و تفکرمان نمی‌گذارد چراکه در این شکل کاربرد، قدرت و توان توضیح مفاهیم بنیادیِ لانه کرده در روان ما را ندارد!
@simiagari