Get Mystery Box with random crypto!

سیمیاگری #جستار_فلسفی_۸۵ خانه‌ی وجود (۱) آیا خانه‌های ما | سیمیاگری

سیمیاگری

#جستار_فلسفی_۸۵

خانه‌ی وجود (۱)

آیا خانه‌های ما داستانِ جهان را می‌گویند؟

می‌توانند
؟

هر وقت پایم به دیدار قصرها، معابد، مکان‌های تاریخی، آیینی و مذهبی، برج و باروها، خانه‌های چندصدساله‌ی شهری غریبه باز می‌شود، این سوال از نو، برایم زنده می‌شود.

یک ماهی است به خانه برگشته‌ام اما هنوز در بی‌خانه‌گی قبیله‌ای نشسته در عمق جنگلی رازآلود، در فواصلِ پنهانِ نقش یک ماندالا، و گرداگرد استوپاهای مدور می‌چرخم و روبروی معابدِ مینیاتوری و بناهای سبک پاگودای چندطبقه جا مانده‌ام و مدام به این فکر می‌کنم چه‌طور می‌شود که یک بنا، پیکِ پیام‌رسان تفکرِ مردمان عصری درگذشته بشود، مردمان باستانی یک شهر، چه‌طور فکرمی‌کرده‌اند که توانسته‌اند، طبقات یک معبد و فرمِ یک استوپا را از روی خطوط باورها و متن قصه‌های‌شان شکل بدهند و زندگی ببخشند!

و با چه ترفندی از یک «بنا» و «خانه»، ابزار و رسانه‌ی روایت‌گرِ وضعیت وجودی‌شان ساخته‌اند که قرن‌ها گذشته اما هنوز دارد به رویدادهای زندگی‌ و نگاه‌‌شان به جهان، مصداق می‌‌بخشد و زندگی را از اول، معنا می‌کند و از سرآغاز، روایت‌گر داستانِ جهان می‌شود؟

تصویر تختی سرریز از برگ‌های نیلوفر آبی، تصاویر‌سنگی ِ هشت الهه مادر بالای قرنیز برج‌ها، و مجموعه‌ای از حلقه‌های دایره‌ای که با نوارهای میوه‌ای چندگانه آمالکا پوشانده شده‌اند و هزاران نقش و نگار ظریف غریب دیگر پیش چشم‌ام نشسته‌اند. بارها مرده‌سوزی را کنار معبدی مقدس، با احساسی گنگ به تماشا نشسته‌ام و هنوز با باور به مرده‌سوزی که باعث می‌شود مردمانی آن سوی آسیا، با رضایت و ایمانی عمیق، خاکسترِ عزیزشان را بر فراز رودهای آلوده رو به آسمان بتکانند، و با «یقینی بازیافته» و محکم، از رستگاری و رهایی ِروح مرده‌ی تازه درگذشته‌شان، حرف بزنند، سخت غریبه گی می‌کنم. و همچنان بین متین‌ترین چهره‌ی مجسمه‌ی خدای ویشنوی نگه‌دارنده و حافظ، یا نگاهِ آرام و تا افق‌ گسترده‌ی بودا، تا تمثالی که وحشیانه‌ترین شکل لُرد شیوای ویران‌کننده بود، سرگردان‌ام.

به هر کشوری پا می‌گذاریم ماجرا همین است، بناها، خدایان و معابد مشهور مهم‌اند و باید به دیدارشان رفت. چون این مکان‌ها، به ترکیبی از ذهنِ آگاه و ناخودآگاه آن شهر تبدیل شده‌اند؛ حامل معناها، ناشناخته‌ها، تاریک‌روشناها و نام‌های گمشده و باورهای یک قوم‌اند و تاریخ و هویتی یکپارچه را زنده نگه می‌دارند، از بزرگ‌ترین حادثه‌ها تا ردپای شور و شوق عشق‌های پنهان و رسوا را در حصار دیوارهای استوار خود، مخفی نگه داشته‌اند، و ما در این دیدار به امید کشف ناشناخته‌ها، تشنه‌ی شنیدن رازِ زندگی هستیم و قصه‌ی سرآغاز جهان را از زبان‌شان و به شیوه‌ای که آن‌ها در پیوند با وجود، روایت‌اش می‌کنند، جست وجو می‌کنیم و از این دریافت که مردمانی در گذشته در خودِ رویاهای‌شان، زندگی می‌کرده‌اند، شگفت‌زده می‌شویم.

و ما در این عصر خانه‌های‌مان را چه‌طور می‌سازیم؟

همان‌طور که امروزه آن را تصور می‌کنیم: سازه‌ای انسان‌ساخت؛ مجموعه‌ای گرد آمده به مدد سیمان و آهن و آجر، هیبتِ بی‌جانِ خشک و خالی که به دست گذر زمان سپرده شده تا با فرسایش تجزیه و قانون طبیعت، حتی اگر از بتن و فولاد هم باشد روزگاری مخروبه شود.

خانه به چشم ما ساختمانی است افتاده و بی‌جنبش، ماده‌ای است که صورتی نامعلوم دارد، چارچوبی که محبوس در رنگ و سختی و بزرگی و امتدادی صرف، محاسبه شده و برآمده از موادی بی‌قواره‌ست که به آن شکلی بی‌خط و ربط داده‌ایم، تهی از داستانی معنادار درباره‌ی زندگی و جهان! خانه‌های ما از پیروزیِ خاموشی و بی کلام ِروان ما حکایت می‌کنند، در جهانی بدون کلمه‌ایم! چرا؟

آن قدر نسبت به ارتباط کلمه و جهان و وجود با خودمان بی‌تفاوت‌ایم و ضرورت‌اش را نمی‌دانیم ‌که حتی ممکن است در قبال پرسش از این جور چرایی‌ها، با بالا انداختن شانه یا سر تکان‌دادن، عکس‌العملی فاضل‌مآبانه نشان بدهیم، اما واقعیت این است که اندیشه، احساسات و باورهای ما، در «کلمات» وجود دارند. و همان‌طور که #ویتگنشتاین می‌گوید؛ فقط در جریان افکار و زندگی است که واژه‌ها و کلمات، معنا پیدا می‌کنند.

رازِ ماندگاریِ بناهای مشهور دنیا، در معماری و ظاهرِ زیبای‌شان نیست بلکه به روایت داستان معناداری است که از نحوه‌ی وجود مردمان‌شان، به تصویر کشیده‌اند تا باآن، کارِ آفرینش را کامل کنند. معماران متبحر این بناها، طبقه به طبقه و هر کنج و گوشه‌ی بنا را از روی تجربه‌ی زیسته و نحوه‌ی ارتباطی که قوم‌شان با وجود پیدا کرده، و از روی شبکه‌ای معنادار از واژه‌ها که در روایتی از قصه‌ای ماندگار خلق شده بوده، ساخته‌اند. واژه‌هایی که در زبانِ متصل با «وجود» عالَمی چندوجهی اما یکپارچه می‌سازند.

@simiagari