2022-05-19 10:47:35
یاد استاد/ ۳۰ اردیبهشت
دربارهٔ دکتر پروانه وثوق، در سالگرد پر کشیدنش
یادداشتی از دکتر حمیدرضا نمازی، رئیس موزه ملی تاریخ علوم پزشکی ایران
وارد بخش که میشدی، سمت چپ، دفتر کارش بود. آنقدر بیتکلف برخورد میکرد که فکر میکردی اشتباه گرفتهای. کم نبودند کسانی که به خاطر جایگاه فاخر علمیاش، انتظار داشتند با شخصی عبوس و دیریاب مواجه شوند اما در دیدار اول بهتزده میشدند.
بسیار ساده و زلال بود. هرگز از بالا نگاه نمیکرد. یکی از دانشجویان تعریف میکرد که وقتی قرار بود برای سمیناری به بارسلون برود، از او و سایر دانشجوهایی که تاکنون پایشان را بیرون از وطن نگذاشته بودند، پرسیده بود هتل مناسب در بارسلون و نزدیک به محل سمینار کجاست؟ بچهها هم در اینترنت گشته و جایی را معرفی کرده بودند.
سالها پیش، مطلبی در یکی از جراید راجع به استاد نوشتم و خوشحال به بیمارستان علیاصغر رفتم تا نشانش دهم. همان مطلب که بعدها در فضای مجازی چرخید... نوشته بودم که استاد! خیلی ناشناختهاید! نمیدانیم شما را مادر ترزای ایران بدانیم یا مادر ترزا را پروانه وثوق هند؟! نوشتهام را خواند و سریع بحث را عوض کرد. از مبالغه و مقایسه خوشش نمیآمد. خودش بود. با جثهای کوچک و جهانی بزرگ.
ساکنان قدیمی خیابان ظفر، مخصوصاً آنها که سحرخیز بودند، شاید او را با فولکس قورباغهای آبی آسمانیاش به خاطر بیاورند. از سال ۱۳۵۰ که به ایران آمد، آن فولکس را خرید و تا سال ۱۳۸۳- همان سالی که در شهرهای بزرگ به فولکس، برگۀ معاینه فنی ندادند- از همان استفاده میکرد. باورتان میشود؟ اولین پرفسور بیماریهای سرطان و خون کودکان سیوسه سال فولکس داشت.
انگار این چیزهای دنیای ما برایش ترجمه نشده بود. عاشق گل و گیاه بود. هر روز با وسواس به باغچۀ منزل پدری میرسید. روزانه به تعداد زیادی گربۀ گرسنه در باغچهاش غذا میداد. حواسش به پرندگان آسمان هم بود و غذای آنها را هم میگذاشت. اطرافیانش میگفتند باغچهاش مأمن حیوانات گرسنه است.
بسیار کم سخن میگفت؛ چنانکه گاه فکر میکردی به عمد میخواهد شناخته نشود. خانوادههایی که کودکان مبتلا به سرطانشان را برای درمان به خارج از کشور میبردند، معنای این سخن را به نیکی درمییابند. خارجیها حیرتزده از این پدر و مادرها میپرسیدند که با وجود دکتر وثوق شما به اینجا آمدهاید؟!
وجودش وقف کودکان مبتلا به سرطان بود. هرگز از سر و کله زدن با کودکانِ کلافه و دردمندِ مبتلا به سرطان، خسته نشد. از خاطر نمیبرم روزی دختر کوچولوی بیماری از او اسمش را پرسید. دکتر وثوق گفت من پپرم... به من بگو پپر. نزدیکانش هم او را به این اسم صدا میکردند. به خرید یا به سفر که میرفت، بارش پر از شکلات و غذاهای مورد علاقه کودکان بود. هشت سال در آمریکا- از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۰- تا پایان دوره فوق تخصصی خون و انکولوژی کودکان ماند و از نظر علمی در همانجا هم سرآمد شد. هرکاری کردند آنجا بماند، نماند و به وطن بازگشت. اقامت آمریکا را داشت ولی انگار برایش مهمتر بود تا مقیم دلهای کودکان این آب و خاک باشد.
زیر میزی که هیچ، اهل روی میزی هم نبود. انگار ساخته شده بود تا بیدریغ و نامشروط عشق بورزد. تا آخرین ساعات شب، قبل از پرکشیدنش، در مطب، مریض دید. هرگز ازدواج نکرد و طعم مادر شدن را نچشید اما اگر مادرانگی و عشق در جامعۀ پزشکی ما معنا و مسمایی دارد، به خاطر آن است که او و کسانی چون او زمانی در زمین ما زیستهاند. سلوک او معیار ملموسی برای اخلاق پزشکی در روزگار ماست. انگار به این جهان آمده بود تا "محک" بزند اخلاقمان را و ادعاهایمان را... دکتر پروانه وثوق از پیلۀ این روزگار به در آمده بود. یادش جاودان.
@smtumspr
341 views07:47