Get Mystery Box with random crypto!

یادداشت های نماشوم (10) خیلی وقت ها هست که نمی دانم چه می خوا | سیدمهدی زرقانی

یادداشت های نماشوم (10)
خیلی وقت ها هست که نمی دانم چه می خواهم بنویسم اما میلی غریب، ناشناخته و مرموز مرا به سوی دفتر و قلمم می کشاند. یعنی اصلاً موضوع خاصی در ذهنم نیست اما چیزی در درون سینه ام پر پر می زند و مثل پرنده ای که در قفسی گیر افتاده، دایم خودش را به میله های قفس سینه ام می کوبد تا پرواز کند. این طور وقتها قلم را برمی دارم و آن را بر صفحه بی پهنای کاغذ می گذارم تا مرا بنویساند. «ن! و القلم و ما یسطرون». آری! قلم است که ما را بر سطر می کشاند. این طور وقت ها، صورتک های عجیب و غریب، که گویا کلمات اند، روی صفحه یکی پس از دیگری نقش می بندند و قلم همینطور یک نفس می رود. می رود و مرا به دنبال خود می کشاند. یکباره نگاه می کنم، می بینم چند سطری سیاه شده و قلم، رفته رفته، مرا جا گذاشته و خود رفته است. تا می خواهم خودم را جمع و جور کنم و نفسی تازه کنم، باز او چنگ بر گریبان من می افکند و می کشاندم. به قول خداوندگار
گوی منی و می دوی در چَوَگانِ حکم من وز پی تو همی دوم، گرچه که می دوانمت
قصه همین است! قلم گریبان مرا گرفته و از پی خود می کشد. او می دود و من در پی اش نفس زنان، دوان دوان می روم. به آخر صفحه که می رسد، مثل آدمی که مسیر طولانی ای را یکنفس دویده، روی زمین می افتد و تازه آن وقت است که من فرصت می کنم برگردم و ببینم قلم چه نوشته و چه ننوشته! جاهایی را حک و اصلاح می کنم، چیزهایی را حذف و اضافه می کنم اما چهار چوب نوشته را حفظ می کنم، چرا که می دانم اگر بیش از حد در کار قلم دست ببرم، دیگر حاضر نیست مرا بنویساند و وای به آن روز! فکر می کنم آن روز باید مرده باشم، حتی اگر در ظاهر نفسی بیاید و برود. هر گاه قلم رنجیده خاطر شود یا سکته کند، عملاً بخش های زیادی از من معطل است. قلم های خوب، که چنگ بر گریبان خواننده می زنند و تا انتهای مطلب رهایش نمی کنند، همان قلم هایی هستند که آنها نویسنده را می نویسانند و زمام اختیار او را در کف می گیرند نه بر عکس! قلم های سر به زیر و رام و مطیعِ نویسنده، چندان چنگی به دلی نمی زنند. به قول آن مرحوم، «حرف هایی برای نگفتن» از دهان قلم هایی برمی آید که تن به خواست نویسنده نمی دهند بلکه نویسنده را می نویسانند. همین که ما بخواهیم قلم را وادار به نوشتن مطالبی کنیم که خودمان می خواهیم، دل قلم می گیرد، قهر می کند و از ما روی می گرداند و فقط خدا می داند لحظة روی گردانی قلم از ما چه لحظة دردناکی است!
https://t.me/smzarghani