شادکامی و خِرد عملی؛ آنچه صدای حاکم، منکوباش میکند!
آرزو رضایی مُجاز
عرفان سرخپوستی از منظر «دونخوان» در مجموعه کتابهای «کاستاندا» دلیل هستیِ همهی جانداران را «تقویت آگاهی» در جهان میداند؛ درواقع این باور را بسط میدهد که علت وجودی این عالم، غنیتر ساختن آگاهیست. و این مسیر، جز از راه دستیابی به نوعی «اقتدار شخصی» گشوده نمیشود؛ قدرتی درونی که خود، وابسته به «جسم سالم» و نیز «شادکامی» است.
دستیافتن به این نیرو، به ساحتی فراتر از آنچه روانشناسیِ خوشباشِ مثبتنگر -که در گفتمان رسمی بهشدت تشویق و تقویت میشود و در خدمت ایدئولوژیِ حاکم عمل میکند- متکیست؛ اینجا میدان مبارزه و محضر مواجهه است؛ رویارویی با نیروهای متنافر و نیز غیرشخصی، که در قالب «خردهستمگر» ما را از گفتگوی درونیِ تأییدکننده و راضی به وضع موجود انباشتهاند.
در چشمانداز مبارزهطلبِ دونخوانی، این صدای تکرارشوندهی درونی بایستی ساکت شود. درواقع نخستین آموزشهای کاستاندا نیز در همین راستاست، چرا که در عرفانِ عملیِ ناوال، متوقف کردن گفتگوی درونی، فصل مشترک تمام کارهایی است که «بینندگان» انجام میدهند. دونخوان در کتاب «آتش درون» میگوید: «ما آموزگارانی داشتیم که به ما میآموختند تا با خود صحبت کنیم... من از چیزی حرف میزنم که در کودکی برای انسان روی میدهد؛ از زمانی که همهی اطرافیاناش به او میآموزند تا گفتگویی بیپایان را دربارهی خود تکرار کند. این گفتگو درونی میشود و این نیرو بهتنهایی، پیوندگاه را محکم و ثابت نگه میدارد.»(ص۱۲۹)
اما این «پیوندگاه» چیست؟
به باور ناوال؛ فرهنگ و پیوستار جامعهپذیری، الگوهای رفتاری مستحکمی را در ما تحقق میبخشند که اجازه نمیدهند پارامترهای بینش عادی را خُرد کنیم. بهعبارتی، دنیایی که ما مشاهده میکنیم، نتیجهی قرار گرفتن پیوندگاه در محلی خاص از «پیله» است؛ این استقرار، ما را در «عادتها» زنجیر میکند و در اسارت وسوسهانگیزِ «اولین دقت» که معطوف به زندگی روزمره است، نگه میدارد.
همین «دنیای امنِ شناخته» هم هست، که گفتمان رسمی، تأیید و تحکیماش میکند؛ فضایی که انباشته از اعتقادات و نیز عادتهاییست که قدیمیاند و انسجام جامعه را حفظ میکنند، رهبر زیست عملیِ جماعت میشوند و از نسلی به نسل دیگر راه میکشند؛ درواقع، همان صدای درونیست که برنامهی آموزشیِ ایدئولوگ در کودکان پرورش میدهد؛ وضعیتی که بهشدت به «قلمرو عمومی» آسیب میزند.
«امر سیاسی» برای تولد و دوام خود به قلمرو عمومی نیازمند است؛ فضایی که بهتعبیر اندرو گمبل در کتاب «سیاست و سرنوشت» مجموعهای از نهادهاست که تنوع را به رسمیت میشناسند و جا را برای «رایزنی، مذاکره، نمایندگی منافع، بیان و ابراز هویتهای گوناگون» باز میگذارند و به دولت و حکومت هم اجازه میدهند بخشی از این قلمرو باشند، نه کلّ آن!
تقدیرگراییِ تجویزیِ گفتمان حاکم که پایان قلمرو عمومیِ ما را رسماً اعلام کرده، تنها با «اقتدار شخصیِ» تکتک افراد جامعه تَرَک میخورد؛ اقتداری که «دونخوان» در: ۱- تعلیمات ۲- حقیقتی دیگر ۳- سفر به دیگرسو ۴- افسانهی قدرت ۵- دومین حلقهی قدرت ۶- هدیهی عقاب ۷- آتش درون ۸- قدرت سکوت ۹- هنر رؤیا دیدن ۱۰- حرکات جادویی ۱۱- چرخ زمان ۱۲- کرانهی فعال بیکرانگی شکل میدهد تا درنهایت، اراده و قصدِ حاصل از اقتدار شخصی، از ما یک «جنگجو» بسازد؛ بینندگانی که: «با تعمق، به آگاهی کامل دست مییابند» و آن زمانیست که: «آتش درون، آنها را میسوزاند.»(ص۱۱۲)
و شاید وقت آن است که به این صدای «هرمان هسه» از اعماق هاویهی «گرگ بیابان» خوب گوش دهیم: «اگر روح ما ارزش چیزی را داشته؛ دلیل بر آن است که سختتر از دیگران سوخته است.»
پ.ن: ۱. صفحات قید شده از کتاب «آتش درون»، هفتمین کتاب از مجموعهکتابهای کاستاندا، به فارسیِ مهران کندری و مسعود کاظمی میباشد.