Get Mystery Box with random crypto!

SooreMa | "صور "ما

لوگوی کانال تلگرام soorema — SooreMa | "صور "ما S
لوگوی کانال تلگرام soorema — SooreMa | "صور "ما
آدرس کانال: @soorema
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 419
توضیحات از کانال

دو بار در «صور» دمیده می‌شود؛ در پایان جهان و در آستانه‌ی رستاخیز. من در میانه‌ی نفخه‌ی مرگ و زندگی می‌نویسم که: چقدر برای تا‌ب‌آوری کافی‌ست؟ یک پرسش جدی‌ست.
✍🏼 آرزو رضایی مجاز:
▫️ دانشجوی جامعه‌شناسی
▫️شاعر و نویسنده
▫️معلم
@SooreMa

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-01-08 19:38:00
این عکس مصلوب، نه اعاده‌ی بُعد دینی در پرداخت روزمره و نه برساخت امر یقینی-ایمانی در تاریکی عصر ماست؛ این تصویر افشاگری‌ست که چهره‌ی نظام جور با نقاب رستگاری را در یک مکث ابدی، تاریخی کرد. «بکتاش آبتین» نویسنده‌-شاعر و فیلم‌ساز زندانی، کاتب دقیقی‌ست که ستم بر اهل اندیشه و آزادی‌خواهان را با جوهر شرف نوشت. وی که ۱۸ دی‌ماه ۱۴۰۰ بر اثر «تعلل درمانی» و پیش‌روی بیماری «کرونا» جان باخت، قطعاً یک بیدار ابدی‌ست؛ با رگ بلندش که برای همیشه بر سر و صورت نظام سلطه شتک زده و جای مُهر و داغ ریا را به گندابی رسوا بدل خواهد کرد.

و آیا شعر
جذام صدای تو نیست
که ریخت شهر را پاشید؟
یاری ده ایمان آوریم
که زیبایی‌‌شناسیِ شیشه‌هایی در خطی ابدی...

بدرود صدای متعین «آزادی» و تشخص «شرف»

@SooreMa

آرزو رضایی مجاز
805 views16:38
باز کردن / نظر دهید
2022-01-06 11:19:34 رقص داس در زمین ساختار

جیمز جورج فریزر در کتاب
«شاخه‌ی زرین» به‌فارسیِ کاظم فیروزمند، تفهیم می‌کند که چطور گرامی‌داشت روح غله به‌صورت حیوان، دل انسان بدوی را به پرباریِ محصول در سال آینده گرم می‌کرد. وی از آیینی می‌گوید که گاو نری را برای «زئوس پولیوس» قربانی می‌کردند؛ مصادف با زمانی که خرمن‌کوبی تمام شده بود. اجرای این آیین، آن‌ها را از رخت‌بربستن خشکسالی خاطرجمع می‌کرد. اما «مراسم قتل گاو نر» به ما نشان می‌دهد؛ چطور مانند جوامع ابتدایی، در ماجراهای تکان‌دهنده‌ی اخیر، پشت به «دلیل» می‌کنیم و اغلب، نقش «ساختار ترسناک» را قلم می‌گیریم!

به شهادت «شاخه‌ی زرین» یک جفت گاو نر را وارد محراب نموده و گاوی که نان پیشکشی را می‌خورد، قربانی می‌کردند. پس از انجام آیین دقیق در قربانگاه، محاکمه‌ای در دادگاهی باستانی برگزار می‌شد تا معلوم شود چه کسی گاو را کشته است؟ دخترانی که آب آورده بودند، مردانی را متهم می‌کردند که خنجر و تبر را تیز کرده بودند؛ مردانی که خنجر و تبر را تیز کرده بودند، کسانی را گناهکار می‌دانستند که این سلاح‌ها را به‌دست قصابان داده بودند؛ آن‌هایی که سلاح به‌دست قصابان داده بودند، قصابان را مقصر می‌دانستند؛ و قصابان، خنجر و تبر را مجرم می‌دانستند و سرانجام این وسایل، گناهکار تشخیص داده می‌شدند، محکوم می‌گشتند و به دریا می‌انداختندشان.

باور به محدوده‌سازی برای «نفرت» از نشناختن مکانیسم پیش‌رونده و سرکش این حس برمی‌آید و خطای راهبردی دستگاه قدرت در خط تولید بی‌وقفه‌ی آن بوده است. «تفرقه‌اندازی» که به‌مثابه‌ی استراتژی کنترل‌گر، طی دهه‌ها موردنظر گفتمان رسمی‌ بوده، به هیولای چندسری مبدل شده که دیگر ابژه‌ی میل‌اش را در سیاست خارجی بو نمی‌کشد.

این موجودی که از خط تولید سیستم بیرون آمده، چندان برایش مهم نیست یک توریست خارجی را به جرم بدحجابی زخمی کند، یا یک کارگر افغان را به‌دلیل خواستن حقوق‌اش تکه‌پاره نماید؛ دست داس را در گردن «رومینا» حلقه کند، یا بر تن جوان «ریحانه» به رقص میله برخیزد؛ «آسیه» را زیر آوار مرگ نفس‌بُر کند، یا کارگری را میان پارادوکس نفت و فقر بر بلندای دار بگرداند؛ در «فرمان تیر» به سر، پا و قلب‌ها عدالت توزیع داشته باشد، یا رقص چاقو بر گلوگاه نوعروس را خبری کند؛ جنازه‌ها را به زیر پوست رودخانه تزریق کرده، نیزارها را از بوی مرگ بی‌خواب نماید، یا چندین نفر را در مراسم تشییع، زیر دست و پا بگیرد؛ خیابان را پر از صدای انتقام کند یا آسمان را با شلیک خودی، عزادار پروازی بگذارد که به مقصد نرسید و از یک داغ ملی با ترکیب خبری «خطای انسانی» عبور کند.

نفرتِ ماحصل دهه‌ها مرگ‌خواهی به خودِ مرگ مبدل شده؛ مرگی که نه‌تنها هر موجود تپنده‌ای را به زیر می‌کشد، بلکه قدرت‌مندتر از سیستمی شده که تولیدش کرده است! تنها کافی‌ست به کلاس‌های درس دوران ابتدایی سری بزنید و ببینید چگونه این هیولا بر نگاه کودکان، چادری از شب کشیده و نفسِ دوستی‌ها را از تک‌وتا انداخته است؛ دیگر کم‌تر بچه‌ی فارسی‌زبانی با کودکی آذری، معاشر می‌شود، یا کنار یک تبعه‌ می‌نشیند!

این ورطه‌ای که بین ما و دنیا، و میان ما از هم و زندگی، مدام عمیق‌تر می‌شود؛ جز به ساختن جهنمی سوزان که صدالبته ماشین‌های تولیدکننده‌ی خود را نیز به آتش می‌کشد، راهی نخواهد برد و «آینده» نیز در این قعر تاریک، جز تمدید مهلت زندگی‌ای در هاویه و به نفع مرگ نیست.

شکل‌بخشیدن به جامعه‌ی ذره‌ای، کار سیستماتیک نهاد قدرت بوده؛ تمرکزی بی‌وقفه برای ساختنِ انسان-شیءِ بی‌حقوق که تمامی امکان‌های مطالبه‌گری در خیابان تا رسانه از او سلب شده است. انسان‌های ذره‌ای، در تولید بی‌وقفه‌ی نفرت، بدن‌های مازاد هستند که فرجامی جز «حذف» در یکی از شاخه‌های برکشیده‌ی این ریشه‌ی هولناک را ندارند.
بایستی دانست هرگونه مماشات با این ساختار کوبنده، همسازی با وضع موجود است؛ همراهی با «محاکمه و مجازات رسمی تبر» که قاتل را به جاده‌ی سلامت می‌سپارد و راه را برای «مرگ آتی» هموار می‌کند.

@SooreMa

آرزو رضایی مجاز
(در یادبود آن پرواز خونین بی‌مقصد)
337 views08:19
باز کردن / نظر دهید
2021-12-31 23:46:43 برای تولد ۳۸ سالگی؛
مقاومت به‌مثابه‌ی زندگی

«تمرین ادامه‌دادن در هر روز»؛ اینکه چقدر تجربه‌ی مشترک نسلی‌ست، یا ترفندی دفاعی که زیست‌اش کرده‌ام؛ برای من در فرآیند خودآگاهی یا دگرپذیری، همواره مداخله می‌کند.

گمان می‌کنم آوردی که از سی‌و هشت‌سال زندگی در دست‌هایم دارم، از میدان‌های مواجهه می‌آید؛ چه در گوشه‌ی خلوت که چشم در چشم ترس‌ها دوختم و سعی کردم بر مزار از دست‌شدگی‌هایم بنشینم و سرانجام از خاک سوگواری شکوفه دادم؛ چه در مصاف‌های شغلی و حرفه‌ای، زمانی‌که به «درب چرخان اعتیاد» زل می‌زدم که چطور مُراجع پس از مدتی، تکیده‌ و خسته‌تر برمی‌گردد، یا سال‌های فعالیت مطبوعاتی و هل‌دادن لکنته‌ای به‌نام مجله در سربالایی نفس‌گیر سانسور یا سال‌های معلمی در حصر تنگ و تاریک ایدئولوژی آموزشی...

فکر می‌کنم فهم ما از میزان اثرگذاری و کنش‌ورزی‌مان، حتی برداشت‌مان از اهمیت هدیه‌ای که به لحظه‌ها داده‌ایم، همان‌قدر که تحت‌تأثیر ساختارهایی‌ست که نقش‌سازی‌ها را محدود می‌کنند، به فهم ما از فراگرد همین زمین‌خوردن‌ و ایستادن‌ها هم مرتبط است؛ اینکه دوره‌های سوگواری ما بر شکست‌ها چند روز، چند ماه و چند سال به طول انجامیده؟ «تجربه» آیا آن توشه‌ی عزیز است، یا نیرویی که از پس‌پشت، ندای سرزنش‌گری داشته و «گذشته» را بر تو سوار کرده است؟

فکر می‌کنم آن توانی که در ما بی‌قرار مانده؛ ظرفیت دوست‌داشتن خودمان است. ما چقدر خود را پذیرفته‌ایم؟ چقدر به‌خاطر عزت‌نفس، دامنه‌های آسیب دیگران را محدود کرده‌ایم؟ چقدر ضرورت «صلح» را فهمیده‌ایم تا نیروهای متنافر شخصی را «شفا» دهیم، توان گذشتن از «آدم‌های سمی» را داشته‌ایم، و خودمان را برای حضور در «بیرون» -که عین میدان‌های مبارزه است- با اتکاء بر مجموع‌کردن خود مهیا کرده‌ایم؟

به سال‌های رفته فکر می‌کنم، و به رد گم‌ و پیدای آن‌ها بر خودم؛ به اینکه تصور ما از خودمان تا چه حد، متأثر از «مقاومت» است و این چقدر به «زنده‌ماندن» نزدیک و به همان اندازه از «زندگی‌کردن» دور است؟! یا اینکه همین «تاب‌آوری» شکلی از زیستن است که صورت‌های «سلطه» را به دردسر می‌اندازد؟!

اما هر آنچه که هست، «شور زندگی» همواره خون‌ام را گرم کرده؛ من خواستم که ادامه دهم و نگذاشتم «ناامید» صفت زنی باشد که میان ساختارهای متصلب، امکان‌های محدودی برای خوب‌زندگی‌کردن داشته است.

۱۱ دی‌ماه ۱۴۰۰ l بماند به یادگار

@Soorema

آرزو رضایی مجاز
455 views20:46
باز کردن / نظر دهید
2021-12-21 13:27:55
این برشی از کلاس درسی‌ست که زیست‌جهان بچه‌ها را باور دارد؛ تجلی متکثر معناست در فضایی که دنیای کودکانه را به رسمیت می‌شناسد و سعی می‌کند فضای تجربه را بیرون از سلسله‌مراتب قدرت شکل دهد. کارمندان مطیع ایدئولوژی آموزشی و ماشین خودکار بازتولید هژمونی حاکمیت در مدرسه نباشیم.

اجرای دانش‌آموزان عزیزم؛ آقایان:
راستین وزیری
آرش وحیدی‌فر
امیرحسین قلخانباز
سانان عبدالهی
معین حسن‌زاده صابری
سروش محمدی
کلاس چهارم، ۳۰ آذرماه ۱۴۰۰

@Soorema
@komeshemoalemi

آرزو رضایی مجاز
428 viewsedited  10:27
باز کردن / نظر دهید
2021-12-03 13:52:46 خرده­‌روایت­‌هایی از زیست معلمی؛
هزار و یک شب در دوزخ

آرزو رضایی مُجاز

خرده­‌روایت­‌ها افشاگرند، دقیقاً آن­‌ها که در پستو نشسته و زیر پوستی که با سیلی سرخ­‌شده، نفس می­‌کشند. روایت­‌های ضعیفان، زندگی موازی با واقعیت بزک کرده­‌اند. آن­‌ها که در روتوش وضع‌موجود محو می‌شوند، در رسانه­‌ها جایی ندارند و گوشه­‌ی رینگ زندگی تک‌افتاده‌اند؛ قدرت هم دارند. آن­ها می‌توانند برملا کنند و مغاک را نشان دهند...

متن کامل را در لینک زیر (در سایت صدای معلم) بخوانید:

https://b2n.ir/r27064

@SooreMa
@sedayemoallem_ir
574 viewsedited  10:52
باز کردن / نظر دهید
2021-11-25 23:34:15
تراکم ملی با کفش‌های انقلابیِ بادکش‌ها
تیغ حجامت را در سریال شناسنامه‌ها
نسل به نسل کشید.
شلاقه‌ای باریک‌شده چون خط محزون خون از گلوگاه بر گوشه‌ی لبی هلال،
اعتراف بلیغ ماه از صفحات پس‌ پشت
تا مسیح دانشوری.
پدر،
تقطیع ماه در شکل‌های ناکامل
کلام متبرک تو بود
در دارآباد،
آنگاه که جنازه‌ی جوان را
در عطر کافور شستیم؟
ای سوگواری آدونیس
در غروب چاک‌چاک خانواده!
لاله دماندن خودکاریِ مستعمره
بر صفحات استیجاری مورخ
سرزده از افق‌های سنگ‌فرشی
و مهر خاوران که از جنازه‌ای مرده؛
مادرم بود!

بنای رنج را که بر پی اهل زمین ساخته‌ام، به یک عمر بشاید موییدن كه: «روان‌شان تا تن پسین به دوزخ است!»

ای چشم‌های اسفندیار ما
که با تصویر تاریک
کف تاریخ خوابیدی!
در قبرهای چند طبقه
به مرده‌ی اول چیزی بگو!
شقایق نعمانی
در خیابان شهید باهنر
با رخ میت روئید
و رنگ‌های رستاخیز
سرخ و سبز نبود.

(بخشی از شعری بلند)
منتشر شده در شماره‌ی ۱ مجله‌ی «نورهان»

#آرزو_رضایی_مجاز
#مجله_نورهان
156 views20:34
باز کردن / نظر دهید
2021-10-30 14:39:51 بیست و سومین شماره‌ی مجله‌ی «استارباد» منتشر شد. پرونده‌ی شعر این شماره به «شاعران کرج» اختصاص دارد. این پرونده شامل شعرهایی از زنده‌یاد هوشنگ چالنگی، هرمز علی‌پور، علی باباچاهی، محمد آشور و شاعران کرجی دیگری‌ست. شعری از مرا در این شماره بخوانید:

تمنا، طلوع پنجره بود
به شب داغ،
و غیاب
به خورشیدی که راه نمی‌رفت، می‌رسید.
نیمی از «ما» همی
خیال تخت را از راحت غریزه که آزاد، گرفته بود
که عشق، دو پای نماندن داشت.
ای اتاق خالی
تا مراتب سلسله‌ی دیدار
دو چشم نبودی
به سرگردانی میل، زل‌زده.
محل کشف، تن توست
با بوی ابژه‌ی گیج
که دنبال نشانی دیگری
سرمنزل قصد را دور می‌کرده است.
بادافره‌ی معرکه که طغیان تن را
در شهوت خیابانی نسل
به شر معاصر بلند می‌کنی!
موازیان رابطه همی
آدم تنها را چون پیامبری بی‌دهان
هادیان بی‌راه بودند.
نفر اول مرا که خلوت‌تر است
به بوی غریب حیوانی‌اش بفهم.
گل خالی را
در مشت شهر
یک به یک گشته‌ام
ناصر خودم در حماسه‌ی شکست
و تن گروهی
در دَوَران مثلث‌ها
ریگ‌وِدای وداع‌ها بود.
گاهان نزدیکی در دقیقه‌ی فرد!
در آن حافظه‌ی جمعی
کدام ما تنهاتر است
و از اشرار دیگری
در فرهنگ تنی می‌لرزد؟
تو ماجرای منی
تن‌پوش اشباح در شب‌بیداری یک‌تنه
تن‌پوش بوی مانده چون کپک جاخوش بر نان گوشه
تن‌پوش رد باریک از موی شعله‌
تن‌پوش لک و رنگ از لب ریخته.
حالا که خاطره این است
و ضلع مه‌آلود
جغرافیای رابطه را
با چشم‌چرانی تغزل، تعریف می‌کند
حالا که «سفید»
بر مُرکب و رسم می‌پاشد،
حالا که در کتابخانه باران می‌گیرد
و بعد
معشوق لال از متون عتیق
روی دیوار همسایه چیزی می‌نویسد
که قبل از نفر عابر پاک می‌شود.
حالا که حافظه این است
و گَرده‌های تن
با دست‌افشانی باد
به بهار خواب‌آلود اشتراک‌ها نشسته همی.
تکه‌های عشق را
از چمدان‌های بسته
به سربلندی کوه‌ها صدا نکن
مجموع‌شدن، لاهوت شرقی رؤیاست
که خانه را
از ناسوت موجود
در برهوت دیگری واقع می‌کند.
تن سنتی
بر پاشنه‌ی درها
روی آشیل آسیب‌پذیر
سال‌هاست
که می‌چرخد.

@Soorema

آرزو رضایی مجاز

https://t.me/sooremaattach/60
314 views11:39
باز کردن / نظر دهید
2021-10-24 18:03:32
دریغ و درد
و تسلیت به جان‌های روشنی که در «کلمه» خانه‌ ساخته‌اند و سوگوار صدا در آخرین سنگرهای مقاومت‌اند.

@Soorema
325 views15:03
باز کردن / نظر دهید
2021-10-01 18:41:12 ‍ شادکامی و خِرد عملی؛
آنچه صدای حاکم، منکوب‌اش می‌کند!

آرزو رضایی مُجاز

عرفان سرخ‌پوستی از منظر «دون‌خوان» در مجموعه کتاب‌های «کاستاندا» دلیل هستیِ همه‌ی جانداران را «تقویت آگاهی» در جهان می‌داند؛ درواقع این باور را بسط می‌دهد که علت وجودی این عالم، غنی‌تر ساختن آگاهی‌ست. و این مسیر، جز از راه دست‌یابی به نوعی «اقتدار شخصی» گشوده نمی‌شود؛ قدرتی درونی که خود، وابسته به «جسم سالم» و نیز «شادکامی» است.

دست‌یافتن به این نیرو، به ساحتی فراتر از آنچه روان‌شناسیِ خوش‌باشِ مثبت‌نگر -که در گفتمان رسمی به‌شدت تشویق و تقویت می‌شود و در خدمت ایدئولوژیِ حاکم عمل می‌کند- متکی‌ست؛ این‌جا میدان مبارزه و محضر مواجهه است؛ رویارویی با نیروهای متنافر و نیز غیرشخصی، که در قالب «خرده‌ستمگر» ما را از گفتگوی درونیِ تأییدکننده و راضی به وضع موجود انباشته‌اند.

در چشم‌انداز مبارزه‌طلبِ دون‌خوانی، این صدای تکرارشونده‌ی درونی بایستی ساکت شود. درواقع نخستین آموزش‌های کاستاندا نیز در همین راستاست، چرا که در عرفانِ عملیِ ناوال، متوقف کردن گفتگوی درونی، فصل مشترک تمام کارهایی است که «بینندگان» انجام می‌دهند. دون‌خوان در کتاب «آتش درون» می‌گوید: «ما آموزگارانی داشتیم که به ما می‌آموختند تا با خود صحبت کنیم... من از چیزی حرف می‌زنم که در کودکی برای انسان روی می‌دهد؛ از زمانی که همه‌ی اطرافیان‌اش به او می‌آموزند تا گفتگویی بی‌پایان را درباره‌ی خود تکرار کند. این گفتگو درونی می‌شود و این نیرو به‌تنهایی، پیوندگاه را محکم و ثابت نگه می‌دارد.»(ص۱۲۹)

اما این «پیوندگاه» چیست؟

به باور ناوال؛ فرهنگ و پیوستار جامعه‌پذیری، الگوهای رفتاری مستحکمی را در ما تحقق می‌بخشند که اجازه نمی‌دهند پارامترهای بینش عادی را خُرد کنیم. به‌عبارتی، دنیایی که ما مشاهده می‌کنیم، نتیجه‌ی قرار گرفتن پیوندگاه در محلی خاص از «پیله» است؛ این استقرار، ما را در «عادت‌ها» زنجیر می‌کند و در اسارت وسوسه‌انگیزِ «اولین دقت» که معطوف به زندگی روزمره است، نگه می‌دارد.

همین «دنیای امنِ شناخته» هم هست، که گفتمان رسمی، تأیید و تحکیم‌اش می‌کند؛ فضایی که انباشته از اعتقادات و نیز عادت‌هایی‌ست که قدیمی‌اند و انسجام جامعه را حفظ می‌کنند، رهبر زیست عملیِ جماعت می‌شوند و از نسلی به نسل دیگر راه می‌کشند؛ درواقع، همان صدای درونی‌ست که برنامه‌ی آموزشیِ ایدئولوگ در کودکان پرورش می‌دهد؛ وضعیتی که به‌شدت به «قلمرو عمومی» آسیب می‌زند.

«امر سیاسی» برای تولد و دوام خود به قلمرو عمومی نیازمند است؛ فضایی که به‌تعبیر اندرو گمبل در کتاب «سیاست و سرنوشت» مجموعه‌ای از نهادهاست که تنوع را به رسمیت می‌شناسند و جا را برای «رای‌زنی، مذاکره، نمایندگی منافع، بیان و ابراز هویت‌های گوناگون» باز می‌گذارند و به دولت و حکومت هم اجازه می‌دهند بخشی از این قلمرو باشند، نه کلّ آن!

تقدیرگراییِ تجویزیِ گفتمان حاکم که پایان قلمرو عمومیِ ما را رسماً اعلام کرده، تنها با «اقتدار شخصیِ» تک‌تک افراد جامعه‌ تَرَک می‌خورد؛ اقتداری که «دون‌خوان» در:
۱- تعلیمات
۲- حقیقتی دیگر
۳- سفر به دیگرسو
۴- افسانه‌ی قدرت
۵- دومین حلقه‌ی قدرت
۶- هدیه‌ی عقاب
۷- آتش درون
۸- قدرت سکوت
۹- هنر رؤیا دیدن
۱۰- حرکات جادویی
۱۱- چرخ زمان
۱۲- کرانه‌ی فعال بی‌کرانگی
شکل می‌دهد ‌تا درنهایت، اراده و قصدِ حاصل از اقتدار شخصی، از ما یک «جنگجو» بسازد؛ بینندگانی ‌که: «با تعمق، به آگاهی کامل دست می‌یابند» و آن زمانی‌ست که: «آتش درون، آن‌ها را می‌سوزاند.»(ص۱۱۲)

و شاید وقت آن است که به این صدای «هرمان هسه» از اعماق هاویه‌ی «گرگ بیابان» خوب گوش دهیم: «اگر روح ما ارزش چیزی را داشته؛ دلیل بر آن است که سخت‌تر از دیگران سوخته است.»



پ.ن:
۱. صفحات قید شده از کتاب «آتش درون»، هفتمین کتاب از مجموعه‌‌کتاب‌های کاستاندا، به فارسیِ مهران کندری و مسعود کاظمی می‌باشد.

@SooreMa
898 views15:41
باز کردن / نظر دهید
2021-09-10 08:23:46 روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

مبارز ایرانشهر کهن، نماینده‌ی جبهه‌ی مقاومت و آزادی‌خواهان مردم شریف افغانستان، جناب احمد مسعود!

مقاومت شما در این برهه‌ی تاریخ برای مردم ایران، یادآور ایستادگی و پایمردی بزرگانی همچون جلال‌الدین خوارزمشاه، دلاور زند لطفعلی‌خان، قائم مقام فراهانی، دکتر حسین فاطمی، دکتر محمد مصدق، احمدشاه مسعود و همه‌ی بزرگانی است که تا پای جان برای اعتلای نام وطن خود ایستادند و میراثی سترگ برای بشریت به‌جا نهادند.
ایستادگی شما در برابر ائتلاف شوم قدرت‌های جهانی با بدنام‌ترین فرقه‌های خونخوار، الهام‌بخش انسان‌های آزاده در سراسر گیتی است.
«پنجشیر» اکنون به یمن مبارزات رهایی‌بخش شما، قلب انسان‌های آزادی‌خواه است و دستان خالی از ادوات نظامی‌تان ننگی بر پیشانی قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای.
ما جمعی از شاعران، روزنامه‌نگاران، نویسندگان، هنرمندان و کنشگران جامعه‌ی مدنی ایران که دل‌هایمان برای سلامت و پیروزی آزادی‌خواهان کوه‌های پنجشیر می‌تپد، ضمن قدردانی و حمایت از این ایستادگی، به دولت‌های جهان می‌گوییم که همچون «مردم ایران» از کسانی که پرچم امید و آزادگی را در افغانستان برافراشته‌اند، حمایت کنند و رسمیت دادن به طالبان را از طریق حمایت‌های نظامی متوقف کرده و کمک‌های شرم‌آور به این فرقه‌ی سیاه و تباه را محکوم کنند.

اسامی امضاکنندگان را در لینک زیر و یا با لمس Instant View ببینید:
https://bit.ly/3DWzzU2

@Soorema
1.4K viewsedited  05:23
باز کردن / نظر دهید