تراکم ملی با کفشهای انقلابیِ بادکشها
تیغ حجامت را در سریال شناسنامهها
نسل به نسل کشید.
شلاقهای باریکشده چون خط محزون خون از گلوگاه بر گوشهی لبی هلال،
اعتراف بلیغ ماه از صفحات پس پشت
تا مسیح دانشوری.
پدر،
تقطیع ماه در شکلهای ناکامل
کلام متبرک تو بود
در دارآباد،
آنگاه که جنازهی جوان را
در عطر کافور شستیم؟
ای سوگواری آدونیس
در غروب چاکچاک خانواده!
لاله دماندن خودکاریِ مستعمره
بر صفحات استیجاری مورخ
سرزده از افقهای سنگفرشی
و مهر خاوران که از جنازهای مرده؛
مادرم بود!
بنای رنج را که بر پی اهل زمین ساختهام، به یک عمر بشاید موییدن كه: «روانشان تا تن پسین به دوزخ است!»
ای چشمهای اسفندیار ما
که با تصویر تاریک
کف تاریخ خوابیدی!
در قبرهای چند طبقه
به مردهی اول چیزی بگو!
شقایق نعمانی
در خیابان شهید باهنر
با رخ میت روئید
و رنگهای رستاخیز
سرخ و سبز نبود.
(بخشی از شعری بلند)
منتشر شده در شمارهی ۱ مجلهی «نورهان»
#آرزو_رضایی_مجاز
#مجله_نورهان