Get Mystery Box with random crypto!

SooreMa | "صور "ما

لوگوی کانال تلگرام soorema — SooreMa | "صور "ما S
لوگوی کانال تلگرام soorema — SooreMa | "صور "ما
آدرس کانال: @soorema
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 419
توضیحات از کانال

دو بار در «صور» دمیده می‌شود؛ در پایان جهان و در آستانه‌ی رستاخیز. من در میانه‌ی نفخه‌ی مرگ و زندگی می‌نویسم که: چقدر برای تا‌ب‌آوری کافی‌ست؟ یک پرسش جدی‌ست.
✍🏼 آرزو رضایی مجاز:
▫️ دانشجوی جامعه‌شناسی
▫️شاعر و نویسنده
▫️معلم
@SooreMa

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 3

2021-02-26 17:25:19 نامه‌ای به کانون نویسندگان ایران

«هر ویرانه، نشانی از غیاب انسانی‌ست.»
"احمد شاملو"

وضعیت فعلی کانون نویسندگان ایران، مرا به یاد این جمله‌ی "هابز" می‌اندازد که: «انسان، گرگ انسان است.» درواقع نهادی که به‌لحاظ پیشینه همواره آیه‌ی «حق» بوده و از گلوی آزاد انسان دفاع کرده؛ در فضای فعلی، دستاوردهای خود را می‌بلعد؛ و این درست وضعیتی‌ست که آب را به آسیاب گفتمان رسمی سرازیر کرده است. شکست «گفت‌وگو» در کانون را به‌عنوان یک «مسئله» ببینیم؛ فارغ از اینکه کدام طرف دعوا، دوست ماست.

این روزها که یاران یا در زندان‌اند یا منتظر رأی بیدادگاه، یا تن به کوچ اجباری داده‌اند، یا در خاک‌اند و به‌قول شهرام شیدایی: «نمی‌توانند دوباره بمیرند»، شاید تنها راه تمرین مدارای ما جهت حفظ هویت مستقل مقابل سیستم سلطه «شفافیت» باشد.

شفافیت به این معنا که «گفت‌وگو» به صحن عمومی بیاید؛ دقیقن وضعیتی که به‌طور ضمنی هم مشی خود را از نظام آمر، منفک نشان می‌دهد و هم خود را در محضر عمومی به داوری و خودانتقادی می‌گذارد و تأویلی را از تمرین دموکراسی به‌دست می‌دهد.

رفتار «کانون نویسندگان ایران» بایستی خط ممیز پررنگی با عملکرد ضربتی نهاد قدرت داشته باشد؛ باید به‌طور قاطع از هر عمل مبتنی بر «الگوهای رفتاری متکبرانه» تن بشوید و کسی-چیزی-نهادی که «دیکته» می‌کند، نباشد.

"هانا آرنت" بر این باور است که رژیم‌های توتالیتر تنها سودای حاکمیت ندارند؛ بلکه فراتر از آن: «فضای امر سیاسی‌ را یکسره منهدم می‌کنند.» آیا وضعیت پیش‌آمده، نشانه‌ی نفوذ این جریان در میان اهل قلم و اندیشه نیست؟

برای بسیاری از ما که دل به «یاد یاران رفته» گره زده‌ایم و کانون نویسندگان ایران را استوار بر خون‌های ریخته می‌دانیم؛ شطح‌خوانی و رنج روان بسیاری از نویسندگان را هنوز بر خطوط بی‌رنگ امروز دنبال می‌کنیم و یا حداقل این کانون را به‌عنوان تنها نهادی که جان‌اش را به دندان گرفته و با قامتی زخمی، بیانیه می‌دهد، گزارش می‌نویسد و با آخرین رمق‌اش می‌خواهد برای آزادی‌بیان یک تریبون بسازد، می‌فهمیم؛ شکاف کانون یک «مسئله» است؛ نه‌تنها یک مسئله‌ی فرهنگی، بلکه مسئله‌ای در حوزه‌ی «کنش» نیز هست؛ زیرا «تصلب صدای مخالف» در وضعیت کنونی کانون، به انحلال توان ناچیزِ «امر سیاسیِ ما» منجر می‌شود.

اعضای کانون بایستی از موقعیت ریش‌سفیدی در برگرداندن وضعیت به پشت‌پرده و تبدیل نهاد کانون به یک زمین بازیِ خودی‌ها با هم، اجتناب کنند.
از سوی دیگر باید در ساختن یک فضای فرسایشی مَجازی با انتشار پست‌های کنایی، یارکشی‌های کامنتی، منشن‌کردن‌های حریف‌طلبانه دقیقن به‌دلیل پیشینه‌ی معتبر کانون بپرهیزند.

"محمد مختاری" در کتاب «انسان در شعر معاصر» از دلِ رأی مجمع عمومی به اخراج چند نویسنده، مسئله‌ی «فقدان تجربه‌ی نظام‌یافته‌ی دموکراتیک» را بیرون می‌کشد و «عارضه‌ی نفی» را تا «درک حضور دیگری» موسع می‌کند. ما چه آموخته‌ایم؟

برخلاف ریش‌سفیدانی که ماله‌کشی بر شکاف‌ها را در این روزهای تاریک پیشنهاد می‌دهند، معتقدم اگر کانون نویسندگان هنوز مدعی‌ست وارث «شب‌های آزادی و فرهنگ» است، باید انگشت‌اش را در زخم‌اش بگرداند و سوراخ پیکرش را نشان دهد؛ بایستی چون بدن مطرودان، سند سیطره‌ی قدرت باشد؛ باید «شکاف» را به‌مثابه‌ی مدرک خواست توتالیتریِ نظام سرکوب، انگشت‌نما کند.

پیشنهاد ما در دعوای حاضر بین هیئت دبیران و همین‌طور شاخه‌های دویده‌اش میان اعضای کانون نویسندگان و دیگر نویسندگان، بایستی دعوت به گفت‌وگو در «صحن عمومی» باشد.

کانون نویسندگان با اتکاء به پیشینه‌ی سربلندش باید نشان دهد فاقد یک ساخت استبدادی‌ست و هنوز قادر است با درک دیالکتیک ارتباط، وضعیت «آزادی بیان و اندیشه» را نو کند؛ هرچند این پوست‌اندازی از تن خودش شروع شود.

@SooreMa

آرزو رضایی مجاز
۱۳۹۹/۱۲/۸
1.9K viewsedited  14:25
باز کردن / نظر دهید
2021-02-25 09:51:44 بدن تاریخی!
«ما نگفتیم، تو تصویرش کن»۱

«بدن، مستقیمن درگیر میدان سیاسی است؛ روابط قدرت، کنترلی بلافصل بر بدن دارند؛ بدن را می‌خرند، بر آن نشانه می‌زنند، تربیت‌اش می‌کنند، گوشمالی‌اش می‌دهند، و آن را ملزم به انجام وظایف، اجرای مناسک و تولید نشانه می‌نمایند.»۲

در این تن‌دادنِ بدن است که ادامه‌ی ما برای «نظام آمر» موجه می‌شود؛ در «خدمت» بودن است که ضامن بقاست. «استراتژی کنترل» بدن را منقاد کرده و درصدی از حیات را تا حدی می‌دهد که امکان «سرکشی»اش بسیار بعید باشد. همان رضایت به ذره‌ذره زندگی‌کردن در یک حال موسع، بدون هیچ چشم‌اندازی برای «ساختن آینده»: «هر نفسی که فرو می‌رود، ممدّ حیات است و چون بر می‌آید مفرّح ذات.»۳

اما این بدن(ها) شکلی را به نمایش می‌گذارند که در جریان است و غیاب «قلمرو عمومی» را با «داغ» و «زخم» نشان می‌دهند؛ درست به‌دلیلِ همین «سند داشتن» است که باید حذف شوند. آن‌ها زنده‌اند تا سازوکار قدرت را «نمایش» کنند؛ از پستو بیرون بکشند و درست مانند اختراع خط و بزنگاه تمدن، لحظه‌ی تاریخیِ «حقیقت عریان» را بکِشند.

خط این بدن‌ها یک «خط تصویری»ست و به این دلیل باید «حک» و «کنده‌کاری» شود. خوب به‌جای زخم‌ها نگاه کنید؛ فرو رفته، عمیق، تاریک. این رفتار زخم است که «کتیبه» ساخته‌ است؛ «صبور، سنگین، سرگردان (در ادوار).»۴

پس این بدنِ تاریخی‌شده، در «تیررس» هم هست. وقتی تن روایت می‌کند، «پیام دقیق» می‌رسد و سلطه «حذف» را در دستور کار قرار می‌دهد. قدرت، ماشین است، بدون هیچ سویه‌ای از عدالت، جز اینکه؛ یکی به سر و یکی به قلب شلیک کند.



پ.ن:
۱- سطری از شعری که "احمد شاملو" برای "ایران درّودی" نوشت.
۲- مراقبت و تنبیه، تولد زندان l میشل فوکو l ت: افشین جهاندیده و نیکو سرخوش l ن: نی
۳- گلستان l سعدی
۴- سطری از شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» l فروغ فرخ‌زاد

آرزو رضایی مجاز

@SooreMa

https://t.me/sooremaattach/55
1.7K views06:51
باز کردن / نظر دهید
2021-02-15 23:41:29 و تنها
اگر بدانی چقدر تاریک شده است
می‌باید
تا همه‌ی روشنای از دست‌رفته شوی
بی‌آنکه چیزی از تاریکی برتوانی داشت.
«بیژن الهی»

برای اکثر ما که «شادی» را جمعی فهمیدیم و تجربه‌ی آن را با خوشحالی دیگری داشته‌ایم و «یاریگری» را نه به‌مثابه‌ی سوپاپ اطمینان‌سازی برای حکومت-دولت، بلکه عین عمل در جهت تقویت صدای مطرودان می‌دانیم، اتفاق‌های مشابهی می‌افتد؛ اتفاقی، پیدا و پنهان در کامنت‌ها و دایرکت‌ها که مضمون یکسانی دارد: «نفی». این «مقاومت» (و حتا طرد و توهین) چون سایه‌ای تاریک بر نوری که از دریچه‌ای خُرد می‌گیریم، همواره سربر کشیده است.

امروز در سیر مطالعات اسطوره‌شناختی‌، به گفت‌و‌گویی در کتاب «قدرت اسطوره» به فارسیِ «عباس مخبر» برخوردم.

جوزف کمبل در مصاحبتی مفصل با مویرز، «رؤیا» را تجربه‌ای شخصی از زمینه‌ای عمیق و تاریک معرفی می‌کند که حایل زندگی آگاهانه‌ی ماست. وی «اسطوره» را «رؤیای جامعه» می‌داند و آن را در برابر اسطوره‌ی خصوصی -رؤیا- می‌گذارد‌.

کمبل در ادامه عنوان می‌کند؛ اگر اسطوره‌ی خصوصی شما (رؤیا) با رؤیای عمومی (اسطوره) در انطباق قرار گیرد، این «سازگاری» وضعیتِ پیش‌برنده می‌سازد و اگر در تضاد با هم باشند، «روان‌رنجور»ی رخ می‌دهد و در درون جنگل تاریک، معلق می‌مانیم.

مشارکت من در پروژه‌های یاری‌گری به محذوفان در تمامی دقیقه‌های توزیع امکانات، دقیقن رو به دیگری‌ست. درک آستانه‌ی «دیگری» -آن‌جا که قلب نفر دوم با هر میزان امیدی هنوز به زندگی «آری» می‌گوید- انتخاب من است. تجربه‌ی اصیلی از این‌دست در عرصه‌ی تجربه‌ی تفسیر شده میان کتاب‌ها قابل‌حصول نیست.

رؤیای شخصی‌ام را به رؤیای عمومی نان، گندم و برکت گره زده‌ام و این اراده‌ی من است‌؛ درست روبه‌روی نگاه سرکوب که قلمرو عمومی را بلعیده و در سال‌های تولدش، یکی‌یکی شمع «امید به زندگی» را در قلب «حاشیه» فوت کرده است.

خنداندن کودکی در مرزهای منزوی و مطرود «سیستان و بلوچستان» (با تأمین نان روزانه‌اش) را جز با روشن‌کردن چراغی در خانه‌ی متروک نمی‌فهمم؛ درست این‌جاست که چشم، آغاز به دیدن می‌کند، «فرد» را از جنازه بیرون می‌کشد تا «زمین سوخته» را ببیند.



جهت مشارکت در کمپین «نانی برای وطن» به آی‌دی تلگرام، اینستاگرام و یا شماره‌ی واتس‌اپ زیر پیام بدهید:

Tel: @ArezooRezaeiMojaz
Ins: @arezoo_rezaei_mojaz
Wh: 09352939142

گزارش‌ها را نیز در پیج زیر (در تلگرام) دنبال کنید:
@nanibarayevatan



https://t.me/sooremaattach/54

آرزو رضایی مجاز
@SooreMa
@nanibarayevatan
@KonesheMoalemi
2.0K viewsedited  20:41
باز کردن / نظر دهید
2021-02-10 17:25:45 ⁠ زیر پوست سلطه؛
در دفاع از “یاری‌گری” به‌مثابه‌ی بازپس‌گیری قلمرو عمومی

آرزو رضایی مُجاز

شکاف‌سازی، نابرابری و برپا کردن ستون‌های قدرت بر پِی فقر -وقتی بخش عظیمی از جامعه در دالان‌های نیازهای اساسی سرگردان‌اند- سیاست دور از فهمی نیست؛ آن‌هم در زیست پرآشوبی که نان چون گندم‌های دوران «نفرین سیاه» بر زمین پایین‌دست نمی‌روید.

در اساطیر از خشم «دمتر» خوانده‌ایم؛ مادر اندوهگین «پرسفونه» که چون «پلوتو» (خدای سرزمین مردگان) دخترش را به ورطه‌ی دوزخ برد که عروس جهان زیرِ زمین باشد تا ابد با ردای سوگواری، آواره‌ی پیدا کردن دخترش ماند. او که درنهایت، سرنوشت پرسفونه را از خورشید شنید، نفرین سیاهش چنین مقدر کرد: «که از آن پس، دانه از خاک نروید و در زیر خاک بماند» (فریزر، ۱۳۸۲، ص. ۴۵۴)‌.

«دولت حداکثری» در اندیشه‌ی «وبر» دستگاهی مرکب از هزاران کانون تکثیر‌شونده‌ی قدرت است؛ با ریشه‌هایی دونده که نظام اجتماعی را تسخیر می‌کند تا جایی که "همه" کارگزار اراده‌ی آن باشند. نظریه‌ی سلطه و اقتدار وبر، در فهم مناسبات ما و قدرت، کارساز است.
آنچه زیست ما را تحت فشار گذاشته، ریشه‌ی دونده و شاخه‌های بالنده‌ی نظمی‌ست که اثرش «آمرانه‌ترین نوع کنترل» است‌. در این وضعیت، دولت حداکثری، نه نتیجه‌ی ساختار طبقاتی که خود، به وجود آورنده‌ی آن است‌.

ماشین سیاسی سازوبرگ‌های ایدئولوژی حاکم که قدرتِ «نابرابری آفرینی» دارد، یک‌دم خاموش نمی‌شود. هر چه قلمرو عمومی تنگ‌تر باشد و صحرای بی‌آب‌وعلف امرار معاش، بخش بیش‌تری از بدنه‌ی اجتماعی را به آوارگی بکشاند، مسلم است که ماشین‌ها کم‌تر مستهلک می‌شوند و استمرار، کم‌هزینه‌تر خواهد بود.

در صحنه‌ی موجود که گفتمان رسمی، تنها بازیگر است؛ آوای آوارگان نان در میان دستگاه عریض و طویل نظم موجود، گم می‌شود. در این وضعیتِ «تک‌ساحتی» (به تعبیر مارکوزه) نمایش، یک خط قصه بیش‌تر ندارد.

تشدید نابرابری از سوی دولت حداکثری و نقش تعدیل‌کننده‌ی نابرابری در دستگاه قضا؛ تز و آنتی‌تزی هم‌دست که به‌عنوان ستمگر و نیز منجی بزک‌کرده، از سوی صدای حاکم می‌چرخند و وحی منزل را برای فرودست، "بسته‌بندی" می‌کنند؛ بی‌اینکه تیشه‌ی فقر، دَمی از کمر پایین‌دست فاصله گیرد.

در افسانه‌های تبار گیلگیت به نقل از جیمز جورج فریزر در «شاخه‌ی زرین» پادشاهی را می‌بینیم که روحش در یخ است و او را فقط با آتش می‌توان از بین برد‌: «گویی شعله‌ها آتش به هستی‌اش می‌زنند» (فریزر، ۱۳۸۲، ص. ۷۷۱).
این آتش را باید از طریق نهادهای واسط (غیررسمی) برپا کرد؛ نهادهایی که به‌عنوان مقوم صدای مطرودان، رفع نیازهای ضروری را در میان شکاف‌های دولت حداکثری پرونده کنند و زندگی حاشیه را به متن بیاورند.

در این بین دو رویکرد را می‌توان نشان داد؛ برخی، فعالیت‌های مردمی در جهت کمک به محرومان را ضمن «سیاست فقیرسازی» می‌فهمند و معتقدند در این چشم‌انداز، «نظام ارزشی فقر» تقویت می‌شود؛ چرا که فقیر با احساس داشتن حامی، در مقوله‌ی "فقر" برای همیشه طبقه‌بندی‌شده و آن را به‌عنوان سبک زندگی، درونی می‌کند. این نگاه دِمتری، چون نفرینی سیاه بر تمامی کمک‌های مردمی می‌گردد و نروییدن گندم را آرزو می‌کند...

ادامه‌ی متن را در انگاره بخوانید:
https://engare.net/defense-of-helping-each-other

@SooreMa
@EngareNet
1.8K viewsedited  14:25
باز کردن / نظر دهید
2021-02-04 00:24:10 ستایش زندگی به‌مثابه‌ی ندای مقاومت
در نقد پروژه‌ی عادی‌سازی مرگ

آرزو رضایی مجاز

تأکید بر فرزندآوری و منویاتی‌کردن خصوصی‌ترین انتخاب‌های مردم، درحالی به‌مثابه‌ی سیاستی با سازوکارِ «نشت از بالا» در حال صادر شدن است؛ که جان‌های «ما» به‌عنوان مازادهای درگیرِ امر اجتماعی-سیاسی، لازم است که با هر ترفندی چون شمعی در باد خاموش شوند.

پس، تولید «سرباز فداکار» به موازات «ساخت بلا» بیش از هر زمان دیگری در کار است؛ چرا که مرتب‌سازی عناصر تازه‌نفس در چرخ‌دنده‌های سیستم سلطه و منقاد کردن آن‌ها با دُم نرم و نازک آموزش و پرورش قالب‌ساز، خانواده‌ی ترس‌خورده و رسانه‌ی منظم (به‌مثابه‌ی حافظان وضع موجود) به‌مراتب آسان‌تر و کم‌هزینه‌تر از تهی‌سازی محتواییِ بدن‌هایی‌ست که دچار آگاهی نسبت به فقدان نیازهای اساسی شده‌اند و فکری که با علمِ به «باختن همه‌چیز» هر آن می‌تواند «شورش» را تدارک ببیند.

بنابراین، افشای پروژه‌های «عادی‌سازی مرگ»، اعتبارزدایی از زندگی، نمایش دلهره‌آور بی‌مقداری جان‌ها و نقش حاشیه‌ای «ما» در متن گفتمان رسمی، همان‌قدر ضرورت پرداختن دارد، که مقاومت‌سازی مقابل پروژه‌ی فرزندآوری به دامان سیستم سلطه، تا پستان حاکم را بمکد و در اراده‌ی قدرت، نمک‌گیر شود.

سال‌هاست دلالت‌های مرگ، بر دستکاری‌شدن شکل طبیعی آن است؛ اما رسانه با عمومی‌کردن مرگ چهره‌ها، در کارِ برساخت «طبیعی‌بودن» است‌.

اطلاع‌رسانی لحظه به لحظه‌ی احوال «بیمار مشهور» تا پوشش خبری گسترده‌ی مرگ، افکار عمومی را نسبت به «توقع»، «مطالبه»، «حق» و «خواست زندگی» سرخورده می‌کند، چرا که می‌سازد: «خانه‌های بیداری و تاریک، زیر پای شتر مرگ هم‌تقدیرند»، پس پناه‌گیری در کنج عافیت در دو روزه‌ی دنیا، نخستین تجویز رسانه‌ایِ صدای حاکم می‌شود.

رسانه به «ما»ی آگاه نسبت به ناسازگاری‌ با وضع موجود، همه‌گیری بلا و مصیبت را القاء می‌کند و از «ما» می‌خواهد به ندای تقدیری مردن، ایمان بیاوریم.

خاموش کردن اراده‌ی زندگی در «ما» یک پروژه است، همان‌قدر که ساختن پاسدار ارزش‌ها؛ پس در کنار سوگواری بر مرگ‌ها و عزیزان رفته، زندگی را به‌مثابه‌ی «مقاومت» بفهمیم.

میدان‌های عمل، مدام می‌چرخند و شکلی نو می‌سازند؛ اگر کمک‌حال هم در درک شیوه‌های لازم مبارزه نباشیم، همدستان بازی تولد و مرگ خواهیم شد؛ بی‌اینکه سهمی در میان بَرنده‌ها داشته باشیم.

@SooreMa
2.0K views21:24
باز کردن / نظر دهید