برای تولد ۳۸ سالگی؛ مقاومت بهمثابهی زندگی «تمرین ادامه | SooreMa | "صور "ما
برای تولد ۳۸ سالگی؛ مقاومت بهمثابهی زندگی
«تمرین ادامهدادن در هر روز»؛ اینکه چقدر تجربهی مشترک نسلیست، یا ترفندی دفاعی که زیستاش کردهام؛ برای من در فرآیند خودآگاهی یا دگرپذیری، همواره مداخله میکند.
گمان میکنم آوردی که از سیو هشتسال زندگی در دستهایم دارم، از میدانهای مواجهه میآید؛ چه در گوشهی خلوت که چشم در چشم ترسها دوختم و سعی کردم بر مزار از دستشدگیهایم بنشینم و سرانجام از خاک سوگواری شکوفه دادم؛ چه در مصافهای شغلی و حرفهای، زمانیکه به «درب چرخان اعتیاد» زل میزدم که چطور مُراجع پس از مدتی، تکیده و خستهتر برمیگردد، یا سالهای فعالیت مطبوعاتی و هلدادن لکنتهای بهنام مجله در سربالایی نفسگیر سانسور یا سالهای معلمی در حصر تنگ و تاریک ایدئولوژی آموزشی...
فکر میکنم فهم ما از میزان اثرگذاری و کنشورزیمان، حتی برداشتمان از اهمیت هدیهای که به لحظهها دادهایم، همانقدر که تحتتأثیر ساختارهاییست که نقشسازیها را محدود میکنند، به فهم ما از فراگرد همین زمینخوردن و ایستادنها هم مرتبط است؛ اینکه دورههای سوگواری ما بر شکستها چند روز، چند ماه و چند سال به طول انجامیده؟ «تجربه» آیا آن توشهی عزیز است، یا نیرویی که از پسپشت، ندای سرزنشگری داشته و «گذشته» را بر تو سوار کرده است؟
فکر میکنم آن توانی که در ما بیقرار مانده؛ ظرفیت دوستداشتن خودمان است. ما چقدر خود را پذیرفتهایم؟ چقدر بهخاطر عزتنفس، دامنههای آسیب دیگران را محدود کردهایم؟ چقدر ضرورت «صلح» را فهمیدهایم تا نیروهای متنافر شخصی را «شفا» دهیم، توان گذشتن از «آدمهای سمی» را داشتهایم، و خودمان را برای حضور در «بیرون» -که عین میدانهای مبارزه است- با اتکاء بر مجموعکردن خود مهیا کردهایم؟
به سالهای رفته فکر میکنم، و به رد گم و پیدای آنها بر خودم؛ به اینکه تصور ما از خودمان تا چه حد، متأثر از «مقاومت» است و این چقدر به «زندهماندن» نزدیک و به همان اندازه از «زندگیکردن» دور است؟! یا اینکه همین «تابآوری» شکلی از زیستن است که صورتهای «سلطه» را به دردسر میاندازد؟!
اما هر آنچه که هست، «شور زندگی» همواره خونام را گرم کرده؛ من خواستم که ادامه دهم و نگذاشتم «ناامید» صفت زنی باشد که میان ساختارهای متصلب، امکانهای محدودی برای خوبزندگیکردن داشته است.