Get Mystery Box with random crypto!

سال ۵۹توسط عمه ام خواستگار برام اومد من ۱۷سالم بود یک دختر چشم | سوتی لند😅😉

سال ۵۹توسط عمه ام خواستگار برام اومد من ۱۷سالم بود یک دختر چشم وگوش بسته با نظر مادرم قبول کردم
قرار نامزدی هفته بعد گذاشتن قبل نامزدی خواهرم به من گفت میدونی پسر زن داشته طلاق داده ی بچه هم دار من با کمال تعجب گفتم نه پس چرا مامان قبول کرد انقدر چشم وگوش بسته بودم اصلا روم نشد بگم نه شب نامزدی فرارسید بحث شیر بها شد با چک و چونه هایی که زدن به این نتیجه رسیدن نه شیر بها بدن ونه پدر من جهیزیه مادر دل سنگ منم قبول کرد کلا بیست روز نامزد بودم یک جشن عصرونه برام گرفتن ومن بدون جهیزیه به خونه بخت که چه عرض کنم خونه سخت رفتم
بگذریم که خانواده شوهرم چه سر کوفت هایی که به من زدن با مادر شوهرم باهم زندگی میکردیم ی اطاق به من دادن
عروس که نبودم حمال مادر شوهر بودم کادو هایی که افوام برام اوردن از اینور مادرشوهر برداشت از اونورم مادرم
خلاصه بعد از دوسال سال خدا به من دو بسر داد بیست سال تو ی اطاق زندگی کردم با تلاش خودم صاحب خونه شدیم بچه هام بزرگ شدن و الان صاحب زن و بچه هستن ولی هیچ وقت این سنگ دلی مادرمو فراموش نمیکنم
در ضمن من هیچ عیب و نقصی نداشتم
که مادرم منو به ی مرد بیوه با ئ بچه بدون جهیزیه داد
ای مادر سنگدل
ای مادر سنگدل